فرزندان روح الله
🔵 #کلاسِ_اخلاق 🖤 #آیت_الله_مجتهدی_تهرانی 18 #قسمت_هجدهم 📆 #دوشنبه۲۱آذر۱۴۰۱ 🔴 #از_ملامت_نترس ●━━━
🔵 #کلاسِ_اخلاق
🖤 #آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
19 #قسمت_نوزدهم
📆 #سه_شنبه۲۲آذر۱۴۰۱
🔴 #قضای_الهی
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ ❚❚ ㅤ▷ ↻
■ ایستگاه مطالعه:
اولین #مدافع_ولایت
#فاطمه بود، که با
جانخودش از #علی حمایت کرد...
#ولایت
•••••••••••••••••••••••••••
#تیم_رسانه_ای💻
#پایگـــاه_بسیج_سیداحمدخمینی_ره
#کانون_فرهنگی_هنری_امام_خامنه_ای_مدظله_العالی
#ماراهمراهی_بفرمایید👇
●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●
https://eitaa.com/joinchat/2443903024Cb0a738931e
●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●
❣عشق رنگین❣
#قسمت_نوزدهم
درهمین حین یکی از گارسونهای کافی شاپ دوتا شربت البالو آورد,من که ازشدت استرس,فشارم افتاده بود وکل بدنم میلرزید,ساره هم دست کمی از من نداشت.
ساره ,دستبرد یک شربت البالو برداشت وداد دست من ویکی هم خودش شروع کردبه سرکشیدن واشاره کردبه من وگفت:سمیه جان,شربتت رابخور ,حالت بهترشد تکلیف اشکان خاااان رامشخص میکنیم.
یه ذره ازشربت راخوردم ,خیلی خنک وشیرین بود ,تا تهش راسرکشیدم...
ای وااای یه جورایی سرگیجه گرفتم,نگاه کردم به ساره اونم مثل من بود,شک نداشتم داخل شربت لعنتی چیزی ریخته بودند.
هنوز کمی هوشیاری برام مونده بود,دست ساره راگرفتم وگفتم:باید ازاینجا بریم بیرون,ساره هم که مثل من بود بدون کوچکترین مقاومتی پاشد که بریم بیرون اشکان خودش راانداخت جلو.ورو به ساره گفت :کجااااا؟؟
ساره باهمون بی حالی زدش کناروگفت:آشغال عوضی ,میرم یک راست پیش پلیس...فهمیدی؟
اشکان یک نگاه به من کرد وگفت:نه نه نه,خانم کوچلوی خوشگل ,یادت نرفته که اخرین حرفم را.الان وقت تسویه حسابه,تشریف داشته باشین...
با تمام توانم کیفم رازدم روسینه اش ,همینجورکه تلوتلو میخورد,به گارسون پشت سرش خورد.
گارسونه رو به اشکان گفت:جلوشون رابگیرم؟
اشکان یه چشمک بهش زد وگفت:نه واسه چی؟بزار برن ما کارخلاف قانون نکردیم تابترسیم.
باهزار زحمت چندتاپله رابالا اومدیم وسوار ماشین ساره شدیم ویک خواب سنگین چشام رادربرگرفت ودیگه چیزی نفهمیدم...
#ادامه دارد.....
#داستان
#عشق_رنگین
💦⛈💦🕊💦⛈
#پایگـــاه_بسیج_سیداحمدخمینی_خنداب
#کانون_فرهنگی_هنری_امام_خامنه_ای_مدظله_العالی
#ماراهمراهی_بفرمایید🙏
----------------------------------
🆔 @p_seyedahmad