eitaa logo
پارتیزان/ علی جمشیدی
738 دنبال‌کننده
747 عکس
295 ویدیو
8 فایل
👌 #پارتیزان: عضوی از یک گروه چریک است که با استفاده از تاکتیک‌های جنگهای نامنظم به مبارزه با یک نیروی اشغالگر #داخلی و #خارجی می‌پردازد. 👈 ارتباط با نویسنده: @nokar950 http://eitaa.com/joinchat/2656108544C7e8c5a39b6
مشاهده در ایتا
دانلود
پارتیزان/ علی جمشیدی
#صدای_عشق #قسمت_پانزدهم میخندم و بدون اینکه دیگر چیزی بگویم ازاشپزخانه خارج میشوم و سمت اتاقم میروم
باچهره ای درهم پشتت رابمن میڪنے و میروی سمت نیمڪتےڪه رویش نشسته بودی.درساق دستم احساس درد میڪنم.نکند بخیه ها بازشوند؟احساس سوزش میکنم و لب پایینم را جمع میکنم.مچ پایم هم درد گرفته! زیر لب غر میزنم: بـےعصاب! فاطمه سمتم مےآید ودرحالیڪه بانگرانےبه دستم نگاه میکند میگوید: _ دیدی گفتم سوار نشیم!؟..خیلی غیرتیه! _ خب هیشکی اینجا نبود! _ ارع نبود.اما دیدی که گفت اگه میومد.. _ خب حالا اگههه...فعلا که نبود! میخندد _ چقد لجبازی تو!....دستت چیزیش نشد؟ _ نه یکم میسوزه فقط همین! _ هوف ان شاءالله که چیزیش نشده.وقتےپاتو کشیدا گفتم الان بامخ میری تو زمین.. با مشت ارام به کتفم میزند و ادامه میدهد: _ اما خوب جایـےافتادیا! لبخند تلخےمیزنم.مادرم صدامیزند: _ دخترا بیاید شام!...اقا علے شمام بیا مادر.اینقد کتاب میخونےخسته نمیشے؟ فاطمه چادرم رامیکشد و برای شام میرویم.تو هم پشت سرمان اهسته تر مےآیـے.نگاهم به سجاد مےافتد!ڪمے قلقلک غیرتت چطور است؟چادرم رااز دست فاطمه بیرون میکشم.کفش هایم را درمی آورم.و یکراست میروم کنار سجاد مینشینم!نگاهم به نگاه متعجبت گره میخورد.سجادازجایش ذره ای تڪان نمیخورد شاید چون دیدش بمن مثل خواهر کوچکتراست!رو به رویم مینشینے و فاطمه هم کنارت.مادرت شام میکشد و همه مشغول میشویم.زیر چشمےنگاهت میکنم که عصبے با برنج بازی میکنے.لبخند میزنم و ته دیگم را ازتوی بشقاب برمیدارم و میگذارم در ظرف سجاد! _ شما بخورید اگر دوس دارید! _ ممنون!نیازی نیست! _ نه من خیلی دوس ندارم حس کردم شما دوس دارید... و اشاره به تیکه ته دیگی که خودش برداشته بود کردم.لبخند میزند. _درسته!ممنون! زهراخانوم میگوید: _ عزیزدلم!چقد هوای برادر شوهرشو داره...دخترمونی دیگه!مثل خواهر برای بچه هام. مادرم هم تعارف تکه پاره میکند که: _ عزیزی ازخانواده خودتونه! نگاهت میکنم.عصبی قاشقت را دردست فشار میدهی.میدانم حرکتم رادوست نداشتی.هرچه باشدبرادرت نامحرم است!آخر غذا یک لیوان دوغ میریزم و میگذارم جلوی سجاد!یکدفعه دست ازغذا میکشی و تشکر میکنی! تضاد در رفتارت گیج کنندس!اگر دوستم نداری پس چرااینقدر حساسی؟! فاطمه دستهایش رابهم میمالد و باخنده میگوید: _ هووورا! امشب ریحان خونه ماست! خیره نگاهش میکنم: _ چرا؟ _ واا خب نمیخوای بعد ده روز بیای خونمون؟..شب بمون باهم فیلم ببینیم... _ اخه مزاحم.. مادرت بین حرفم میپرد. _ نه عزیزم!اتفاقا نیای دلخور میشم.اخر هفتس...یذره ام پیش شوهرت بیشتر میمونی دیگه! درضمن امشب نه سجاد خونس.نه باباشون....راحت ترم هستی گیره سرم راباز میکنم و موهایم روی شانه ام میریزد.مجبور شدم لباس ازفاطمه بگیرم.شلوار و تےشرت جذب!لبه تختش مینشینم.. _ بنظرت علےاکبر خوابید؟ _ نه!مگه بدون زنش میتونه بخوابه؟ _ خب الان چیکارکنیم؟ فیلم میبینے یا من برم اونور؟ _ اگه خوابت نمیاد ببینیم! _ نچ!نمیاد! جیغے ارخوشحالےمیڪشد، لب تابش راروی میز تحریر میگذارد وروشنش میکند. _ تاتو روشنش کنی من برم پایین کیف و چادرمو بیارم. سرش را به نشانه " باشه " تکان میدهد.آهسته ازاتاق بیرون میروم و پله هارا پاورچین پاورچین پشت سرمیگذارم.تاریکی اطراف وادارم میکند که دست به دیوار بکشم و جلو بروم.کیفم و چادرم را در حال گذاشته بودم.چشمهایم راریز میکنم و روی زمین دنبالش میگردم که حرکت چیزی رادر تاریکی احساس میکنم.دقیق میشوم..قد بلند و چهارشانه! تو اینجا چیکار میکنی؟پشت پنجره ایستاده ای و به حیاط نگاه میکنے.کیفم راروی دوشم میندازم و چادرم راداخلش میچپانم.اهسته سمتت مے آیم. دست سالمم را بالا مےاورم و روی شانه ات میگذارم که همان لحظه تورا درحیاط میبینم!!! پس... فرد قد بلند برمیگردد و شوکه نگاهم میکند!سجاد!!! نفس هردویمان بند مےآید.من باوضعیتےڪه داشتم و او که نگاهش بمن افتاده بود و تو که درحیاط لبه حوض نشسته ای و نگاهمان میکنی!! سجاد عقب عقب میرود و درحالیکه زبانش بند آمده ازحال بیرون میرود و به طرف پله ها میدود.یخ زده نگاهم سمت حیاط میچرخد...نیستی!!!!همین الان لبه حوض نشسته بودی! برمیگردم و ازترس خشک میشوم.باچشمهایـےعصبـے بمن زل زده ایـے.ڪےاینجااومدی؟نفسهایت تند و رگ های گردنت برجسته شده.مچ دستم رامیگیری .. _ اول ته دیگ و تعارف!بعد دوغ و دلسوزی...الانم شب و همه خواب...خانوم خودشو زیاد خواهر فرض کرده..آره؟ تقریبا داد میزنـے...دهانم بسته شده و تمام تنم میلرزد! _ چیه؟؟چرا خشک شدی؟؟..فکر کردی خوابم اره؟نه!!..نمیدونم چه فکری کردی؟..فکر کردی چون دوست ندارم بی غیرتم هستم؟؟؟؟ _ نه.. _ خب نه چی....دیگه چی!!!بگو دیگه..بگووو...بگو میشنوم! _ دا..داری اشتباه... مچم را فشار میدهی.. ... 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
🔴 پاسخ توییتری ظریف به ترامپ با یک اشتباه بزرگ در زبان انگلیسی! ! Don't be misled "...گمراه نشو " (معنی جمله ظریف: ترامپ دوباره توسط جنگ طلبان گمراه کردن نباش !! ) ⚡️ترامپ در توییتی هشدار داد حمله به نیروهای آمریکایی در عراق تبعات سنگینی برای ایران خواهد داشت. 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
‏✖️ رئیس جمهور امروز گفته: "سلامت مردم اولویت است اما چرخ اقتصاد هم باید بچرخد." ✖️ ایشان در سال 92، هم گفتند: "باید طوری کشور را اداره کرد که هم چرخ سانتریفیوژ بچرخد وهم چرخ زندگی مردم!" ✅ از سال 92 نه چرخ سانتریفیوژ چرخید نه چرخ دنده های اقتصاد، امروز هم یقین کنید با سیاست ایمنی گله ای نه سلامت مردم بدست می آید نه رونق به اقتصاد برمی گردد. 📝 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
پارتیزان/ علی جمشیدی
#صدای_عشق #قسمت_شانزدهم باچهره ای درهم پشتت رابمن میڪنے و میروی سمت نیمڪتےڪه رویش نشسته بودی.درساق
