10.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 هر روز یک آیه راجع به امام عصر(عج)
🔵 جزء پانزدهم
🌕 ورود به خیمه امام زمان علیه السلام
#آیات_مهدوی
#رمضان_مهدوی
#پایگـــاه_بسیج_سیداحمدخمینی_خنداب
#کانون_فرهنگی_هنری_امام_خامنه_ای_مدظله_العالی
#ماراهمراهی_بفرمایید🙏
----------------------------------
🆔 @p_seyedahmad
برنامهی ویژه امروز(روز ولادت با سعادت و سرتا سر نور آقا امام حسن مجتبی علیه السلام)
✍️امروز سه شنبه پانزدهم ماه رمضان سالروز ولادت آقا امام حسن علیه السلام هست
❇️در سالروز ولادت سر تا سر نور آنحضرت سوره مبارکه یس بخوانیم و نیز ۱۰۰ مرتبه صلوات بفرستیم و ثوابش را هدیه کنیم محضر نورانی آنحضرت(اگر کسی بتواند بیشتر هم صلوات بفرستد خوب هست)
❇️نیز زیارت و نماز آنحضرت را بخوانیم
❇️خداوند ان شاء الله مشکلات و گرفتاریها همه را بحق کریم اهل بیت حل بگرداند
#میلاد_امام_حسن
#پایگـــاه_بسیج_سیداحمدخمینی_خنداب
#کانون_فرهنگی_هنری_امام_خامنه_ای_مدظله_العالی
#ماراهمراهی_بفرمایید🙏
----------------------------------
🆔 @p_seyedahmad
4_5809910189532385489.mp3
841.7K
*┄┅═✧﷽✧═┅*
♻️زیارت آقا امام حسن مجتبی علیه السلام♻️
✨*السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ،
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ ،
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ ،
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حَبِيبَ اللّٰهِ ،
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صِفْوَةَ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ ،
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صِرَاطَ اللّٰهِ ،
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَيَانَ حُكْمِ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَاصِرَ دِينِ اللّٰهِ ،
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا السَّيِّدُ الزَّكِىُّ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ ،
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْأَمِينُ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَالِمُ بِالتَّأْوِيلِ ،
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْهَادِى الْمَهْدِىُّ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الطَّاهِرُ الزَّكِىُّ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا التَّقِىُّ النَّقِىُّ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْحَقُّ الْحَقِيقُ ،
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الشَّهِيدُ الصِّدِّيقُ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ*✨
#زیارت_نامه
🌺 ایام ولادت #امام_حسن
#پایگـــاه_بسیج_سیداحمدخمینی_خنداب
#کانون_فرهنگی_هنری_امام_خامنه_ای_مدظله_العالی
#ماراهمراهی_بفرمایید🙏
----------------------------------
🆔 @p_seyedahmad
namaz_emam_hasan.mp3
466.8K
♻️نماز امام حسن عليه السلام♻️
💢 چهار ركعت است.
مثل نماز آقا اميرالمؤمنين عليه السلام
(در هر ركعت حمد يك مرتبه و پنجاه مرتبه قل هو الله أحد)،
💠 نماز ديگر از آن حضرت در روز جمعه و آن نيز چهار ركعت است.
در هر ركعت حمد يك مرتبه و قل هو الله أحد بيست و پنج مرتبه.
