https://harfeto.timefriend.net/16434355875188
خداوند نظر دهندگان را دوست دارد🥺🙂💔
اگه نظرات بالای بیست باشه پارت داریم💫💙
قسمت چهل و هشتم
#رسول
نگاهی به داوود انداختم و با هول جواب دادم
- منم...باز کن
در باز شد ولی نگرانیم چند برابر. به واحد که رسیدیم در باز بود، به نگاه به همدیگه کردیم و داخل شدیم. خسته روی مبل نشسته بود و سرش رو به پشت مبل تکیه داده بود و چشماش رو بسته بود.
اروم نزدیکش شدم. با هاله اشکی که توی چشم هام حلقه زده بود جلوی پاش نشستم.
- خوبی؟
لای چشماش رو باز کرد و بهم نگاه کرد. اب دهانش رو قورت داد و سرش را به نشانه تایید تکان داد.
از خوشحالی نفس راحتی کشیدم و زیر لب زمزمه کردم
-خداروشکر....
با تُن صدای ارومی جواب داد
جواد: فکر نمیکردم به این زودی بیاین
داوود (با شیطنت): مهندس این رفیقت که شب و روز واسه ما نذاشت...هی گریه میکرد میگفت بریم نجاتش بدیم. صبر نداشت که
جواد یه خنده ای کرد و برگشت طرفم. چشماش با چهرش همخونی نداشت. چشماش بغض داشت و چهرش خندون. محکم بغلش کردم. انگار دلم اروم گرفت..
وقتی جدا شدیم نففهمیدم کی اشکام چشمامو خیس کرده.
داوود: جان داوود،، لحظه رو احساسی نکنین😂
ایندفعه از ته دل لبخند زدیم.
نگاهم به دست زخمیش افتاد.
- ای وای، دستت چیشده
قبل اینکه بخوام منتظر جواب باشم پا شدم و سمت اشپزخونه رفتم.
بلند گفتم:
- جواد؟ جعبه کمک های اولیه کجاست؟
جواد تکیه اش را از مبل گرفت و کمی به سمت جلو خم شد. دستش سالمش را روی زخمش گذاشت که چهره اش در هم رفت.
جواد: کابینت بالا، سمت راست
بدون معطلی برداشتم و سمتش رفتم. بعد از ضدعفونی با پنبه تمیزش کردم و باند رو دور دستش بستم.
#جواد
لباس هامو عوض کردم و ابی به دست و صورتم زدم. رسول و داوود بعد از اینکه خیالشون راحت شد برگشتن به سایت. چند دقیقه گذشته بود که صدای چرخش کلید توی در اومد.
لبخند به لب سمت هال رفتم.
مرضیه همانطور که با ترمه حرف میزد وارد شد. هنوز متوجه حضور من نشده بود. چشمش که به کفش هام روی جاکفشی کنار دیوار افتاد، حرفش توی دهانش موند...فکش قفل شد..نگاهمون مثل همون نگاه محجوبش که اون روز با پدرش اومده بود،گره خورد. کیفش از دستش سر خورد و روی زمین افتاد، لکنت به زبونش افتاده بود.
با کلماتی که به زور از گلوش بیرون اومد صدام کرد
مرضیه:ج...ج..جو..جوا... جواد..
جواد:(با لبخند) سلام...
همچنان سکوت بود.
ترمه تا منو دید جیغ بلندی کشید و به سمتم دوید. روی زانو نشستم و بغلش کردم. محکم به خودم فشردمش. اخ که چقدر دلتنگش بودم. بوسه هایی که پشت هم روی صورتش میزاشتم حال خوبی بهم میداد.
توی سکوت من و مرضیه ای که بهم خیره شده بود فقط صدای ترمه شنیده میشد.
ترمه همینطور دستاش رو دور گردنم حلقه کرده بود. بعد چند ثانیه گریه اش اروم شده بود.
ترمه: بابایی دلم خیلیییی برات تنگ شده بود
- منم همینطور قربونت بشم...