عهه؟اشتباه؟؟...چیزی که جلو چشمه کجاش اشتباس؟ انقدر عصبی هستی ڪه هر لحظه از ثانیه بعدش بیشتر میترسم! خون به چشمانت دویده و عرق به پیشانی ات نشسته. _ بهت توضیح...م..میدم _ خب بگو راجب لباست...امشب..الان...شونه سجاد!شوکه شدنت...جاخوردنت..توضیح بده _ فکرکردم... چنان درچشمانم زل زده ای که جرات نمیکنم ادامه بدهم.ازطرفی گیج شده ام...چقدر مهم است برایت!! _ فک کردم..تویی! _ هه !...یعنی قضیه شام پارکم فکر کرده بودی منم اره؟ این دیگر حق باتوست!گندی است که خودم زده ام.نمیخواستم اینقدر شدید شود... دیگر کافی بود! هر چه داد و بیداد کردی! ڪافیست هر چه مرا شکستی و من هنوز هم احمقانه عاشقت هستم! نمیدانم چه عکس العملی نشان میدهی اما دیگر ڪافیست برای این همه بی تفاوتی و سختی! دستهایم را مشت میکنم و لبهایم را روی هم فشارمیدهم. کلمات پشت هم از دهانت خارج میشود و من همه را مثل ضبط صوت جمع میکنم تا به توان بکشانم و تحویلت دهم. لبهایم میلرزد و اشک به روی گونه هایم میلغزد... _ تو بخاطر تحریک احساسات من حاضری پا بزاری روی غیرتم؟؟؟ این جمله ات میشود شلیک آخر به منی که انبوهی از باروتم! سرم را بالا میگیرم و زل میزنم به چشمانت! دست سالمم ر ا بالا می آورم و انگشت اشاره ام را سمتت میگیرم! _ تو؟؟؟!!! تو غیرت داری؟؟؟داشتی که الان دست من اینجوری نبود!!...آره ...آره گیرم که من زدم زیر همه چیز زدم زیر قول و حرفای طی شده...تو چی!توام بخاطر یہ مشت حرف زدی زیر غیرت و مردونگے؟؟ چشمهایت گرد و گردتر میشوند. و من در حالیکه از شدت گریه به هق هق افتاده ام ادامه میدهم _ تو هنوز نفهمیدی ! بخوای نخوای من زنتم!شرعاً و قانوناً... شرع و قانون حرفای طی شده حالیش نیست! تو اگر منو مثل غریبه ها بشکنی تا سرکوچه ام نمیبرنت چه برسه مرز برا جنگ!...میفهمی؟؟ من زنتم...زنت! ما حرف زدیم و قرار گذاشتیم که تو یہ روزی میری...اما قرار نزاشتیم که همو له کنیم...زیر پا بزاریم تا بالا بریم! توکه پسر پیغمبری..آسید آسید از دهن رفیقات نمیفته! تو که شاگرد اول حوزه ای...ببینم حقی که ازمن رو گردنته رو میدونی؟اون دنیا میخوای بگی حرف زدیم؟؟؟ اا؟؟چه جالب! چهره ات هرلحظه سرخ تر میشود صدایت میلرزد و بین حرف میپری.. _ بس کن!..بسه! _ نه چرا!! چرا بس کنم  حدود یک ماهه که ساکت بودم...هر چی شد بازم مثل احمقا دوست داشتم ! مگه نگفتی بگو...مگه عربده نکشیدی بگو توضیح بده...اینا همش توضیحه...اگر بعداز اتفاق دست من همه چیو میسپردم به پدرم اینجور نمیشد. وقتی که بابام فهمید تو بودی و من تنها راهی کلاس شدم بہ قدری عصبانی شد که میگفت همه چی تمومه! حتی پدرمم فهمید از غیرت فقط اداشو فهمیدی... ولی من جلوشو گرفتم و گفتم که مقصر من بودم.بچه بازی کردم...نتونستی بیای دنبالم...نشد! اگر جلوشو نمیگرفتم الان سینتو جلو نمیدادی و بهم تهمت نمیزدی! حتی خانواده خودت چند بار زنگ زدن و گفتن که تو مقصر بودی...آره تو!اما من گذشتم باغیرت! الان مشکلت شام پارکو لباس الان منه؟؟؟ تو که درس دین خوندی نمیفهمی تهمت گناه کبیرس!!! آره باشه میگم حق باتوعه ... 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
🚨 ویلایی که سکانس آخر در آن ضبط شد، محل های شبانه دختر پسران تهرانی است. ⚠️ چرا دقیقا روز جمعه شبکه من تو فیلم غیر اخلاقی فارسی از بهروز وثوقی و گوگوش پخش می کند و شب در پایتخت سکانس کپی شده از فیلم غیر اخلاقی رونمايي می شود؟ ❓❗️ چرا از مکانی به عنوان لوکیشن استفاده می شود که خانه فساد است؟ چرا فیلم نامه پایتخت با اینکه به سمع و نظر معاون سیما رسیده اما پر از تیکه های جنسی است؟...... ☑️ و هزار سوال بی جواب دگر که عمق فاجعه را از جریان در صداوسيما را نشان می دهد که صداوسيما را تبدیل کرده اند به صداوسيما . 📝 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
