eitaa logo
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
318 دنبال‌کننده
485 عکس
351 ویدیو
6 فایل
با عطر اسپرسو و بوی کاه پذیراتون هستم. ☕📜 ریوجی می‌شنود‌: https://daigo.ir/secret/2399342596 طنین هجویات روزانه + پاسخ پرسش هاتون: https://eitaa.com/storerome
مشاهده در ایتا
دانلود
14.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
واکنش واقعی‌ام: خود واقعی‌ام: من الان: من همیشه:
18.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیدن این ویدئو اول صبح یه حال خوب داشت، امیدوارم برای شما هم همین‌طوری باشه.
Levels (Radio Edit) Avicii.mp3
3.22M
بیا بگیم این همون شنبه‌ای بود که خیلی منتظرش بودیم. *چون فوریه برام دوست‌داشتنیه. 02/01/2025
تمنيت كثيرا أن تكوني بجانبي الان، لكنك لست كذلك بل انت هناك و هناك لا يدري كم هو محظوظ.
ما دوست داریم با چیزهایی که دم دستمون داشتیم براتون تولد بگیریم و بگیم تا سه می‌شماریم و شما برای همه‌ی شیعیانتون دعای خیر کنین و بعدش هم شمع رو فوت کنیم. دوست داشتیم مولودی عربی بذاریم و فیلم بگیریم. دوست داشتیم توی جمع سه نفرمون، توی همین اتاق کوچیک، خوشحالی کنیم که شما قدم روی چشم تموم جهانیان گذاشتی، منت رو سر همه‌ی ما گذاشتی و به این دنیا اومدی. دوست داریم کل بکشیم و دست بزنیم، ولی تو آقای اباعبدالله هستی؛ توی تولدت هم ته گلوم بغضه. تو بعد از ظهری که خیابون رو قدم می‌زدم، توی غروبی که از دم حرم رد می‌شدم و چراغونی‌ها رو می‌دیدم، توی همه‌ی اون لحظات، با وجود لبخند، توی گلوم بغض بود. ته دلم غصه. خیلی خیلی خدا رو شکر که شما اومدی تا دست کسایی که توی گمراهی هستن رو بگیری و توی کشتی‌ت جا بدی؛ کاش ما رو هم لایق دستگیری بدونی و بذاری از دعاهات فیض ببریم. تولدت مبارک آقای امید همه‌ی نا امیدها. 1403/11/13 1446/08/02
8.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این زیباترین ویدئو از تظاهرات‌های شهروندان کشورهای دیگر درباره‌ی فلسطین بود.
بچه که بودم و کبوترهای حرم رو میدیدم و ذوق میکردم ، مامانم میگفت شاید این کبوترا ، فرشته‌های خدا باشن که به شکل کبوتر دراومدن و دارن کنار گنبد پرواز میکنن:) نمیدونم ، شاید توی این ویدیو هم فرشته‌های خدا بالاسر آدمایی که هنوز انسانیت در قلبشون زنده‌ست ، پرواز می‌کنن و دورشون میگردن و قربون صدقه‌شون‌میرن‌و جمله «قطعا سننتصر» رو زمزمه میکنن:)🕊
امشب توی ماشین به ریسه‌های روی پل فردوسی نگاه می‌کردم. به چراغونی‌های خیابون‌ها، به دود اسفندی که توی کوچه‌ها پیچیده بود نگاه می‌کردم و مشامم رو پر می‌کردم. به تمام شادی‌های ریز و کوچیکی که مردم داشتن و بابتش خوش‌حالی می‌کردن. من داشتم گریه می‌کردم. من داشتم اشک می‌ریختم چون من، با تموم وجودم، واقعا با ذره‌ی ذره‌ی وجودم، خودم رو توی عراق احساس می‌کردم. دلم داره پاره پاره میشه، دلم داره در میاد دستم به اون ضریح بخوره. یاابوفاضل، u already know all those words I never let anyone else knows, that's me and u know when it comes to open my chest, I found english the language to speak up my mind, so here I am. داشتم به بی‌بی ویدئوهای باسم کربلائی و سایر رادودها رو از یوتیوب نشونش می‌دادم و همین‌جور که بهشون نگاه می‌کرد، من نمی‌دونستم چجوری وسط این‌که دارم پاهاش رو ماساژ می‌دم، ازت بخوام شفاش رو بدی، چجوری التماست کنم این زن رو به زندگی من برگردونی؟ امسال خیلی خوب به من نشون دادی، تا لب چشمه رفتن و تشنه برگشتن چه جوریه. من توی عراق بودم، توی بین‌الحرمین، توی حرمت، توی حرم برادرت، و فقط می‌تونستم نگاه به گنبدت بدوزم بدون این‌که اون جمعیت اجازه بده حتی از دور، خیلی دور حتی، چشمم به اون ضریح بیوفته:)))). می‌خوام بگم، می‌خوام بگم کسی توی راه برگشت به من گفت، شماها وقتی برگردین دلتون خیلی بیشتر تنگ میشه. من یه عمر آرزو داشتم یه لحظه پام به اون حد فاصل دوتا بهشت برسه و وقتی رسید... وقتی برگشته بودم خونه و پام رو روی اولین پله گذاشتم، یادم رفته بود خونه چجوریه؛ چون یه بخشی از من که بخش اعظمی از من بود، توی بین‌الحرمین مونده بود، wondering به کدوم سمت نگاه کنه. چجوری نگاهش رو تقسیم کنه و متحیر اون دوتا بهشت مونده بود. شگفت زده بود چجوری بهشت وجود داره وقتی یه همچین مکانی روی زمین وجود داره و یحتمل اون بهشتی که وعده‌ش به مؤمنین داده شده، همین باشه و گرنه که این دل ناآرام ما، هیچ جای دیگه‌ای این‌قدر آروم نیست. می‌خوام بگم، دلم توی همه‌ی اون لحظات گیر کرده، برای اون متحیر موندن. برای اون بند اومدن زبون. برای شمردن نفس‌هام برای دیدن گنبد تو و گنبد برادرت. می‌دونی که من بلد نیستم اون‌جور که بقیه‌ی زوارت عزاداری می‌کنن، من هم انجامش بدم. می‌دونی که چقدر بهت گفتم کاش من هم می‌تونستم شما رو اون‌جوری دوست داشته باشم. ولی خب این‌قدر همیشه پرونده‌م از هر لحظه‌ی دیگه‌ای سیاه‌تر بود و روند سیاه شدنش هم افزایشی بود که هی باعث می‌شد عقب بکشم و بگم تو چجوری روت میشه الان اصلا حرف بزنی، می‌خوام بگم من، الان نه که پرونده‌م سفید شده باشه، ولی یه چیزی رو فهمیدم. این‌که حتی اگه اون لحظه بهم گوش ندی، ولی گوش می‌دی. من، یجوری حسش کردم تو، داری فرمون زندگی من رو می‌چرخونی. وگرنه الان باید توی آسفالت می‌بودم ولی این‌که الان این‌جا دارم این‌ها رو می‌گم یعنی تو دستت رو از روی سرم بر نداشتی. آقای حضرت عباس، من همون لحظه که چشمم به گنبدت خورد و همین الان، دارم می‌فهمم بهم لبخند می‌زنی؛ چون می‌دونی من چقدر، چقدر زیاد، عاشق لبخند هستم. و لطفا بیا سر قولمون بمونیم، باشه؟ تولدت مبارک عزیزم، تولدت مبارک همه‌ی اون‌هایی که امشب با دیدن ماه، لبخند زدن. 1403/11/14 1446/08/03