eitaa logo
عشق داری میخواهد 💕
303 دنبال‌کننده
852 عکس
618 ویدیو
3 فایل
اینجا قراره راز و رمز پایداری عشق در زندگی و یک رابطه خوب و سالم رو باهم به اشتراک بگذاریم . @M_Keshani @Mikhak_Aieh توسعه فردی /مشاوره /همسرانه/ خانواده / رابطه
مشاهده در ایتا
دانلود
: « برنامه‌ریزیِ نو برای ساختن آینده، بمعنای فهم نواقص گذشته و عزم جبران آن در آینده است.» ✍️ چند وقتی بود که خطای بزرگی را مدام چندین مرتبه تکرار کرده بود! • البته نمی‌‌گویم که قبلاً به این جاده خاکی نزده بود، نه ... ولی حالا انگار، جنسی از بی‌نیازی، طغیانش را بیشتر کرده بود! • و من نگران بودم... امان از روزی که عزیزت را در آستانه ی دره‌ای می‌بینی و او نمی‌فهمد. تذکر مستقیم و غیرمستقیم هم اثری ندارد. • سحر بود! ایستاده بودم روبروی پنجره و به آسمان زل زده بودم. ذهنم دو دو میزد دنبال یک جمله، یک راه، یک راه حل درست. اما با خودم گفتم الآن وقت این چیزها نیست! رهایش کردم و صحیفه را گشودم و دعای «مکارم اخلاق» را جرعه جرعه خواندم. • دیدم این دعا از همان اول به خواستنِ ناب ترین ظرفیتها و نیتها و رفتارها دارد میگذرد، نه از «مرا ببخش» و «خطا کردم» خبری هست، نه از شکر نعمتها! ※تازه این دوزاری کج من، تکانی خورد و رفت سرجایش نشست! وقتی آدم میرسد به طلب، دیگر از گذشته حرف نمیزند که! برایش تمام می‌شود همه آنچه گذشته بود... رسیده به آنجا که میخواهد باشد، که جلو برود، دیگر برای بهتر بودن وکاملتر شدن دعا میکند و این یعنی گذشته خرابم را هم من میدانم هم تو... بی خیالِ آنچه گذشت، آینده ام را درست کن. آینده ای که بی نهایت است و تمام نمیشود! ✘ این جواب سوال من بود، نه؟ با خودم گفتم: بعضی وقتها شاید لازم است یکی آنقدر یک خطا را تکرار کند، تا قبح آن خطا را بفهمد، تا از آن بیزار شود. نمیدانم واقعاً، شاید برای همین هم هست که ربوبیت خدا ربوبیت بی کلام است! بازی میکند با بنده اش انگار! گوشش را برای خطایی میکشد و بی صدا تنبیهش میکند، ولی اگر میلش باز به همان خطا بود راه را برای رفتنش باز میگذارد که برود! آخر این بنده هنوز بدش نیامده از این گناه، و طهارت، مقام «بیزاری از خطا در قلب» است. • با خودم گفتم وقت آن رسیده که سکوت کنی و دست و پا نزنی! تا قلب قیمت چیزی را نشناسد، حفظ حرمت و نگهداری‌اش ممکن نیست! اگر هم دست و پا بزند تا چیزی درست شود، اداست! واقعی نیست! فقط صرفاً برای از کف ندادن نعمت است. • آرام شدم و انگار چیزی از وجودم کنده شد. وقت آن بود که اصل سرمایه را بدهم دست خدا و آرام بگیرم و اعتماد کنم به آنکه دارد دعاهایم را می‌شنود و مربی‌گری اش صدا ندارد! ※ ولی من می‌فهمیدم اینرا: «که تمام مقصود خدا همین بود که بفهمم باید این مدلِ دقیق تربیتی را خوب یاد بگیرم؛ همین.» @ostad_shojae | montazer.ir
: «رفقا از هم لذت می‌برند، همدیگر را تحمل نمی‌کنند» ✍ به صمیمی‌ترین رفقا، که دقت کنی، می‌بینی چقدر شبیه هم فکر می‌کنند، شبیه هم حرف می‌زنند، شبیه هم رفتار می‌کنند، حتی شبیه هم می‌خندند • هرچه شبیه‌تر می‌شوند؛ بیشتر به هَم خو می‌گیرند، و بیشتر به هم اعتماد می‌کنند، و همین روز به روز بر میزان محبتشان می‌افزاید. • ماجرای همین رفقای صمیمی است؛ ماجرای ما و خدا. نه به عبادت و سجاده نشینی‌مان محتاج است، نه به اطاعت و فرمانبریِ‌مان! • درست از لحظه‌ای که خلقمان کرده، قصد نموده از صمیمی‌ترین رفقایش قرارمان دهد، یعنی از شبیه‌ترین رفقایش. • و از همین روست که انبیاء و اولیائش را، دستِ پُر به سویمان روانه کرده، تا راه و چاهِ این رفاقت را یادمان دهند. • و خوشبخت آنکه نمی‌ترسد و ساعت‌ها خود را روی سجاده با چنین رفیقِ بی‌همتایی تنها می‌گذارد تا حجم بیشتری از أسماء او را در خود، به فعلیّت برساند، تا به رفیقش شبیه‌تر شود! √ داستان به فصل رفاقت که رسید، دیگر ماجرا عوض می‌شود! خدا، رفیق‌بازِ عجیبی‌ست. ✨✨✨✨❄️✨✨✨✨ https://eitaa.com/paidarieshgh