😜 ميگه ضایع شدی این همه مدت زدين تو سر خودتون که فلان هست و به امان، اما کانال رهبری از هر دوتاش استفاده می کنه. پس ما هم باید بریم داخل اینستاگرام و تویتر فعالیت کنیم. ☺️ میگم عزیزم اولا پشت پیج حضرت آقا داخل اینستاگرام یک نفر نیست و یک تیم حرفه ای هستن، نه مثل شما که خودت تکی وارد این فضا میشی، دوما اینترنت دفتر حفظ نشر آثار آقا، اینترنت ملی و بدون فیلتر است. 😉 راستی شما که انقدر خودتون مرید آقا میدونید، مگه رهبر نگفته امسال سال هست و از جنس ایرانی استفاده کنید، پس گوشی داخل دستتون که انواع اقسام مارک های خارجی هست رو چطور توجیه می کنید؟؟ 😏 حتما جواب میدید گوشی ایرانی کیفت نداره و ..... بتون می گم شما به فرمايشات آقا " نومن ببعض و نکفر ببعض" هستید. 📝 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
4_5888581522105042117.mp3
4.9M
◾مناجات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ◾از فراقت چشم هایم غرق باران می شود. 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
پارتیزان/ علی جمشیدی
#صدای_عشق #قسمت_هفدهم عهه؟اشتباه؟؟...چیزی که جلو چشمه کجاش اشتباس؟ انقدر عصبی هستی ڪه هر لحظه از ثا
باز میگویی.. _ گفتم بس کن!! _ نه گوش کن!!...آره کارای پارک برای این بو دکه حرصت رو دربیارم. اما این جا...فکر کردم تویی!!چون مادرت گفته بود سجاد شب خونه نیست!!..حالا چی؟بازم حرف داری؟ بازم میخوای لهم کنی؟ دست باند پیچی شده ام را به سینه ات میکوبم... _ میدونی..میدونی تو خیلی بدی! خیلی!! از خدا میخوام آرزوی اون جنگ و دفاعو بدلت بزاره... دیگر متوجه حرکاتم نیستم و پی در پی به سینه ات میکوبم... _ نه!...من ...من خیلی دیوونه ام! یه احمق! که هنوزم میگم دوست دارم... آره لعنتی دوست دارم... اون دعامو پس میگیرم! برو... باید بری! تقصیر خودم بود ...خودم از اول قبول کردم... احساس میکنم تنت درحال لرزیدن است.سرم را بالا میگیرم.گریه میکنی...شدیدتر از من!! لبهایت را روی هم فشار میدهی و شانه هایت تکان میخورد. میخواهی چیزی بگویی که نگاهت به دست بخیه خورده ام میفتد... _ ببین چیکار کردی ریحان!! بازوام را میگیری و بدنبال خود میکشی. به دستم نگاه میکنم خون از لابه لای باند روی فرش میریزد.ازهال بیرون و هردو خشک میشویم...مادرت پایین پله ها ایستاده و اشک میریزد.فاطمه هم بالای پله ها ماتش برده... _ داداش..تو چیکار کردی؟... پس تمام این مدت حرفهایمان شنونده های دیگری هم داشت.همه چیز فاش شد.اما تو بی اهمیت از کنار مادرت رد میشوی به طبقه بالا میدوی و چند دقیقه بعد با یک چفیه و شلوار ورزشی و سویی شرت پایین می ایی. چفیه را روی سرم میندازی و گره میزنی شلوار را دستم میدهی... _ پات کن بدو! بسختی خم میشوم و میپوشم.سوئےشرت را خودت تنم میکنی از درد لب پایینم را گاز میگیرم. مادرت باگریه میگوید... _ علی کارت دارم. _ باشه برای بعد مادر...