*🍀﷽🍀
رمـان #بـــنده_نــفس_تا_بـــنــده_شــهــدا 🍃🌷
#پارت 22
زینب :حنانه میای بریم مشهد ؟
-آره عزیزم
زینب
زینب:جانم
-میگم میشه قم هم بریم ؟
زینب :إه من فکر میکردم تو زیاد ائمه را نمیشناسی
-دقیقا درست فکر کردی
زینب:خوب پس تو چطور میدونی قم
زیارتگاه خاصی داره ؟
-دیشب خوابشو دیدم
زینب : ای جانم عزیزم
-کی میریم ؟
زینب:پس فردا 6صبح
-زینب میای خونه من
قبل سفرمون از امام رضا(علیه السلام )و
حضرت معصومه(سلام الله علیها بگی
زینب:آره حتما عزیزم
زینب که اومد براش شربت بردم اونم شروع کرد
به توضیح دادن
زینب: حنانه جون امام رضا (علیه السلام ) را
تحت فشار قرار دادن و ایشونم برای حفظ جان
خاندان و بالاخص اسلام از مدینه تبعید میشن
مشهد ایران
و تو غربت با سم مسموم میشن
از اونجا که تو این خاندان محبت خواهر و
برادری ریشه دارد
حضرت معصومه(سلام الله علیها)به شوق دیدار
برادر به ایران میان
که بیمار میشن و در قم دفن میشن
حنانه خفقان عصر امام موسی کاظم(علیه السلام )
خیلی شدید بوده به طوری که کمتر فرزندان
دختر امام ازدواج کرده بودن
روز ولادت فاطمه معصومه(سلام الله علیها) روز دختره
حنانه
-جانم
زینب: میگم بیا عضو پایگاه بسیج بشو
-یعنی امثال منم میتونن عضو بشن
زینب: وا تو چته مگه، همه میتونن عضو بشن
فردای اونروز زینب منو برد پایگاه عضو کرد
بعد اون سفر شلمچه و تغییر عقایدم
خیلی تنها شده بودم
خانوادم ،دوستام تنهام گذاشتن
الان واقعا به دوستای امثال زینب احتیاج داشتم
شب چمدانم بستم البته خیلی
ذوق داشتم
آخه من همش یا ترکیه و دبی بودم
یا تو ایران کیش و شمال
#ادامه_دارد...
🔅@p_shahidbeheshti313
#شهید_بهشتی
*🍀﷽🍀
رمـان #بـــنده_نــفس_تا_بـــنــده_شــهــدا 🍃🌷
#پارت21 قسمت ب
فردا یه عالمه کار دارم
پدرم الحمدالله حمایت مالیشو ازمن قطع نکرد
یه آژانس برای بهشت زهرا گرفتم
از ماشین پیاده شدم به سمت قطعه
سرداران بی پلاک به راه افتادم
یه مزار شهید گمنامی انگار صدام میکرد
چهار زانو نشستم پایین مزارش و باهاش حرف زدم
-شهید شما خواستید من اینجا باشم وگرنه خودم
ی لحظه هم به ذهنم خطور نمیکرد که یه
روزی اعتقاداتم و ظاهرم عوض بشه
اما از عوض شدن خوشحالم کمکم کن بهترم بشم
با محجبه شدنم خانواده ام تردم کردن
اکثریت دوستامم تنهام گذاشتن
تو و همرزمانت دوستم بشید
پاشدم به سمت درب خروجی حرکت کردم
بعداز 2-3ساعت رسیدم خونه
فرش های خونه را انداختم مبل ها را دوباره چیدم
یهو صدای تلفن بلند شد
زینب بود باهم سلام و علیک کردیم
زینب : حنانه میای بریم .....
#ادامه_دارد...
