eitaa logo
فرزندان روح الله
146 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
882 ویدیو
32 فایل
هدف از تشکیل این کانال ایجاد انسجام و همدلی، تبادل نظرات و پیشنهادات در خصوص برنامه های فرهنگی مسجد حضرت صاحب الزمان (عج)شهر خنداب می باشد. ●نکات اخلاقی و آموزشی ●معرفی‌شهدای‌مسجد ●برگزاری مسابقات #باولایت_تا_شهادت #لبیک_یا_خامنه_ای✊️ #باما_همراه_باشید
مشاهده در ایتا
دانلود
موانع استجابت دعا 25.mp3
12.39M
۲۵ 🎯 هدفت از کسبِ علم چیه؟ هدفت از فعالیتِ تجاری و اقتصادی چیه؟ هدفت از آموزشهای گوناگونی که دنبالش میری چیه؟ اگر میخوای به همه‌ی اینا، ضریبِ بی‌نهایت بدی، و باهاشون قدّ روحت رو بلند کنی؛ باید بیای در زانو بزنی. 🙏 ---------------------------------- 🆔 @p_seyedahmad
🌺نکته ای از آیات جزء دوازده:🌺 🍂 قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُن مِّنَ الْجَاهِلِينَ (یوسف/٣٣) ⚡️ترجمه : يوسف گفت: پرودگارا؛ زندان براى من از آنچه مرا به سوى آن مى خوانند محبوب تر است. و اگر حيله آنها را از من باز نگردانى من به سوى آنها تمايل مى كنم و از جاهلان مى گردم. 🔴 اولياى خدا، فشار زندگى شرافتمندانه را، از رفاه در گناه بهتر مى دانند. 💥 هر آزادى ارزش نيست وهر زندانى عيب نيست. رنج و سختى نمى تواند مجوز ارتكاب گناه باشد. 🍁رضايت خداوند بر رضايت مردم ترجيح دارد. انتخاب لذّت آنى، و چشم پوشى از رضاى خدا، جهل محض است. 🙏 ---------------------------------- 🆔 @p_seyedahmad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
doa12_721038705925554892.mp3
6.07M
🔰 شرح و تفسیر ماه رمضان 💠 دعای روز دوازدهم ✨اللَّهُمَّ زَيِّنِّي فِيهِ بِالسِّتْرِ وَ الْعَفَافِ وَ اسْتُرْنِي فِيهِ بِلِبَاسِ الْقُنُوعِ وَ الْكَفَافِ وَ احْمِلْنِي فِيهِ عَلَى الْعَدْلِ وَ الْإِنْصَافِ وَ آمِنِّي فِيهِ مِنْ كُلِّ مَا أَخَافُ بِعِصْمَتِكَ يَا عِصْمَةَ الْخَائِفِينَ〗 خدايا مرا در اين ماه به پوشش و پاكدامنى بياراى، و به لباس قناعت و اكتفا به اندازه حاجت بپوشان و بر عدالت و انصاف وادارم نما، و مرا در اين ماه از هرچه مى ترسم ايمنى ده، به نگهدارى‌ات اى نگهدارنده هراسندگان.✨ 🎤 با بیان شیرین آیت الله مجتهدی تهرانی رحمت الله علیه 👌 به همراه بیان یک نکته شرعی مورد توجه در 🌻|↫‌ 🍀💛🍀🧡🍀💛 🙏 ---------------------------------- 🆔 @p_seyedahmad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۲- نکات مهم جز ۱۲ قرآن.mp3
5.74M
🎧نکات مهم جزء۱۲💡 1⃣ رزق و در آمد کم بهتر است برای شما از درآمد زیاد که حرام باشد ، (البته که اسلام با درآمد بالا مخالف نیست ، با درآمد حرام مخالف)‼️ (هود ۶۰) 2⃣اگر کسی فقط دنیا رو بخواد و دوندگی کند ما بهش میدیم ولی از آخرت خبری نیست چون نخواست❌ (پس نگو چرا فلانی با این دین نداره پولداره، خدا پیگه دنیا تنها خواست براش دوندگی هم کرد بهش دادم ولی آخرت نخواست بهش نمیدم🤷🏻‍♂(هود ۱۵و ۱۶) 3⃣حقوق مردم رو کم ندین و به حق بپردازید 💰(هود ۸۵) 4⃣یا بگیریم از کودکی تکنیک های رازداری رو به کودکمون یا بدیم، نه اینکه با رفتارمون بچه رو خبر چین بار بیاریم🤨 (یوسف ۵) 5⃣وقتی کسیرو سرزنش می کنی، سر خودت هم میاد 🤫(یوسف ۳۱) 🙏 ---------------------------------- 🆔 @p_seyedahmad