همه چیو خودم توضیح میدم... فعلا باید ببرمش بیمارستان. اینها را همینطور که به هال میروی و چادرم را می اوری میگویے. با نگرانی نگاهم میکنی... ‍ چند قدم سمتم می آید و شانه هایم را میگیرد... _ بیا بشین کنار من... و اشاره میکند به کاناپه سورمه ای رنگ کنار پنجره. کنارش مینشینم و تو ایستاده ای درانتظار سوالاتی که ممکن بود بعدش اتفاق بدی بیفتد! زهرا خانوم دستم را میگیرد و به چشمانم زل میزند _ ریحانه مادر!...دق کردم تا برگردید... چندتا سوال ازت میپرسم. نترسو راستشو بگو! سعی میکنم خوب فیلم بازی کنم. شانه هایم را بی تفاوت بالا میندازم و باخنده میگویم _ وا مامان!ازچی بترسم قربونت بشم. چشمهای تیره اش را اشک پر میکند... _ بہ من دروغ نگو همین دلم برایش کباب میشود _ من دروغ نمیگم... _ چیزایی که گفتید...چیزایی که...اینکه علی میخواد بره!درسته؟ از استرس دستهایم یخ زده .میترسم بویی ببرد.دستم را از دستش بیرون میکشم. آب دهانم را قورت میدهم _ بله!میخواد بره... تو چند قدم جلو می آیـے و میپری وسط حرف من! _ ببین مادر من! بزار من بهت... زهرا خانوم عصبی نگاهت میکند _ لازم نکرده! اونقد که لازم بود شنیدم از زبون خودت! رویش را سمتم برمیگرداند و دوباره میپرسد _ تو ام قبول کردی که بره؟ سرم را به نشانه تأیید تکان میدهم اشک روی گونه هایش میلغزد. _ گفتی توی حرفات قول و قرار...چه قول و قراری باهم گذاشتید مادر؟ دهانم از ترس خشک شده و قلبم در سینه محکم میکوبد! _ ما...ما...هیچ قول و قراری..فقط....فقط روز خواستگاری...روز.. تو باز هم بین حرف میپری و با استرس بلند میگویی... _ چیزی نیست مادر من! چه قول و قراری آخه!؟ _ علی!!! یکبار دیگه چیزی بگی خودت میدونی!!! با اینکه همه تنم میلرزد و از آخرش میترسم. دست سالمم را بالا می آورم و صورتش را نوازش میکنم... _ مامان جون!...چیزی نیست راست میگه!... روز خواستگاری...علی اکبر...گفت که دوست داره بره و با این شرط ...با این شرط خواستگاری کرد... منم قبول کردم!همین! _ همین؟ پس قول و قرارا همین بود؟ صحبت بی محلی و اهمیت ندادن...اینا چی؟؟؟ گیج شده ام و نمیدانم چه بگویم که به دادم میرسی... _ مادر من! بزار اینو من بگم! من فقط نمیخواستم وابسته شیم!همین! زهرا خانوم ازجا بلند میشود و باچند قدم بلند بہ طرفت مےآید... _ همین؟؟؟همین؟؟؟؟؟بچه مردمو دق بدی که همین؟؟؟؟؟ مطمعنی راضیه؟؟ با این وضعی که براش درست کردی!؟چقد راحت میگی همین! بهش نگاه کردی؟ از وقت با تو عقد کرده نصف شده! این بچه اگر چیزی گفت درسته! کسی که میخواد بره دفاع اول باید مدافع حریم خانوادش باشه! نه اینکه دوباره و سه باره دست زنشو بخیه بزنن! فکر کردی چون پسرمی چشمم رو میبندم و میزنم به مادر شوهر بازی؟... ازجایم بلند میشوم و سمتتان مےآیم. ... 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
