بین پیامها، دو سؤال مطرح شده بود که چون احتمال دادم سؤال خیلیا باشه، قرار شد اینجا پاسخ بدم☺️
❓دوستی سؤال كردند:
جسارتا
کسی که پشتوانه مالی نداره .
یارتبه اجتماعی که بخوادبا ناشرها دیدار کنه یکی مثه من نوشتن به چه دردش میخوره نتیجه اش چی میشه؟؟من اگه شاگرد اولم بشم توی کلاس های تمرینی شماوقتی نمیتونم جایی نوشته هاموچاپ کنم چه به دردم میخوره؟؟
جهت ناله کردن ننوشتم فقط پرسیدم.
چه امیدی به نوشتن هست؟؟؟
جواب این دوستمون را با تجربه شخصی خودم میدم.
🌿روند چاپ کتاب سپیددار رو اگر براتون بگم، اینجوری میشین😳
من نه با ناشری ارتباط داشتم، نه کسی را میشناختم؛ فقط شماره تلفن یک انتشارات رو از اینترنت گرفتم و زنگ زدم.📞
و اونها هم شماره ایتای مدیر تولید محتوا را به منِ ناشناس دادن.🙄
تا اون زمان، حدود دو سوم کتاب رو نوشته بودم. همون رو توی ایتا فرستادم.
و بعد از حدود دو ماه، قراردارد من با ناشری معتبر بسته شد و من، تازه زمان عقد قرارداد، با مدیر نشر آشنا شدم.👌
📌نه پولی دادم 💰نه رابطهای داشتم،
و نه مقام اجتماعی👩⚕ مطرح بود؛
✅چون نوشته من ارزیابی شده بود، نه خود من.
❓دوست دیگری سؤال کردند:
چه سودی داره برامون که بنویسیم چه دردی رو کم میکنه آیا برامون شغل میشه پول میشه نون و آب میشه اگه میشد من هزار فصل مینوشتم ولی وقتی درد مون حل نمیشه چه فایده
هدایت شده از ✍️سپیددار
یادداشتهای ا. پهلوانی قمی
♦️معمای اینوری!
برداشت شما از این عکس چیست؟
وقتی حسابی فکر کردید بعد این لینک را ببینید و برداشتتان را با جواب مورد نظر من مقایسه کنید. کسی که بتواند حدس بزند؛ حتماً نابغه است. قدر خودتان را بدانید.
https://eitaa.com/moammaonvari/10
#پهلوانی_قمی
#نویسنده_شو
✍️سپیددار
یادداشتهای ا. پهلوانی قمی
❓دوست دیگری سؤال کردند: چه سودی داره برامون که بنویسیم چه دردی رو کم میکنه آیا برامون شغل میشه پول
دو کیسه خون متصل به هر دو دست مادر🤱
با فرشتهی مرگ که پاهای مادر را میکشید، مسابقه جانکِشی راه انداخته بودند!😱
لحظهای فرشتهی مرگ غالب شد.😞
سیاهی چشمان مادر، پشت پلکها گم شد و دلم را زیر و رو کرد.🥺
نزدیک بود قلبم را قی کنم؛ بس که تپید و جهید!😫
بعد از مدتی مادر به دنیا برگشت؛ اما جریان خون همچنان ادامه داشت.
تیم احیا رفت و ما ماندیم و مادر و فرشته مرگ که رختخوابش را در اتاق پهن کرده و منتظر فرصت بود.👀
نگاهم به نوزادی صورتی👶 افتاد که با هر دو دست و پایش، برای نجات مادر تقلّا میکرد.
انگشتم را دور انگشت نوزاد گره کردم و تکان دادم.🤙
- قول قول قول
قول دادم مراقب مادرش باشم ...
🧕👶🧕👶🧕👶🧕👶
آنچه خوندید قسمتی از فصل «گراهام بل» از کتاب سپیددار بود.
شاید اگر کلمات این خاطره رو سر جاشون نمیگذاشتم، از بار استرس و فشار کاری، کم میآوردم.
ممنون از نویسندگان نوپای زیادی که برای من اولین نوشتههاشون را نوشتند.
عزیزان یک گروه برای ارسال متنهای زیباتون ایجاد کردم تا توسط دیگر دوستان هم مورد نقد و بررسی و تشویق قرار بگیرید و با هم رشد کنیم. اینم لینک ابرگروه هست:
https://eitaa.com/joinchat/3326607993Ce7f157bdd9
از اساتید نویسنده ✍هم که در کانال هستند خواهش میکنم در این گروه عضو بشن و به دوستانشون کمک کنن که زکات علم نشر آن است😉👌
📌قابل توجه دوستانی که تازه به سپیددار پیوستند.
🌿موضوع کانال، به یادداشتهای یک مدافع سلامت طلبه، اختصاص دارد و طبق نظرسنجی که قبلاً کردیم، قرار بر این شد که:
در این کانال داستانها و یادداشتهایی نوشته شود که یا آموزش نکتهای احکامی و اخلاقی داشته باشد، یا نویسندگی.👌
📝بررسی نوشتههای ارزشمند شما، در گروه «تمرین برای سپیددار شدن» به کمک خودتان و با نظارت اساتید نویسنده که در گروه حضور دارند انجام میشود.
🌷با ما همراه باشید تا با زبان شیرین داستان و به روش خیلی ساده، نکات نویسندگی و احکام مورد نیاز را یاد بگیرید.