حریصی، ظالمی، بیمنطقی، دنبال آزاری
تو هم فهمیدهای من عاشقم، فهمیدهای آری
به غیر از سالها دلتنگی و تشویش و بیخوابی
مگر چیزی میان ماست؟ حاشا کن که حق داری
تو مشهوری و معروفی به زیبایی و یکتایی
شبیه من ولی هستند انسانهای بسیاری
من از عشقت نوشتم سالها، شد دفتر شعری
تو تنها دفتر شعر من و در دست اغیاری
خوشا آن غم که یکروز است و یکماه است و یکسال است
چه باید با غمت کردن که هر روزی و هر باری
#سیدتقی_سیدی
#خاکستر_کوچه_های_ذهن
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
برید و کرکتر چنلتونو بسازید3>
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ هم به این شکله:)))
هدایت شده از 𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅 │دریایی از خون
@pagliuzzaandcoffee
چنل از این دوست داشتنی تر دیده بودین ؟
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
به به این اهنگ:)))
بسیار متشکرم 🌼✨🙏🏻
ای بابا شرمنده میکنید که جناب نیل🌿
وسط درس خواندنهای دانشگاه،
أنتِ جميلة...
ک فقرة راجتها قبل الأمتحان
و وجدتها أول سؤال :))
#تعلق
هدایت شده از سبزِ متمایل به نارنجی.
حس میکنم به خاطر آمار کم یا هرچی؛ نمیدونم..
اینجا زیادی رفته تو حاشیه.
من زمین گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست
کلماتم کلماتیست حقیر ای باران
یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود
یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران
نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم
مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران
ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد
ما که از نسل غدیریم، غدیر ای باران
پسر حضرت دریا! دل ما را دریاب
ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران
سامرا قسمت چشمان عطشخیزم کن
تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران
بگذارید کمی از غمتان بنویسم
دو سه خط روضه از این دردِ نهان بنویسم
گریه بر داغ شما عین ثواب است ثواب
بار دیگر پسر فاطمه و بزم شراب....
#سیدحمیدرضا_برقعی
#ای_آبیترین_آسمان_در_پیشگاه_تو
به مصراعی ننالیدم تب تلخ تباهی را
که یک عمر است عادت کردهام بیسرپناهی را
منم آن ارگ ویرانی که هر شب خواب میبیند
به روی شانههایش فوج کفترهای چاهی را
زلیخاها اگر پیراهنی پاره نمیکردند
به یوسفها، که میآموخت رسم بیگناهی را؟!
سواری خستهام، از کوه پایین آمدم دختر!
ببند این زخمهای کهنهی مشروطهخواهی را!...
تفنگ و اسب را دادم به جای شانهی نقره
بکِش، هموارتر کن پیچ و تاب این دوراهی را
چه میفهمند سربازانِ مستِ روس و عثمانی
شمیم اشکهایم روی کاغذهای کاهی را؟ ;)))))
سپیداری که بر آن پیکر ستارخان رقصان
چه سازد شرمساری را... چه نالد روسیاهی را
رهاتر از سر زلفت بخند، امشب پریشانم
برقصان توی تُنگ صورتت دو بچه ماهی را
#حامد_عسکری
#خاکستر_کوچه_های_ذهن