🔴 از سال 93 که فعالیت خودم را با وبلاگ نویسی شروع کردم بر خلاف دوستان ارزشی و مذهبی خودم که فعالیت وبلاگ هايشان را در بستر پایه ریزی کرده بودند و به شدت فعال هم بودند، من از بستر avablog.ir که یک بستر وب نویسی ایرانی است استفاده می کردم. 🔵 آن روز ها هم استدلال های فراخور زمان را دوستان مذهبی من می آوردند که بستر و دامنه آمریکای برای ارتباط با جهان است و ما باید صدای خودمان را به مردم جهان برسانیم، اما در زمان انتشار نامه اول رهبری به جوانان اروپایی تمام وبلاگ های که این نامه را منتشر کردند بست. 📵 آن روز دوستان انقلابی من متوجه نشدند در زمینی که دشمن مسلط به شما است اجازه فعالیت که به ضرر خودش باشد را به شما نمی دهد، همان نسل وبلاگ نویس با ظهور و بروز و دقیقا همان استدلال هايشان را به اینستاگرام و تویتر کشاندند، و هیچکس مطالبه گر شبکه ملی اطلاعات نشد چون مرغ همسایه همیشه برای ما غاز است. 📝 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
پارتیزان/ علی جمشیدی
#صدای_عشق #قسمت_هجدهم باز میگویی.. _ گفتم بس کن!! _ نه گوش کن!!...آره کارای پارک برای این بو دکه حر
زهرا خانوم بشدت عصبی ایست. سرت را پایین انداخته ای و چیزی نمیگویی.ازپشت سر دستم را روی شانه مادرت میگذارم _ مامان ترو خدا آروم باش.. .چیزی نیست!دست من ربطی به علی اکبر نداره. من....من خودم همیشه دوست داشتم شوهرم اهل شهادت و جنگ باشه....من... برمیگردد و باهمان حال گریه میگوید: _ دختر مگه با بچه داری حرف میزنی؟عزیزدلم من مگه میزارم بازم اذیتت کنه...این قضیه باید به پدر ومادرت گفته شه ... بین بزرگترا!! مگه میشه همین باشه! _ اره مامان بخدا همینه! علی نمیخواست وابستش شم... بفکرمن بود. میخواست وقتی میخواد بره بتونم راحت دل بکنم! به دستم اشاره میکند و با تندی جواب میدهد: _ آره دارم میبینم چقد بفکرته! _ هست!هست بخدا!!...فقط...فقط...تا امشب فکرمیکرد روشش درسته! حالا...درست میشه...دعوا بین همه زن و شوهرا هست قربونت بشم... تو دستهایت را از پشت دور مادرت حلقه میکنی... _ مادر عزیزم!! تو اگر اینقد بهم ریختی چون حرف رفتن منو شنیدی فدات شم.منم که هنوز اینجام....حق باشماست اشتباه من بود.اینقد بخودت فشار نیار سکته میکنی خدایی نکرده . نگاهت میکنم. باورم نمیشود از کسی دفاع کرده ام که قلب مرا شکسته... اما نمیدانم چه رازی در چشمان غمگینت موج میزند که همه چیز را از یاد میبرم...چیزی که بہ من میگوید مقصر تو نیستی! ومن اشتباه میکنم! زهرا خانوم دستهایت را کنار میزند و از هال خارج میشود...بدون اینکه بخواهد حرف دیگری بزند.باتعجب آهسته میپرسم _ همیشه اینقد زود قانع میشن؟ _ قانع نشد!یکم آروم شد...میره فکر کنه! عادتشه...سخت ترین بحثا با مامان سرجمع ده دیقس... بعدش ساکت میشه و میره تو فکر! _ خب پس خیلیم سخت نبود!! _ باید صبر کنیم نتیجه فکرشو بگه! _ حداقل خوبه قضیه ازدواج صوری رو نفهمیدن!.. لبخند معناداری میزنی ، پیرهنت راچنگ میزنی و بخش روی سینه اش را جلو میکشی... _ اره!من برم لباسمو عوض کنم...بدجور خونی شده! _ تا موتوروبیرون میزارم.. فاطمه از همین بالا میگوید _ با ماشین ببر خب.. حرفش را نیمه قطع میکنی.. _ اینجوری زودترمیرسم... به حیاط میدوی و من همانطور که به سختی کش چادرم را روی چفیه میکشم نگاهی به مادرت میکنم گوشه ای ایستاده و تماشا میکند. _ ریحانه؟...اینایی که گفتید..با دعوا...راست بود؟ سرم را به نشانه تأسف تکان میدهم و با بغض به حیاط میروم. ❤️ پرستار برای بار آخر دستم را چک میکند و میگوید: _ شانس آوردید خیلی باز نشده بودن...نیم ساعت دیگه بعد ازتموم شدن سرم، میتونید برید. این را میگوید و اتاق را ترک میکند. بالای سرم ایستاده ای و هنوز بغض داری.