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: «نفرِ دومِ حاضر در یک ماه عسلِ دونفره !» ✍️ رمضان آن سال با تابستان مقارن شده بود. هوا گرم بود و من بسیار تشنه. شب میلاد امام حسن مجتبی علیه‌السلام بود و همه خانه‌ی عمه‌خانم دعوت بودیم. هنوز اذان نداده بودند و ما سفره را چیده بودیم در چند تا اتاقِ تو در توی خانه‌ی عمه جان. چون همه در یک اتاق جا نمی‌شدیم. • بچه‌ها گوشه‌ی حیاط باهم بازی می‌کردند. کارمان که تمام شد رفتم روی پله ها نشستم و بازی‌شان را تماشا می‌کردم. این کار یکی از علاقه‌مندیهای زندگیم بوده و هست. همیشه رفتارهای بچه‌ها یک عالمه اشتباه‌های بزرگ مرا به رخم می‌کشد و آن روز هم همینطور شد. • یکی از بچه‌ها عروس شده بود و یکی دیگر داماد و بقیه یا مهمان بودند یا پدر و مادر عروس و داماد. یکی هم راننده ماشین عروس و .... • توجهم جلب شد به دختر چهار پنج ساله‌ای که نقش عروس را داشت. آنقدر در نقش خودش فرو رفته بود که همه جوره مراقب تمام رفتارهایش بود. همه‌ی بچه‌ها در حین بازی خوراکی‌هایی که عمه جان برایشان برده بود را هم می‌خوردند و به بازی هم ادامه می‌دادند اما او روی همان صندلی عروس، خیلی متین و باکلاس نشسته بود و به آنهمه خوراکی‌های هیجان انگیز حتی نگاه هم نمی‌کرد. • وقت سوار شدن در ماشین عروسش که از چند تا پُشتی درست شده بود، به چادری که به کمرش بسته بود و مثلاً لباس عروسش بود دقت می‌کرد که زیر دست و پای دامادش نماند. حتی از داماد هم مراقبت می‌کرد که حرکاتش وزین و سنجیده باشد. • بازی‍شان که تمام شد و آن چادر را از کمرش باز کرد و روسری سفیدی که شبیه تور به خودش وصل کرده بود را درآورد، شیرجه زد سمت خوراکی‌ها و چند دقیقه بعد لب و لوچه‌اش رنگ پفک و آلوچه‌ی کوهی و ... را گرفت. • صدای اذان که بلند شد آنقدر برای تخفیف عطش من نویدبخش بود که بی‌درنگ پله‌ها را دوتا یکی کردم و رفتم کنار سفره و پارچ آب را برداشتم و یک لیوان آب خنک ریختم و لاجرعه سرکشیدم... و لیوان بعدی ... و لیوان سوم! • لیوان سوم را که به دهانم نزدیک کردم، گویی چهره‌ی دخترکِ نقش عروس با تمام سرعت در خاطر من ظاهر شد و کوبید به مغزم! • آن دختر پنج ساله که عروس شده بود مراقب تمام رفتارها و روابط خود در این مهمانی بود. حتی از رفتارهای دامادش هم مراقبت می‌کرد. √ و من روزه‌دار بودم... نفرِ دومِ حاضر در یک ماه عسلِ دونفره! که نفر اولش خداست. خدایی که همه جا هست، و چشمانش همیشه با تو همراه است. • این تشنگی بیش از آنکه به من رضایت و قدرت را تزریق کرده باشد، هوش و حواسم را از توجه به شأن و مقامی که در آن هستم نیز برداشته بود. √ روزه‌دار شبیه عروسی است که تمام جشن رمضان بخاطر او برپا شده است. کلاسی دارد و شأنی، که نباید هر حرکتی را انجام دهد، باید مراقب باشد که سختی‌های آن مراسم، او را از شادابی و متانت نیندازد! • و من به قدر آن دختر پنج ساله نقشم را در ضیافت خدا باور نکرده بودم. وگرنه با متانت بیشتری به سراغ سفره می‌رفتم. @ostad_shojae | montazer.ir
💬 : ✅ مهارت حفظ قلب از کینه ✅ اهمیت صله رحم در رشد روحی و قدرت‌گیری انسانی