🔅@p_shahidbeheshti313
#شهید_بهشتی
🆔@Narjes_ebrahimi
⭕️ چرا باید در انتخابات شرکت کنیم؟؟
👈 این متن، خیلی جالبه! پیشنهاد می کنم ۲ دقیقه وقت بگذارین و بخونین. عالیه! عالی👌
🌀 حتما دور و بر شما هم افرادی هستند که به شما گفتهاند در انتخابات ۲۸ خرداد ۱۴۰۰ شرکت نخواهند کرد.
من میخواهم ایشان را به یک تور گردشگری به دور ایران دعوت کنم.
✨ این گفتار را برایشان بفرستید و بعد محکم کمربندهایتان ببندید و به علامت نکشیدن سیگار توجه کنید؛ تا حرکت کنیم😊
۱) #ترکیه همسایه شمال غربی ایران:
💥 این آقای #اردوغان که میبینید، از سال ۲۰۰۳ نخست وزیر ترکیه شده تا ۲۰۱۴؛ بعد چون دیگر نمیتوانست نخست وزیر بماند، رئیس جمهور شد و مقدمات تغییر قانون اساسی و ایجاد نظام ریاستی و حذف پست نخست وزیری را فراهم کرد و از ۲۰۱۴ رئیس جمهور است تا حالا. یعنی یک کله، هجده سال قدرت را در دست دارد؛ یعنی از زمانی که خاتمی در ایران رئیس جمهور بود تا امروز!
و طبق تغییراتی که در قانون اساسی داده، حالا «حق وتو»ی مصوبات پارلمان را هم دارد و با این آشی که برای ترکیه پخته، تا ۲۰۲۹ هم میتواند قانونا رئیس جمهور بماند.
به قول خودشان: تامام!!
۲) #افغانستان همسایه شرقی ایران:
💥 در افغانستانی که از اول انقلاب ما در آن جنگ است تا امروز، در سال ۱۳۹۸ یک انتخابات ریاست جمهوری برگزار شد. بعد از ماهها دعوا، نتیجه این شد که دو تا رئیسجمهور، یعنی آقای اشرف غنی و آقای عبدالله عبدلله در یک روز مراسم تحلیف ریاست جمهوری بجا آوردند!
آخر سر با پادرمیانی قدرتهای جهانی، عبدالله عبدالله با گرفتن امتیازاتی از جمله: ریاست شورای عالی مصالحه ملی و حق انتخاب ۵۰ درصد اعضای کابینه، از ادعای ریاست جمهوری کنار کشید.
👈این شورای عالی مصالحه ملی هم خیال نکنید کم چیزی است. تقریبا نصف افغانستان دست #طالبان است و دولت مرکزی کنترلی بر آن ندارد و همین شورای عالی مصالحه ملی قرار است افغانستان را یکپارچه کند.
💦 جالب است بدانید این همه دعوا بین دو رئیس جمهور، کلا بر سر «یک میلیون و ششصد هزار» رای بود. پرزیدنت اشرف غنی ۹۰۰ هزار رای آورده و پرزیدنت عبدالله عبدالله ۷۰۰ هزار رای!
طبق آمار رسمی ، در آن انتخابات، از افغانستان «۳۸ میلیون» نفری فقط #دو میلیون نفر خواستند یا توانستند در انتخابات شرکت کنند!
🤔 پیدا کنید میزان مشارکت پرتقال فروش را!
۳) #پاکستان همسایه جنوب شرقی:
💥 #ارتش کلیدیترین نهاد سیاسی پاکستان است. ارتش حتی سهامدار عمده بسیاری از صنایع و بنگاههای اقتصادی پاکستان است.
پاکستان وزارت اطلاعات یا سازمان اطلاعات و امنیت ندارد. سرویس اطلاعات پاکستان ارتشی است و بس.
یکی از دلایل کودتا در پاکستان، همین قدرت بیش از حد ارتش است. در سال های ۱۹۵۳ و ۱۹۵۸ و ۱۹۷۷ و ۱۹۹۹ در پاکستان کودتا شده است و غیر از این، چندین بار تلاش ناموفق برای کودتا رخ داده است و به خاطر همین عدم ثبات بود که در سال ۱۹۷۱ پاکستان تجزیه شد و بنگلادش از آن جدا شد.