حس میکنم زیادی تند رفته ام...زیادی غیرت را برخت کشیده ام.هر چه است سبک شده ام...شاید بخاطر گریه و مشتهایم بود! روی صندلی کنار تخت مینشینـے و دستت را روی دست سالمم میگذاری... باتعجب نگاهت میکنم. آهسته میپرسی: _ چند روزه؟...چند روزه که... لرزش بیشتری به صدایت میدود... _ چند روزه که زنمی؟ آرام جواب میدهم: _ بیست و هفت روز... لبخند تلخی میزنی... _ دیدی اشتباه گفتی! بیست و نه روزه! بهت زده نگاهت میکنم.ازمن دقیق تر حساب روزها را داری! _ ازمن دقیق تری! نگاهت را به دستم میدوزی.بغضت را فرو میبری. نتیجه ی همه ها خیر است اگر به نیت تو وا شوند 💗 بغضت را فرو میبری... _ فکرکنم مجبور شیم دستتو سه باره بخیه بزنیم! فهمیدم میخواهے از زیر حرف در بروی!اما من مصمم بودم برای اینکه بدانم چطور است که تعداد روزهای سپری شده درخاطر تو بهتر مانده تا من! _ نگفتی چرا؟...چطور تو از من دقیق تری؟...تو حساب روزا!فکرمیکردم برات مهم نیست! لبخند تلخی میزنی و به چشمانم خیره میشوی _ میدونستی خیلی لجبازی!خانوم کله شق من! این جمله ات همه تنم را سست میکند. ! ادامه میدهی... _ میخوای بدونی چرا؟... با چشمانم التماس میکنم که بگو! _ شاید داشتم میشمردم ببینم کی از دستت راحت میشم. و پشت بندش مسخره میخندی! از تجربه این یک ماه گذشته به دلم می افتد که نکند راست میگویی! برای همین بی اراده بغض به گلویم میدود... _ اره!...حدسشو میزدم!جز این چی میتونه باشه؟ رویم را برمیگردانم سمت پنجره و بغضم را رها میکنم. تصویرت روی شیشه پنجره منعکس میشود.دستت را سمت صورتم مےآوری ،چانه ام را میگیری و رویم را برمیگردانی سمت خودت! _ میشه بس کنی..؟ زجر میدی با اشکات ریحانه! باورم نمیشد.توعلی اکبر منی؟ نگاهت میکنم و خشکم میزند. قطرات براق خون از بینی ات به آهسته پایین می آیند و روی پیرهنت میچکد. به من و من می افتم. _ ع...علی...علی اکبر...خون! و با ترس اشاره میکنم به صورتت. دستت را از زیر چونه ام برمیداری و میگیری روی بینی ات... _ چیزی نیست چیزی نیست! بلند میشوی و از اتاق میدوی بیرون. بانگرانی روی تخت مینشینم... 💞 موتورت را داخل حیاط هل میدهی ومن کنارت آهسته داخل می آیم... _ علی مطمئنی خوبی؟... 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
🚨 از آن روز های است که دوست دارم به عالم آدم بگویم... 🔸 که میزد و که می خواست کند و مایی که داشتیم می کردیم و که در بودند. 🔹 جیغ دختر بابت که در شکم داشت... فرار پسر از کاری بود که کرده ... و خواب مسولين از مردمی بود که هر لحظه بیشتر در آن فرو می رفتند... ▪️ کتاب می خوانم.... کتاب می خوانم.... کتاب می خوانم.... تا کمی ذهن را به غیر از او کنم. 📝 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
پارتیزان/ علی جمشیدی
این خاصیت یک #اصلاح_طلب است که با تحقیر و تهمت افراد را ترور شخصیت کند... #هادی_مهرانی: مدیر پایگاه
🔸 توهین آشکار به مادر امام زمان در ایام ولادت ایشان! 🔹 مدیر کانال جانبازان اصلاح طلب است که در تویتر با ادبیات رکیک، مشغول تیکه پرانی جنسی است به خانم ها که یک نمونه آن را در کانال گذاشته ام. 📝 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