هدایت شده از اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#مردی_با_آن_همه_درد
به سپاه پاوه رفته بودم تا سراغی از #همت بگیرم. وقتی به جایگاه استراحت بچهها سر زدم، دیدم هیچ كس آنجا نیست☹️. هنوز داخل اتاق را میگشتم تا بلكه یك نفر را ببینم و از او سراغ #همت را بگیرم.در همین موقع، صدای نالهای به گوشم رسید👂. صدا را دنبال كردم تا به یكی از اتاقهای ساختمان رسیدم. جلو رفتم، دیدم كه شخصی گوشه اتاق افتاده و ناله میكند🙁. خوب كه دقت كردم، دیدم #همت است.😢
از شدت سرماخوردگی😪، عفونت ریهها و شدت درد دندان نمیتوانست صحبت كند. گویا آمده بود برای معالجه و استراحت، ولی چون نزدیك غروب🌞 آفتاب رسیده بود، دكتر و دارویی نبود كه بتواند دردش را تسكین دهد😞. سه، چهار تا قرص مسكن همراهم بود. آنها را به او دادم و او همه را با هم خورد.شب غذا تخممرغ آب پز بود. ولی او نمیتوانست آن را بخورد. ناچار مقداری آب و آرد و شكر مخلوط كردیم و بعد از جوشاندن، به صورت روان در آوردیم كه به عنوان سوپ بخورد😢.موقع خواب، دیدم كه از شدت تب دارد میسوزد😒. رنگ و رویش تغییر كرده بود و حال خوبی نداشت. چارهای نبود، شب بود كاری از دستمان برنمیآمد. تصمیم گرفتم صبح هر طور كه شده او را به دكتر برسانم👨⚕.
صبح، وقتی برای نماز از خواب بیدار شدم، دیدم كه #همت سرجایش نیست😨. همه جا را گشتم ولی اثری از او ندیدم😐 وقتی رفتم و از نگهبانی سراغش را گرفتم، گفت: «حدود ساعت سه بعد از نیمه شب، حركت كرد به طرف منطقه😱.»برای لحظاتی سرجایم میخكوب شدم😑. باورم نمیشد كه با آن حال، راه بیفتد و به منطقه برود. ولی #حاجهمت بود و این كارها از او بعید نبود.😇
راوی : عبدالجواد کلاهدوز
@kheiybar