جالب است بدانید اینقدر دعوا و درگیری و ترور و کودتا در این همسایه شرقی هست که در سال ۲۰۱۳، برای اولین بار در تاریخ این کشور، راجا پرویز اشرف، توانست اولین نخست وزیری باشد که موفق شده دوره ۵ ساله خودش را تمام کند! و پاکستانیها این را موفقیت بزرگی برای خود دانستند. 😳
۴) #آذربایجان ، همسایه شمالی:
💥پیروز انتخابات سال۲۰۰۳
الهام علی اف
- پیروز انتخابات سال ۲۰۰۸
الهام علی اف
- پیروز انتخابات سال ۲۰۱۳
الهام علی اف
- پیروز انتخابات سال ۲۰۱۸،
اگر گفتید کی بود؟
بله!
👈الهام علی اف
همه هم با مشارکت بالای ۷۵ درصد در انتخاباتی پرشور و شدیدا رقابتی! و از همه مهمتر غیر قابل پیش بینی!!
ناگفته نماند قبل از الهام جان که از خوبهای روسای جمهور هستند، پدرشان حیدر علی اف هم ده سال رئیس جمهور بوده اند ...
۵) #ترکمنستان همسایه شمال شرقی:
💥 "صفر مراد نیازف" از سال ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۶ یکسره رئیس جمهور بود تا مُرد. از ۲۰۰۶ هم "قربان قلی بردی محمداف" رئیس هست تا زمانی که بمیرد.
میگویند ترکمنستان کره شمالی دوم است. صفر مراد نیازف در زمان حیاتش به خود لقب «ترکمن باشی« داد؛ یعنی رئیس ترکمنها و گفت من تا ابد رئیس شما هستم.
یک کتاب نوشت بنام " روح نامه" و گفت همه باید از حفظ باشند؛ چون با قرآن برابری میکند! این کتاب در مدارس تدریس میشود و حتی در امتحان گواهینامه رانندگی از آن سوال میآید!
حتی پزشکها هم برای قسمنامه پزشکی باید به آن قسم بخورند!
نیازف حتی نام ماههای سال را نیز تغییر داد و ماه ژانویه را به نام خود کرد و به ماه آوریل اسم مادرش را داد.
در تمام کشور مجسمههای مادر نیازف قرار دارند و نام بسیاری از خیابانها و سینماها به نام مادر نیازف هستند.
شاید باور نکنید، ولی او قصد داشت در سال ۲۰۰۱ خودش را #پیامبر_ ملی کشور اعلام کند؛ اما عمرش کفاف نداد و به درک واصل شد!
#ادامه_دارد
🔅@p_shahidbeheshti313
#شهید_بهشتی
*🍀﷽🍀
رمـان #بـــنده_نــفس_تا_بـــنــده_شــهــدا 🍃🌷
#پارت26
وسطای مسابقه امتیازها طوری بود
که من برنده مسابقه بودم
اومدم با پا بکوبم به کتف حریف
که اون با نامردی با مشت کوبید به چشمم
فقط فهمیدم چشمم جایی را نمیبینه
وقتی به هوش اومدم دیدم یه سرم به دستمه
و چشمم بسته شده
زینب پیشم بود
دکتر وارد اتاق شد
دکتر: چه کردی با خودت خانم معروفی
مگه نگفتم ضربه مساوی نابینایی
-دکتر بهش گفتم ب چشمم ضربه نزن
اما نامردی کرد
-من باید برم جنوب
دکتر:دختر خوب گرد وخاک برات سمه
-اما من باید برم جنوب
دکتر: تو چقدر لجبازی دختر
برو بیا کور شدی دست من نیستا
اسممو نوشتم 15روز دیگه میریم راهیان نور
کور بشم به درک
من باید برم جنوب ......