⤵️دعای بعد از نماز
✨اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ بِجُودِكَ وَ كَرَمِكَ
وَ أَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ بِمُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ
وَ أَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ بِمَلاَئِكَتِكَ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَنْبِيَائِكَ وَ رُسُلِكَ
أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
وَ أَنْ تُقِيلَنِي عَثْرَتِي وَ تَسْتُرَ عَلَيَّ ذُنُوبِي وَ تَغْفِرَهَا لِي
وَ تَقْضِيَ لِي حَوَائِجِي وَ لاَ تُعَذِّبَنِي بِقَبِيحٍ كَانَ مِنِّي
فَإِنَّ عَفْوَكَ وَ جُودَكَ يَسَعُنِي إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
#نماز
🌺 ایام ولادت #امام_حسن
#پایگـــاه_بسیج_سیداحمدخمینی_خنداب
#کانون_فرهنگی_هنری_امام_خامنه_ای_مدظله_العالی
#ماراهمراهی_بفرمایید🙏
----------------------------------
🆔 @p_seyedahmad
salavat_bar_emame_hasan_va_emame_hosien.mp3
2.44M
♻️ صلوات بر حجج طاهره علیهم السلام♻️
💠صلوات بر امام حسن و امام حسين عليهما السلام
🌺 ایام ولادت #امام_حسن
🔸🌸🔸🌸🔸🌸🔸
#پایگـــاه_بسیج_سیداحمدخمینی_خنداب
#کانون_فرهنگی_هنری_امام_خامنه_ای_مدظله_العالی
#ماراهمراهی_بفرمایید🙏
----------------------------------
🆔 @p_seyedahmad
salavat_bar_emame_hasan_va_emame_hosien_tarjomeh.pdf
463.4K
#متن #پی_دی_اف
📝متن و ترجمه صلوات حجج طاهره
«صلوات بر امام حسن مجتبی علیه السلام و آقا امام حسین علیه السلام »
🌻|↫ ایام ولادت #امام_حسن
#ماه_رمضان
🍀💛🍀🧡🍀💛
#پایگـــاه_بسیج_سیداحمدخمینی_خنداب
#کانون_فرهنگی_هنری_امام_خامنه_ای_مدظله_العالی
#ماراهمراهی_بفرمایید🙏
----------------------------------
🆔 @p_seyedahmad
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت۵۳ 🎬
تازه متوجه شدم که من هم عروس اجباری خانه ی عدنان بودم وعدنان هم هیچ علاقه ای به ازدواج بامن نداشت وازسراجبار این تصمیم راپذیرفته بود.زندگی کسالت بار من شروع شده بود که اخباری از دولت اسلامی عراق وشام به گوشمان خورد،چون از زندگی خودم دلسرد بودم ودنبال راه فراری ازاین مخصمه میگشتم,اخبار داعش را دنبال میکردم,درابتدا سخنانشان واهدافشان بسیار زیبا ورویایی وآرمانی بود،حرف از تاسیس حکومت اسلامی بامحوریت عراق وشام بود وتبلیغ ورواج این دولت به تمام دنیا...دولتی که دم از اسلام ورسول اخرین خدا حضرت محمدص میزد,دم از عدالت واحکام فراموش شده ی اسلام میزد,دولتی که این دنیا را به مثابه ی بهشت میکرد ومجاهدان این دولت مانند فرشتگانی که مامور رحمت خدا به بندگانش بودند.
خلاصه,انقدر حرفهای قشنگ قشنگ میزدند که من باتمام وجود عدنان را ترغیب میکردم که به داعش بپیوندیم وبیشترتلاشم برای این بود که از ان محیط خفقان اور وحشت انگیز فرارکنم..
عدنان هم شروع به جمع اوری اطلاعات راجب داعش کرد وبعداز یکهفته ,خودعدنان پیشنهادداد که به داعش بپیوندیم،عدنان درنوع خودش نخبه بود مدرک پزشکی داشت وقراربود برای گرفتن تخصص امتحان دهد اما باتبلیغات اتشینی که برای دولت اسلامی عراق وشام کرده بودند ,عدنان سرازپانشناخته حاضرشد درسش را ترک کند وراهی شام برای پیوستن به داعش شویم.
به صورت اینترنتی ما ثبت نام شدیم که ای کاش نمیشدیم ,ای کاش دربین عشیره ی بنی عمران کنیزی میکردم اما روزگارم چنین نمیشد.
ناریه بااین حرف ,اشکهایش راپاک کردوگفت:برای امشب کافی ست,بهتراست بخوابیم که فردا خیلی کارداریم.
با فکر به سرنوشت ناریه به خواب رفتم,نزدیکیهای اذان صبح بود که باگریه ی عماد ازخواب بیدارشدم,لرزشی تشنج مانند کل بدنش راگرفته بود, چندجرعه اب به خوردش دادم ومحکم به بغلم چسپاندمش وموهایش را نوازش کردم ,میدانستم که احتمالا به خاطرصحنه های وحشتناکی ست که دیده,انقدر نازونوازشش کردم تا ارام گرفت ,ناریه بیدارشده بود واماده میشد به مسجد برود وفیصل با چشمان باز دراز کشیده بود وبه مادرش گفت:سلام مادر,من امروز نمیام مسجد ،پیش خاله سلما میمونم.ناریه لبخندی زد وگفت:مراقب خودتون باشین ,تا مراسم جهادی بخوادشروع بشه,منم خودم رامیرسانم,میخوام امروز,اوج جهاد زنان رانشانت بدهم سلماجان....
