eitaa logo
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
245 دنبال‌کننده
460 عکس
310 ویدیو
6 فایل
با عطر اسپرسو و بوی کاه پذیراتون هستم. ☕📜 ریوجی می‌شنود‌: https://daigo.ir/secret/2399342596 طنین هجویات روزانه + پاسخ پرسش هاتون: https://eitaa.com/storerome
مشاهده در ایتا
دانلود
I'm breaking down.
Why r u as cheerful? Why smiling whole time?! -May well due the call I had?!(((:
میان ناشران عمومی، شلوغ‌ترین غرفه، غرفه‌ی نشر چشمه بود(((: میان امیرکبیر و قدیانی و علمی‌فرهنگی و سوره و کلی دیگر از ناشران برتر، شلوغی چشمه به طور واضحی مشهود بود، به نحوی که رفیقِ جان ماهم که با این نشر آشنایی نداشت، به حدت زیاد دچار شگفتی شده بود. البته سه چهارم کارت بنده در تالار کودک و نوجوان خالی شد، و هیچ کتابی از نشر چشمه به تهیه نرسید ولی به طور جمعی به عنوان اولین تجربه، بس معرکه به ثبتِ ذهن رسید.
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
و نیز باید افزود به هنگام بازدید از غرفه‌ی نشر چشمه، دچار فورانی از احساسات تعلق شدم که تا به اکنون احتمالا کمتر از انگشتان یک‌دست چنین حس نزدیکی به یک گروه از جامعه را تجربه نموده‌ام. قرابتی ذهنی که به جنس دغدغه‌مندی و خط فکری مشابه بازمی‌گشت. و نظیر آن تعلق را جز در چنین جوامعی، از این سبک، یافت نکرده‌ام. شاید دلیل تهیه نکردن کتاب از چشمه، شدت تحیر پیچیده در تنم بوده باشد.
Nop, In all honesty, I don't know how, but I'd like to know, I'd definitely wanna discover more and more.
2_5407097279993612934.mp3
9.81M
She said That would be me singing from my heart, the whole lyric and its rythm and tone. *She knows me better than who they should. ~~~~ Honey, ur familiar like my mirror years ago Idealism sits in prison, chivalry fell on its sword Innocence died screaming, honey, ask me I should know I slithered here from Eden just to sit outside your door To the strand a picnic plan for u and me A rope in hand for your other man to hang from a tree! ✓
غیر تو با هرکسی بودم بدان تقصیر توست رو به دایه آورَد طفل از غمِ بی مادری...
خداکند که از این ورطه زود برگردی! سلامت از مه سرد و کبود، برگردی...
هدایت شده از تأملات | تولايى
خدا رو شکر دین شما انسانیته برای هیچکس آرزوی مرگ نمی‌کنین وگرنه والا به خدا...!!
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
خدا رو شکر دین شما انسانیته برای هیچکس آرزوی مرگ نمی‌کنین وگرنه والا به خدا...!!
به رفیقی در آموزشگاه گفتم، اینان برای قاتلان سریالی و جنایت‌کاران وخیم، دل می‌سوزانند و در اعتراض به حکم اعدام و مرگ برمی‌آیند و اینک چنین... He's watching us.
هدایت شده از Motivation🇵🇸
همه اینا می ارزه به این که تو تنها کشور شیعه که آرمان اسلامی و ضد ظلم بودن داره به دنیا اومدم و زندگی میکنم، سختیا و این پدر دراومدنا و پاره پوره شدناروهم خدا حساب میکنه:) همین که خدا میبینه کافیه.
هدایت شده از پیچیدگی عرفانی
غم بر سرِ غم ریخته آنجا که منم...
مرز ها سهم زمینند و تو اهل آسمان... آسمان شام با ایران چه فرقی میکند!؟ 1403/02/31 *واگویه‌های رنجشی توامان.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- این ویدیو رو دیده بودید ؟ فکر کن به درجه‌ای برسی که پدرت انقدر ازت راضی باشه :) *دقت کنید به واکنش شهید حجت الاسلام آل هاشم وقتی پدرِ بزرگوارش میگوید که: وصیت کردم که او بر من نماز بخواند.
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
Qom 2024 Funeral ceremony of the President of Iran🇮🇷🖤 1403/03/01 #عبور_از_روز #به_قوهٔ_ثانیه‌ها
می‌افزایم که حقیر در راه برگشت از مراسم بوده و چون غروب را در پیشِ راه خود نظاره کرد و غربت ناشی از این حادثه بر وی چیره شده بود، به داشتن ویدئویی هرچند کوتاه، اکتفا نمود.
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
ارمیا باز می‌گردد دنبالِ کسی دیگر... نه... دنبالِ سهراب نیست... می‌داند که نباید باشد. عاقبت روی ردیفِ آخر دو نفر را می‌بیند که به او نگاه می‌کنند و دست به سینه ایستاده‌اند. اشک توی چشمِ هر دو جمع شده‌است. رضای لبنانی و... ارمیا خودش را از دستِ پلیس رها می‌کند و فریاد می‌کشد: -حاج مهدی... حاج مهدی جلو می‌آید و ارمیا را در آغوش می‌گیرد. هر دو زار می‌زنند. رضای لبانی هم. آرمیتا با گوشه‌ی روسری‌ش زیر‌ِ چشم‌ها را پاک می‌کند. -حاج مهدی... از بازداشت‌گاه که می‌آوردندم، توی پارکینگ‌ِ دادگاه، از لای چرخ‌های تراک، یک سپر زردِ تاکسی دیدم... همان‌جا به دل‌م افتاد که می‌بینم‌ت امروز... حاج مهدی... فرمان‌دهِ گردان... بچه‌ی کربلای‌ پنج و تاکسیِ زرد توی نیویورک؟ حاج مهدی هق هق می‌کند. -بچه‌ی کربلای پنج و اتهامِ به قتل؟! تاکسی هم دیگر مالِ من نیست... دیروز غروب امتیازش را فروختم... همه‌ جور، پشت‌ت ایستادیم، رفیقِ زمانِ جنگ... برای جلسه‌ی بعدی وکیل داری... یک وکیلِ توپ، که قرار است حق را به حق‌دار بدهد... -حاج مهدی! نیافت توی بازیِ این‌ها... این بازی ته ندارد... من از خودِ خدا ، بعدِ قطع‌نامه، این‌جوری‌ش را خواسته بودم... عینِ همین را... جوری که وحشی و حرامی دوره‌ام کرده باشند و تک و تنها باشم... مثلِ مولا... به قطعِ الوتین... ~~~~ -نگاه! این شماره‌‌ی قبرِ سهراب است... چهل و هشت، بیست، صد و چهل و چهار... تو گفتی صد و چهل و سه... می‌شود بغلی‌ش... بده من سلولارت را... سلولار-فون را در دست می‌گیرد. روی مانیتورِ تلفنِ هم‌راه، مدام نورِ بالای اتومبیل‌ها می‌افتد و رد می‌شود. از رو می‌خواند: -اللهم ارحَم مَن لا یَرحَمُهُ العِباد وَ اقبِل مَن لا یَقبَلهُ البِلاد! منتظرم...