من منتظر رفتن به شلمچه بودم
اونجا محجبه شدم
اونجا حاج ابراهیم بهم نماز یاد
بالاحره رفتم شلمچه
با هق هق گفتم :کجایی داداش کجایی؟
خواهرت بهت احتیاج داره
یهو صدای حاج ابراهیم شنیدم
گفت : غصه چی رو میخوری ؟
نترس خواهرمن
سرمو به عقب برگردوندم واقعا خود حاجی بود
اومدم بلند بشم برم سمتش
بی هوش شدم
وقتی به هوش اومدم فقط مسئول کاروان کنارم بود
مسئول خواهران :حنانه جان خوبی؟
-نه
#ادامه_دارد ....
🔅@p_shahidbeheshti313
#شهید_بهشتی
🆔@Narjes_ebrahimi
*🍀﷽🍀
رمـان #بـــنده_نــفس_تا_بـــنــده_شــهــدا 🍃🌷
#پارت27
من منتظر رفتن به شلمچه بودم
اونجا محجبه شدم
اونجا حاج ابراهیم بهم نماز یاد
با هق هق گفتم :کجایی داداش کجایی؟
خواهرت بهت احتیاج داره
یهو صدای حاج ابراهیم شنیدم
گفت : غصه چی رو میخوری ؟
نترس خواهرمن
سرمو به عقب برگردوندم واقعا خود حاجی بود
اومدم بلند بشم برم سمتش
بی هوش شدم
وقتی به هوش اومدم فقط مسئول کاروان کنارم بود
مسئول خواهران :حنانه جان خوبی؟
-نه
مسئول خواهران : دکتر اینجا گفت بخاطر
چشمت باید بریم اهواز بیمارستان
یه ذره که بهتر شدی بگو اطلاع بدم با ماشین
بیان دنبالمون
من فقط گریه میکردم
بعد از نیم ساعت با همون خانم و دوتا آقا منو
بردن یه بیمارستان تو اهواز که مخصوص چشم بود
دکترا چندین بار چشمم معاینه کردند
بعد از 5-6ساعت گفتن
چشمش صحیح و سالمه
توراه گریه میکردم منو ببرید شلمچه
بالاخره دلشون سوخت رفتیم شلمچه
با گریه و زاری صدا میزدم : کجایی فرمانده
کجایی حاج ابراهیم همت
دوباره بی هوش شدم
خبر شفا گرفتنم از حاج ابراهیم همت مثل بمب ترکید
حنانه حاج ابراهیم همت را دیده بود
بازگشت من از راه پرگناه
بزرگترین معجزه شهداست.
شهید زنده است که منو از خواب غفلت بلندم میکنه
سفرمون تموم شد
اما با خودم عهد کردم برگشتم تهران حتما
درمورد حاجی تحقیق کنم
#ادامه_دارد .....
با ادامه داستان همراه ما باشید ....
🔅@p_shahidbeheshti313
#شهید_بهشتی
🆔@Narjes_ebrahimi
*🍀﷽🍀
رمـان #بـــنده_نــفس_تا_بـــنــده_شــهــدا 🍃🌷
#پارت28 قسمت ج
زیرا در همین مدت توانست با برخی از جوانان روشنفكر و انقلابی مخالف رژیم ستم شاهی آشنا شود و به تعدادی از كتب ممنوعه (از نظر ساواك) دست یابد. مطالعه آن كتابها كه مخفیانه و توسط برخی از دوستان، برایش فراهم میشد تأثیر عمیق و سازندهای در روح و جان محمدابراهیم گذاشت و به روشنایی اندیشه و انتخاب راهش كمك شایانی كرد. مطالعه همان كتابها و برخورد و آشنایی با بعضی از دوستان، باعث شد كه ابراهیم فعالیتهای خود را علیه رژیم ستمشاهی آغاز كند
#ادامه_دارد ....
✍️با ادامه داستان همراه ما باشید....