سلاااام رفیق خدا ❤️ سحر بخیـــــــــــــــــــــــر حواسمون به اُنس و رفاقت‌مون بین ما و خدا باشه!🤝 روزه، خوندن قرآن، دعا، جلسات ذکر و... بهانه‌ست که گل روی صاحب‌خونه رو ببینیم و روی ماهش رو ببوسیم😘 🔸به قول حاج‌آقا دولابی: «در شبانه‌روز ۱۰ دقیقه با خدا خلوت کن و از خطاهات استغفار کن؛ می‌بینی که فضای دلت روشن می‌شه. اگر این کار رو ادامه بدی، بعد از چند وقت این ده دقیقه کل روزت را می‌گیره». 🙏 ---------------------------------- 🆔 @p_seyedahmad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 هر روز یک آیه راجع به امام عصر(عج) 🔵 جزء دوازدهم 🌕 حضرت لوط آرزو دارد مانند اصحاب حضرت مهدی ارواحنا فداه باشد 🙏 ---------------------------------- 🆔 @p_seyedahmad
🎬 ناگهان صدای گریه پسرک پشتی بیشترشد,از پسربزرگتر پرسیدم چرا شما بیرون چادرید؟چرا اون دوستتان گریه میکند؟ پسرک:ما شیطانی کردیم ودرس گوش ندادیم,معلممان تنبیه مان کردتا درافتاب بایستیم واشاره به پشت سرش کرد وگفت:گرگی هم مثل همیشه خودش راخیس کرد وتنبیه شد ,تازه یک کتک مفصل هم خورده,اخه گرگی نه میتواند مثل مجاهد داعشی سرببرد ونه میتواند نقش قربانی رابازی کند,امروز هم قراربود نقش قربانی رابازی کند وتا بقیه ی مجاهدان خواستندبا خنجرچوبی سرش راجداکنند اول شروع به زوزه کشیدن کرد وبعدهم خودش راخیس کرد.. پیش خودم فکر کردم,پسرک بیچاره دراین سن باید مشق چه چیزهای وحشتناکی رابکند. پسرک:اصلا گرگی ازهمان روز اول میترسید ومدام گریه میکرد ,چون اسمش رانمیدانستیم ,معلممان اورا گرگی صدامیزند وماهم میخندیم ,اخر حرف که نمیزند فقط مثل گرگ صدامیدهد... اخی خدای من,ناخوداگاه به طرفش رفتم,هنوز سرش روی دستانش بود وصدای گریه اش بلند,دستانم رابه طرفش گرفتم وگفتم:عزیزکم,پسرکم گریه نکن ..... تا سرش رابالا گرفت ونگاهش درنگاهم قفل شد.....باورم نمیشد.....لبخندی زد وخودرادراغوشم انداخت... عماددددم....عزیزززززم.... انگار زمان متوقف شده بود ومن بودم وعماد وعماد بود ومن. عماد رابغل کردم وزار زدم... عماد هم که انگار به تنها ارزوی عمرش رسیده بود وپناهگاه امنی برای عقده گشایی یافته بود محکم به بغلم چسپیده بود وگریه میکرد,اشکهای من وعماد در هم امیخته بود ,صحنه ای بود که هر سنگدلی را به گریه وامیداشت.با صدای ناریه به خود امدم ومتوجه شدم کلی بچه کوچک وبزرگ دورم راگرفته ومردی داعشی وبااصطلاح اموزگار بچه ها هم انطرف تر مارا نگاه میکرد وبه بچه ها فحش وناسزا میگفت ومیترساندشان تا به سرکلاس بروند. ناریه:خدا راشکر خواهر...بالاخره گمشده ات رایافتی...بهت گفتم اگر به برادران مجاهد دولت اسلامی,برخورد کرده باشد,جایش امن است. ناریه نزدیک اموزگار بچه ها شد وکمی باهم صحبت کردند وبعد به سمتم امد وگفت:بیا برویم پیش من که خیلی کار داریم,فیصل هم داخل سوئيت خواب است. داخل كانكس شديم،عجب بزرگ وجاداربود،از بیرون اصلا اینجور به چشم نمیامد. یک قالی سه درچهار بعدش حالتی دراورده بودند مثل اوپن اشپزخانه وانطرفش هم یخچالی کوچک واجاق گاز وظرفشویی ودری داخل اشپزخانه بود که احتمالا به حمام ودسشویی باز میشد،در کل جم وجور ومناسب,زندگی یک زوج جوان بود. باخود فکرکردم عجب دولتهای خبیثی پیدا میشوند که اینچنین امکاناتی فراهم میکنند وازاین حیوانات خون اشام حمایت میکنند,هدفشان ازاینهمه کشت وکشتار چیست؟بی شک اهداف خبیثانه وسیاستمدارانه ای پشت این اعمالشان پنهان شده.... ناریه:بیا بشین سلما جان،راستش تا دوروز قبل این سوئيت را با خواهری دیگر شریک بودم ,اما چون ایشان زوج جهادی یک مجاهد شدند,الان من وفیصل تنها اینجا زندگی میکنیم,اگر قبول کنی به دولت اسلامی خدمت کنی،با مجاهدارشد صحبت میکنم که تووپسرت همینجا پیش خودم مهمان باشید. البته شاید من وفیصل مهمان توباشیم...