بعداز رفتن ناریه بلند شدم ووضوگرفتم,فیصل هم خواب افتاده بود ومن باخیال راحت مثل یک شیعه نمازم راخواندم وقران راگشودم وشروع به خواندن کردم.....
وقتی قران میخواندم از دور واطرافم بیخبر میشدم ومحو معنای زیبایش,به ایاتی رسیده بودم که از قدرومنزلت زنان حرف میزد ,حتی برای زنی که ازشوهرش جدا میشد,چهارماه عده مشخص کرده بود ودراین چهارماه هیچ مردی حق تعرض به حریم این زن رانداشت,حتی نفقه زن دراین دوران برعهده شوهرسابقش بود واین اوج احترام به شخصیت یک زن است,چه زیباست کلام خداوچه زیباتر احکام دین رابیان کرده....
با صدای عماد که ازخواب بیدارشده بود ودنبال اغوشم بود از دنیای قران بیرون امدم,قران رابوسیدم داخل کوله ام گذاشتم.عماد را دراغوشم کشیدم,باید اینقدر احساس امنیت میکرد,شاید کابوسهای شبانه اش کمترمیشد,همینجور که عمادرا دربغل گرفته بودم به حرف ناریه فکرمیکردم...مراسم جهادزنان؟؟؟این دیگرچه مراسمیست؟؟خیلی دلم میخواست زودتر بفهمم این حیوانات کثیف چه عمل قبیحی را به اسم جهادزنان,نخشخوارکرده وبه خورد این زنان ازهمه جا بیخبر میدهند.
#ادامه_دارد ..
#داستان
💦⛈💦⛈💦⛈
#پایگـــاه_بسیج_سیداحمدخمینی_خنداب
#کانون_فرهنگی_هنری_امام_خامنه_ای_مدظله_العالی
#ماراهمراهی_بفرمایید🙏
----------------------------------
🆔 @p_seyedahmad
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت۵۴ 🎬
بالاخره ناریه امد ،صبحانه ای باهم خوردیم وناریه روبه بچه ها:اگه پسرای,خوبی,باشید یه سورپرایز براتون دارم.
فیصل سریع گفت:مادربه خدا من گریه نکردم ,بهانه ام نگرفتم,غذاهم خوردم .
عمادهم خیره خیره نگاه میکرد..بمیرم برای برادر زبان بسته ام,خدالعنت کندداعش وداعشیان وحامیان این حیوانات درنده را...
ناریه بیرون رفت وبا قفسی که داخلش دوخرگوش کوچلو بود برگشت.
فصیل ازخوشحالی گونه مادرش رابارها بوسید وعمادهم که انگارخیلی ذوق زده بود به قفس اشاره میکرد وبه من نگاه میکردوتلاش میکردم اسمم راصدا بزند که صداهای نامفهومی ازگلویش خارج میشد.
ناریه:خوب ,حالا تا ما باهم میریم بیرون شما باخرگوشها بازی کنید,گریه وزاری...نه...بیرون اومدن چی؟؟
فیصل:نه نداریم ....
از عمادپرسیدم من برم؟اول راضی نمیشد
با ایما واشاره میگفت کنارش باشم اما چشمش به خرگوش که داشت به نان دست فیصل ناخنک میزد,افتاد ,رضایت دادکه بروم.
ناریه:روبنده ات رابیانداز پایین,تعدادی زن را که دریک صف ایستاده بودندوروبنده هایشان بالابود وروبرویشان هم مجاهدان داعشی ایستاده بودند رانشانم داد وگفت:الان شروع میشه,ففط به زنان نزدیک نشیم ,چون یه بار فکر میکنن ماهم جز اونا هستیم.
با تعجب داشتم نگاه میکردم که با پیچیدن صدای,الله اکبرولااله الاالله یک همهمه ی عظیمی همراه باگرد وخاک فراوان برپاشد ,صحنه ای راکه درجلوی چشمانم میدیدم قابل باور نبود،مردها دقیقا مثل گله ای گاو وحشی به سمت زنان حمله بردند وهرکسی که زودتر به زنی میرسید وقبل ازدیگری الله اکبر میگفت,صاحب ان زن نگون بخت میشد واین بود جهادزنان یاهمان جهادنکاح!!!
