eitaa logo
شهیدبهشتی
77 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
5.3هزار ویدیو
566 فایل
طرح ثامن باهدف شبکه سازی کانالهای مخاطب خاص در فضای مجازی و در اختیار قرار دادن مطالب سیاسی فعالیت میکند. با موضوع: سیاسی ارتباطات. ارتباط با مدیران کانال: 👇👇 @nad_ali
مشاهده در ایتا
دانلود
🎤💔 مصطفی همیشه با وضو بود. یه بار نصف شب بیدار شد دیدم آب خورد. بعد وضو گرفت، رفت در رختخواب که بخوابه، بهش گفتم: مصطفی خواب از سرت نمی پره؟ گفت:کسی که وضو میگیره و می خوابه تازمانی که خوابه، براش ثواب عبادت می نویسند. راوی✍️ مادر بزرگوار شهید ❤️ ╔═ 🌼 ═══ ♥️ 🔅@p_shahidbeheshti313
🎤 مصطفی نوروز 93 سوریه بود. وقتی برگشت برای آخرین بار با هم برای دیدن مادربزرگش به اهواز رفتیم. بی بی به مصطفی دو برابر بیشتر از نوه های دیگر عیدی داد و به او گفت: "چون تو سرباز عمه ام هستی" بعد از مصطفی پرسید "حالا دیگه راه باز شده؟ می توانی مرا به زیارت عمه ام ببری ؟" مصطفی گفت: "بی بی جان نیاز به دعا هست." بی بی گفت: "شما وظیفه خودت را انجام دادی حالا به زن و بچه ات برس." مصطفی خم شد دست و زانوهای بی بی را بوسید و گفت: "بی بی دورت بگردم اگر همه به فکر زن و بچه باشن پس چطور راه باز بشه که شما به زیارت عمه ات حضرت زینب(س) بروی؟" مصطفی برای همه جوابی داشت. و بی بی در جوابش گفت: "خداپشت و پناهت باشد خیلی مواظب خودت باش به خاطر زن و بچه ات میگویم؛ میدانم که راهت درست است." ❤️ ༺🔷 ‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌════════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌ 🔅@p_shahidbeheshti313
4.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | علمی که ما می‌خواهیم ❓ علم‌آموزی چه زمانی مفید است؟ ➕ توصیه آقا برای شما که به دنبال کسب علم هستین 🍃 🔅@p_shahidbeheshti313
💔 💚 یه چند روز قبل از عملیات بصرالحریر، با جمعی از دوستان ، شامل سید ابراهیم،ابو عباس، ابو زینب، دانیال، سید سجاد و...نشسته بودیم ... شهید صدرزاده با حالت خیلی جددددی رو به یکی از بچه ها،شروع کرد به تعریف کردن خواب دیشبش... خواب دیدم که قیامت شده ،حساب کتاب و پل صراط و... خلاصه بهش گفت : من تا اومدم از پل صراط رد بشم، پاهام لرزید و از پل افتادم و دست و پاهام شکست، خیلی غصه خوردم و حالم گرفته بود که سنگینی بار گناه و معصیت، نذاشته از پل رد بشم و وسط راه سقوط کردم... با خودم درگیر بودم که تو (اشاره به همون رزمنده )اومدی و خیلی سبک بال و با شادی داشتی از پل عبور میکردی که متوجه آه و ناله ی من شدی و دلت به حالم سوخت و چون دست و بالم شکسته بود، من رو روی پشتت سوار کردی و با خیال راحت از پل صراط عبور کردی... خلاصه، رسیدیم دم در بهشت... تو هم یه حس خیلی خوبی داشتی و از اینکه تونسته بودی من رو هم از پل رد کنی، احساس غرور میکردی... نگهبان بهشت تا چشمش به ما افتاد و دید من روی پشت تو ام، با صدای خیلی محکمی رو به من گفت : خودت بیا تو و افسار.... رو ببند دم در...😂😂😂 کل بچه ها از خنده ترکیدن... اینقدر جدددی تعریف میکرد که تا لحظه ی آخر هیچ کس فکر نمیکرد سید داره همه رو فیلم میکنه... (ناگفته نمونه که این جوک رو روز قبلش برا سید تعریف کردم و تا یه ربع خندش قطع نميشد و گفت امروز سوتی ندی میخوام اسکولش کنم)😂 ❤️ ➺°.•| 🔅@p_shahidbeheshti313