یه اقداماتی کردم که..... درهمین حین فیصل که گوشه ای روی تشک خوابیده بود بیدارشد وناریه نگاهی محبت امیز به او کرد وگفت...ولش کن ،بعدا سرفرصت برایت تعریف میکنم...الان خسته ایم بیا چیزی بخوریم وتووعمادوفیصل اینجا استراحت کنید,من باید بروم که کارهایم عقب ماند... بلندشدو پاکت شیری ازیخچال دراورد,لیوانی شیرریخت وسرکشید،چادروروبنده اش رامرتب کرد وگونه فیصل رابوسید وازماخداحافظی کرد.وگفت:سلما جان مراقب بچه ها باش...خوش بگذردودرراپشت سرش بست. عجب زن خونگرمی بود,درتعجبم چطورجذب ادامخواران داعش شده بود. دارد... 💦⛈💦⛈💦⛈ 🙏 ---------------------------------- 🆔 @p_seyedahmad
🎬 در که بسته شد,عمادراکه محکم به بغلم چسپیده بود,غرق بوسه کردم،بمیرم برای برادرزجرکشیده ام,بچه باورش نمیشد که منم,ازخوشحالی کلمات نامفهومی ازدهانش درمیامد،چشمم افتادبه فیصل که غرق تماشای ما بود،لبخندی به اوردم وگفتم,فیصل جان دوست داری با عماد رفیق بشی وبازی کنی؟پسرک لبخندی زد وسرش رابه نشانه بله تکان داد،خواستم عماد را زمین بگذارم,اما ازبغل من تکان نخورد,بچه احساس ناامنی میکرد ومن به اوحق میدادم,بعدازمدتها اغوش امنی برای خودش یافته بود همینجور که عمادبغلم بود,رفتم کوله ام راکه ناریه باخودش,داخل اورده بود,برداشتم وکنار فیصل نشستم وارام ارام عمادرا از بغلم جداکردم وروی زانوهایم نشاندم,یک دست ازلباسهای عماد راکه باخود اورده بودم از داخل کوله دراوردم وبا ناز ونوازش شروع به تعویض لباسها کردم,فیصل چشمش افتاد به دوتا ماشین اسباب بازی داخل کیف ,تا امد بردارد گفتم:نه نه عزیزم,اینها مال عماد است ,از عماد اجازه بگیر اگر اجازه داد بردار,فیصل امد نزدیک عماد وگفت:عماد ,اجازه میدهی یکی رابردارم. عماد که انگار احساس امنیت میکرد وفهمیده بود اینجا از گزند داعشیها درامان است,لبخندی زد وخودش از روی زانوام بلند شد ویکی از ماشینها را برای خودش ویکی دیگر را به فیصل داد ومشغول بازی باهم شدند. خداراشکر کردم واز جایم بلندشدم ,چادر رادراوردم ورفتم سمت اشپزخانه تا چیزی بیارم برای خوردن وبه بچه ها بدهم. چقدر این کانکس جم وجور ودرعین حال زیبا وراحت بود,باخودم فکرمیکردم،دولت داعش را بنا میکنند وبا انواع واقسام امکانات تجهیز مینمایند که اب توی دل مجاهدانش تکان نخورد وباخیال راحت سرببرند وغارت کنند واسیرکنند وبا وحشیگریشان ,اسلام را دین عقب مانده ووحشی به دنیا معرفی کنند,بی شک هدف تمام بانیان وحامیان داعش این است که اسلام هراسی را دردنیا به وجود اورند ,تا دین خدا ازبین برود وشیطان پرستی رواج گیرد.... لیوان شیر باچند خرما به هرکدام ازبچه ها دادم تابخورند،بمیرم برای برادر بینوایم ,نمیدانم این نازدردانه ی بابا که غذایش رافقط برزانوی پدرم میخورد دراین روزهای اسارت چگونه خورده وخوابیده,دوباره اشکهایم روان شد,زود پاکشان کردم,عمادنباید میدید,باید این احساس امنیتی را که تازه بدست اورده,بااشکهای گاه وبیگاهم,از اونگیرم.ذهنم درگیربود,نمیدانستم عاقبتم چه میشود,نمیدانستم چه تصمیم بگیرم,الان که عمادرا دارم,فرارکنم یابمانم؟کجا فرارکنم؟به چه امیدبمانم؟؟؟ امیدوتوکل کردم به خدای خوبم ,همان که دراوج ناامیدی عمادرا دراغوشم انداخت وبرای فراراز فکروخیال به دنیای بچه ها خودم رامیهمان کردم و کنارشان رفتم ومنم بچه شدم وهمبازی عمادوفیصل گشتم... دارد.... 💦⛈💦⛈💦⛈ 🙏 ---------------------------------- 🆔 @p_seyedahmad
ملکوت قرض دادن.mp3
3.22M
🌅 ملکوت اعمال 6⃣ ◀️ ملکوت قرض دادن 🎤حجت الاسلام 🔹 جلسه ششم 🔈 ╔═════════🌸🕊══╗ 🙏 ---------------------------------- 🆔 @p_seyedahmad ╚══🌸🕊═════════╝