🔅@p_shahidbeheshti313
#شهید_بهشتی
🆔@Narjes_ebrahimi
*🍀﷽🍀
رمـان #بـــنده_نــفس_تا_بـــنــده_شــهــدا 🍃🌷
#پارت41
کلاس صالحین که تموم شد مسئول
پایگاه اومد تو حلقه گفت :خواهرای که
عضو گردان هستن
هفته بعد پنجشنبه برنامه داریم
لیلا :حنانه بریم ثبت نام؟
-حالا میریم
غافل از آینده که این دیدار #دومین اتفاقی
که زندگیمو عوض میکنه
لیلا: حنانه فردا اعلام نتایج حوزه است
بیا خونه ما
-إه لیلا همش من بیام خونتون
خب توام یه بار بیا
لیلا: حنانه جان خانواده ات از تیپ من
نمیاد
نمیخام اذیت بشن
تو ناهار بیا
-نه مزاحمت نمیشم
لیلا: پاشو جمع کن تعارف معارف رو
ناهار بیا دیگه
مهدی خونه نیست منم تنهام
-خوب خجالت میکشم
لیلا: برو بابا
منتظرتما
-باشه باشه نزن
لیلا : نزدم خخخخ
سر میز شام به خانواده ام گفتم: فردا
جواب آزمون #حوزه_علمیه میاد
بابا: از دستت خل میشیم
این بازی هات داره شدیدتر میشه
من فقط سکوت کردم
بعداز نماز صبح تا ساعت 9خوابیدم
بعداز صبحونه حاضر شدم رفتم خونه لیلا
دیگ دیگ
لیلا: بیا بالا
-ن پس میمومدم این پایین
رفتم بالا با چادر بودم
لیلا: حنانه چادرتو دربیار من برم لب تاپ بیارم
#مهدی رفته سرکار
لیلا رفت لب تاپ آورد
مشخصاتمونو وارد کردیم
وای جیغ جیغ
هردو قبول شده بودیم
تا عصر پیش لیلا بودم
خیلی خوش گذشت
#ادامه_دارد ....
ادامـــــــه. دارد......
🔅@p_shahidbeheshti313
#شهید_بهشتی
🆔@Narjes_ebrahimi
*🍀﷽🍀
رمـان #بـــنده_نــفس_تا_بـــنــده_شــهــدا 🍃🌷
#پارت49
الو سلام #خانم_معروفی؟
-بله بفرمایید
ببخشید شما؟
صدا: #رضا_بخشی هستم
-إه حاج رضا شمایید
خیلی وقته منتظرتونم
حاج رضا: نامه شما چندروز پیش دستم رسیده
منم تماس گرفتم ........
خب اما من #شش ماهیه منتظر تماستونم
حاج رضا: شرمنده اگه قصوری بوده
بنده تقصیری نداشتم
-😐😐😐😐😐
حاج رضا: چی شد خانم معروفی؟
-هیچی حاج آقا
میشه فردا با یه سری از دوستانم بیایم دیدنتون
حاج رضا:بله بفرمایید
فردا با لیلا و همسرش و زینب و داداشش رفتیم
دیدن حاج رضا
من یه دسته گل رز قرمز برای حاج رضا گرفتم 🙈🙈🙈
پسرا چه ذوقی میکردن که برده بودیمشون
دیدن حاج رضا
حاج رضا برامون از خودش گفت متولد 47 بود
تو 17سالگی از کمر جانباز شده بود
اونروز موقعه برگشت از حاج رضا خواستم
بازم باهمدیگه درتماس باشیم
باورم نمیشد حاجی قبول کنه😊
از اونروز به بعد ما چندین بار در هفته
تماس داشتیم یا من میرفتم دیدن حاجی
تا اینکه شش ماه گذشت و ......
#ادامه_دارد ....
🔅@p_shahidbeheshti313
#شهید_بهشتی
🆔@Narjes_ebrahimi
✅ #سیره_خانوادگی_آقا
1⃣ #قسمت_اول
💠از باب حق گذاری ، باید کمی هم شده ، به نقشی که #همسرم در زندگی من داشته، اشاره کنم.
