من به تو خندیدم
چون که میدانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمیدانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندانزده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمیخواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را..
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرارکنان
میدهد آزارم
و من اندیشهکنان غرق در این پندارم
که چه میشد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
دلم تنگ آن چشم های قهوی رنگت است اما.حیف که آن چشم هایت خاطره ای دردناک است
°
°
ترا دیدم و یوسف را شنیدم
شنیدن کی بود مانند دیدن
دور گردون گر دو روزی بر مراد مانرفت،دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور !(:
°
°
اگر به خانه من آمدي براي من اي مهربان چراغ
بياور
و يك دريچه كه از آن
به ازدحام كوچه ي خوشبخت بنگرم
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ بی وفا حال که من افتاده ام از پا چرا؟
°
°
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم:)
°
°
آن کسی را که تو می جویی کی خیال تو به سر دارد
بس کن این ناله و زاری را بس کن او یار دگر دارد
May 11