با بوسه ای که روی صورتم گذاشت ارامشم دوباره برگشت...
با اینکه نمیخواست ازم دور بشه ولی کمی از خودم جداش کردم و ایستادم. به سمت مرضیه قدم برداشتم.
- چرا هنوز دم در ایستادی؟
اشک هایی که روی صورتش روان بود و لرزش صداش کم شدنی نبود.
مرضیه: باورم نمیشه،، یعنی واقعا بیدارم؟؟ برگشتی بالاخره؟
لبخندم عمیق تر شد
- معلومه که برگشتم... دورت بگردم خانوم
خنده ای کرد؛ از ته دل
بیشتر نزدیکش شدم و صورتش رو از اشک پاک کردم.
دستامو دور کمرش حلقه کردم و بغلش کردم.
بوسه عمیقی روی پیشونیش گذاشتم
مرضیه: خیلی دوست دارم..♡
- من بیشتر...♡
https://harfeto.timefriend.net/16441238663348
چقدر این پارتُ دوست داشتین نظر بدین🙂💙
نسیم🙂💔
یاسمن🥺🖤
۞𝓶𝓪𝓱𝓼𝓱𝓲𝓭𝓳𝓪𝓿𝓪𝓭𝓲𝓲♧𝓷𝓪𝓳𝓶𝓮𝓳𝓸𝓭𝓪𝓴𝓲۞
ایوانِ دلم را❤️ کرده ای تونم گلکاری 🍀🍃درسراۍ قلبم جانانه⭐️جا دارے😌
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@𝕡𝕒𝕖𝕖𝕫_𝕖𝕤𝕙𝕘
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#مهشید_جوادی#نجمه_جودکی#نوار_زرد۲#نسیم#یاسمن#خواهرانه
#عکس_خام💫
#نشست_خبری_ضد🎬
𑁍𝐌𝐚𝐡𝐬𝐡𝐢𝐝***𝐉𝐚𝐯𝐚𝐝𝐢𝐢𑁍
𝑰𝒍𝒐𝒗𝒆....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓....༄ℳ𝒶𝒽𝓈𝒽𝒾𝒹༄
ایوان دلم را کرده ای تو گلکاری🍀🍃در سرای قلبم جانانه⭐️جا داری😌
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@paeez_eshg
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#عکس_خام💫
#جشنواره_فیلم_فجر♥️
#ضد😎
𑁍𝐌𝐚𝐡𝐬𝐡𝐢𝐝***𝐉𝐚𝐯𝐚𝐝𝐢𝐢𑁍
𝑰𝒍𝒐𝒗𝒆....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓....༄ℳ𝒶𝒽𝓈𝒽𝒾𝒹༄
ایوان دلم را کرده ای تو گلکاری🍀🍃در سرای قلبم جانانه⭐️جا داری😌
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@paeez_eshg
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#عکس_خام💫
#جشنواره_فیلم_فجر
#بی_مادر💙
𑁍𝓹𝓪𝓻𝓭𝓲𝓼𝓹𝓸𝓻𝓪𝓫𝓮𝓭𝓲𝓷𝓲𑁍
𝑰𝑳𝒐𝒗𝒆....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓....༄ 𝓹𝓪𝓻𝓭𝓲𝓼༄
ایوان دلم را کرده ای تو گلکاری🍀🍃در سرای قلبم جانانه⭐️جا داری😌
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@𝕡𝕒𝕖𝕖𝕫_𝕖𝕤𝕙𝕘
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#عکس_خام💫
#نشست_خبری_ضد🎬
نارنجی من🍊🧡
𑁍𝐌𝐚𝐡𝐬𝐡𝐢𝐝***𝐉𝐚𝐯𝐚𝐝𝐢𝐢𑁍
𝑰𝒍𝒐𝒗𝒆....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓....༄ℳ𝒶𝒽𝓈𝒽𝒾𝒹༄
ایوان دلم را کرده ای تو گلکاری🍀🍃در سرای قلبم جانانه⭐️جا داری😌
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@paeez_eshg
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