ایشان -قبل از هر چیز- از یک طمأنینه و #آرامش و روحیه ی قوی برخوردار است؛ لذا با آن که خانه ما بارها مورد یورش دژخیمان واقع شد و با آن که من بارها در برابر او #بازداشت شدم و حتی در نیمه شب که برای #دستگیری من به خانه ما ریختند ، مورد #ضرب_و_جرح واقع شدم ، علیرغم همه این ها هیچگاه ترسی یا ضعفی یا افسردگی و ملالتی در او مشاهده نکردم .
با روحیه ای عالی و قوی در #زندان ملاقات من میآمد. در این ملاقات ها به من #اعتماد و #اطمینان میداد . هرگز نشد وقتی من در زندان بودم ، خبر ناراحت کننده ای به من بدهد. به یاد ندارم که مثلاً خبر بیماری یکی از فرزندان را به من داده باشد ، یا مطلبی را که برایم ناخوشایند باشد ، درباره خانواده و بستگان و والدین گفته باشد .
#ادامه_دارد ...
📚 #خون_دلی_که_لعل_شد - فصل دهم ( فرش پوسیده ) - ص 159
↓𝐣𝐨𝐢𝐧↓
#شهیدبهشتی
🔅@p_shahidbeheshti313
🧶دو موجودِ کوچک کاموایی...
#ادامه_دارد...
👈هشتگ #بازی_گوشی را دنبال کنید.
🔹🍃🌹🍃🔹
📣ما را به دوستان،آشنایان و همکاران خود معرفی کنید
https://eitaa.com/p_shahidbeheshti313
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
ماجرای شفاعت حضرت زهرا از جوان فاسد
يه خونه مجردي با رفيقامون درست کرده بوديم، اونجا شده بود خونه گناه و معصيت…
گفت شب عاشورا هرچي زنگ زدم به رفيقام، هيچکدوم در دسترس نبودند
نه نمازي، نه حسيني، هيچي
ميگفتم اينارو همش آخوندا درآوردند، اونا با هم دعواشون شده به ما چه
ميگفت ماشينو برداشتم برم يه سرکي، چي بهش ميگن؟ گشتي بزنم
تو راه که ميرفتم يه خانمي را ديدم، دخترخانم چادري داشت ميرفت حسينيه
خلاصه اومدم جلو و سوار ماشينش کردم با هر مکافاتي که بود، ميرسونمت و ….ـ
خلاصه، بردمش توي اون خانه ي مجردي
اينم مثل بيد ميلرزيد و گريه ميکرد و ميگفت بابا مگه تو غيرت نداري؟ آخه شب عاشوراست!!!! بيا به خاطر امام حسين حيا کن
گفتم برو بابا امام حسين کيه؟ اينارو آخوندا درآوردند، اين عربها با هم دعواشون شده به ما ربطي نداره
گفت توي گريه يه وقت گفتش که: خجالت بکش من اولاد زهرام، به خاطر مادرم فاطمه حيا کن!!! من اين کاره نيستم، من داشتم ميرفتم حسينيه!