یعنی هر زن درهرشب میتوانست شوهرش راعوض کند واین عمق فحشا وفساد بود که به اسم اسلام به خورد جهان میدادند.
یاد ایات قران که صبح خوانده بودم افتادم...به خداقسم این دین نوظهور اسلام نیست...به خدا دراینجا شیطان خدایی میکند ونتیجه ی جهاداین زنان ,به دنیا امدن صدها حرامزاده است برای تربیت در لشکر شیطان....اری اینان طلایه داران لشکر ابلیس هستند که به زودی به دست الهی حجت خدا ازبین خواهند رفت...
از دیدن این صحنه ها حالت تهوع به من دست داد...
ناریه:مثل اینکه حالت خوب نیست؟؟
من:نه چیزی نیست,میشه بریم
ناریه:بیا بریم ,یه برنامه برات چیدم وبه سمت ماشین حرکت کرد.
همراه ناریه سوار ماشین شدیم ,به طرف شهرحرکت کردیم,داخل شهرشدیم,مثل اینکه کل این شهر زمانی برای ورود داعش جشن وسرور برپا کرده بودند,الان پشیمان از کردارخودشان هر کدام به گوشه ای درسوراخ خود خزیده بودند,شهر عاری از روح وسرزندگی بود.
ناریه چندجا سرک کشید,وای خدای من,مسیری را که میرفت خوب میشناختم,به سمت سوله های ورودی شهر موصل بود,قلبم به شدت میتپید,دعا میکردم ناریه مسیرش راعوض کند با ترس گفتم:کجا میرویم ,داریم از شهر خارج میشیم که...
ناریه:یه اردوگاه دیگه این طرف هست مختص زنان اسیر دولت اسلامیست,امروز برای اولین بار ازمن خواستند به اونجا سری بزنم,مثل اینکه بعضی زنها مشکلاتی دارند و...
با تعجب گفتم:مگه چه کاره ای؟میری امربه به معروف کنی؟
زد زیرخنده وگفت:نه من اچارفرانسه ام خخخخ,میرم ویزیت کنم.
من:مگه دکتری؟؟
ناریه:اگه به جنگ دولت اسلامی نخورده بودم ,الان دکتری هم گرفته بودم,اخه میدونی وقتی با عدنان ازدواج کردم ,اون دوست نداشت زنش عامی باشه,باتشویق عدنان رشته پزشکی رفتم ویکسال هم خوندم که دیگه خورد به پیوستن به داعش...البته بگم وقتی اومدیم سوریه درسم را زیرنظر عدنان که واقعا پزشک حاذقی بود ادامه دادم وهرچی یادم داد فراگرفتم,الانم درحد خودم ویزیت میکنم,تازه عدنان بیچاره حتی مدرک پزشکی افتخاری هم برام گرفته بود.
پیش خودم گفتم پزشکی افتخاری دیگه چه صیغه ای هست،حالا باچیزایی که تواین مدت کوتاه از داعش دیده بودم،پزشکی افتخاریش را راحت تر قبول میکردم...
وای رسیدیم سوله ها،من چه کنم؟اگه کسی منو ببینه وبشناسه چی؟؟چکارکنم خدایا؟؟؟
بازهم توکل برخداکردم و...
#ادامه_دارد ..
#داستان
⛈💦⛈💦⛈💦⛈
#پایگـــاه_بسیج_سیداحمدخمینی_خنداب
#کانون_فرهنگی_هنری_امام_خامنه_ای_مدظله_العالی
#ماراهمراهی_بفرمایید🙏
----------------------------------
🆔 @p_seyedahmad
#جزء_خوانی_قرآن_کریم
#جزء_پانزدهم
#ماه_مبارک_رمضان
محفل جزءخوانی جزء پانزدهم قرآن کریم بعد از نماز جماعت ظهر و عصر با حضور استاد مرتضی یادگاری مدیر دارالقرآن بسیج شهرستان در مسجد حضرت صاحب الزمان عج خنداب برگزار گردید.
📅 سه شنبه ۷ فروردین ۱۴۰۳
#مسجدصاحبالزمانعجخنداب
#با_ما_همراه_باشید_در_ماه_مبارک_رمضان_۱۴۴۵
#اخبار_و_اعلام_مراسمات_مسجد_درکانال
#فرزندان_روحالله
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅
آدرس کانال⬇️
🆔 @p_seyedahmad