گفتم من فاطمه زهرا هم نميشناسم، من فقط يه چيز ميشناسم: جواني، جواني کردن
جواني، گناه
جواني، شهوت
اينارو هم هيچ حاليم نيست
گفت اين خانمه گفت: تو اگر لات هم هستي، غيرت لاتي داري يا نه؟ گفت: چطور؟
خودت داري ميگي من زمين تا آسمون پر گناهم ، اين همه گناه کردي، بيا امشب رو مردونگي لوتي وار به حرمت مادرم زهرا گناه نکن، اگه دستتو مادرم زهرا نگرفت برو هرکاري دلت ميخواد بکن
گفت ما غيرتي شديم
لباسامو پوشيدم و گفتم: يالا چادرو سرت کن ببينم، امشب ميخوام تو عمرم براي اولين بار به حضرت زهرا اعتماد کنم ببينم اين زهرا ميخواد چيکار کنه مارو… يالا
سوار ماشينش کردم و اومدم نزديک حسينيه اي که ميخواست بره پياده اش کردم
از ماشين که پياده شد داشت گريه ميکرد
همينجور که گريه ميکرد و درو زد به هم، دم شيشه گفت: ايشاالله مادرم فاطمه دستتو بگيره، خدا خيرت بده آبروي منو نبردي، خدا خيرت بده…
ميگه اومدم تو خونه و حالا ضد حال خورديم و …
#ادامه_دارد
᯽────❁────᯽
https://eitaa.com/p_shahidbeheshti313 📚🖌
᯽────❁────᯽
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
تو صحبتهاش که داشتم میبردمش دم حسینه
ميگفت: اين گناه که ميکني سيلي به صورت مهدي ميزني، آخه چرا اينقدر حضرت مهدي رو کتک ميزني، مگه نميدوني ما شيعه ايم، امام زمان دلش ميگيره، اينارو ميگفت
منم سفت رانندگي ميکردم
پياده که شد رفت، آمدم خونه
ديدم مادرم، پدرم، خواهرام، داداشام اينا همه رفتند حسينيه
تو اينام فقط لات من بودم
گفت تلويزيونو که روشن کردم ديدم به صورت آنلاين کربلا را نشون ميده
صفحه ي تلويزيون دو تکه شده، تکه ي راستش خود بين الحرمين و گاهي ضريحو نشون ميده، تکه دومش، قسمت دوم صفحه ي تلويزيون يه تعزيه و شبيه خوني نشون ميداد، يه مشت عرب با لباس عربي، خشن، با چپي هاي قرمز، يه مشت بچه ها با لباس عربي سبز، اينارو با تازيانه ميزدند و رو خاکها ميکشوندند
ميگفت من که تو عمرم گريه نکرده بودم، ياد حرف اين دختره افتادم گفتم وااااااي يه عمره دارم تازيانه به مهدي ميزنم
ميگفت پاي تلويزيون دلم شکست، گفتم زهرا جان دست منو بگير
زهراجان يه عمره دارم گناه ميکنم، دست منو بگير
من ميتونستم گناه کنم، اما به تو اعتماد کردم
کسي هم تو خونه نبود، ديگه هرچي دوست داشتم گريه کردم
گريه هاي چند ساله که بغض شده بود، گريه ميکردم، داد ميزدم، عربده ميکشيدم، خجالت که نميکشيدم ديگه، کسي نبود
ميگفت نزديکاي سحر بود، پدر و مادرم از حسينيه آمدند
تا مادرم درو باز کرد، وارد شد تو خونه، تا نگاه به من کرد (اسمش رضاست)، يه نگاه به من کرد گفت: رضا جان کجا بودي؟
گفتم چطور؟ گفت بوي حسين ميدي!
رضاجان بوي فاطمه ميدي، کجا بودي؟
افتادم به دست پدر و مادرم، گريه…. تورو به حق اين شب عاشورا منو ببخش
من کتک زدم، اشتباه کردم
بابام گريه کن، مادرم گريه کن، داداشها، خواهرا… همه خوشحال
داداش ما، پسر ما، پسرم حسيني شده
صبح عاشورا، زنجيرو برداشتم و پيرهن مشکي رو پوشيدم و رفتم تو حسينيه
تو حسينيه که رفتم، ميشناختند، ميدونستند من هيچوقت اينجاها نميومدم
همه خوشحال
رئيس هيئت آدم عاقليه
آمد و پيشوني مارو بوسيد و بغلمون کرد و گفت رضاجان خوش آمدي، منت سر ما گذاشتي
گفت منم هي زنجير ميزدم و ياد اون سيلي هايي که به مهدي زده بودم گريه ميکردم
هي زنجير ميزدم به ياد کتکايي که با گناهانم به مهدي زدم گريه ميکردم
#ادامه_دارد
᯽────❁────᯽
https://eitaa.com/p_shahidbeheshti313 📚🖌
᯽────❁────᯽