eitaa logo
نشر خوبی ها 110
127 دنبال‌کننده
213 عکس
294 ویدیو
9 فایل
هدفمان این است که با کمک گروه‌های مردمیِ شما مبلغین عزیز، اقدام به جریان‌سازی در فضای تبلیغی کشور نماییم. 💚🇮🇷♥️ ادمین: @AZIM110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ تار عنکبوت به قدری قویه که میتونه جلوی یک هواپیمای بوئینگ رو بگیره!! پس چرا خدا تو قرآن گفته، سست ترین خانه، خانه عنکبوت است!؟ «إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ» (عنکبوت/۴۱) ✅ پاسخ جالب👆
درس عبرت از روزگار *عبرتی شگفت انگیز از گردش روزگار* در زمان به قدرت رسیدن صدام در عراق، از جمله احزاب مخالف صدام، حزب سوسیالیست بود که صدام دستور قلع و قمع اعضای آن را به برادر ناتنی خود *برزان تکریتی* سپرده بود. یکی از دستگیر شدگان این حزب، *میاده* زن جوان ۲۲ ساله و شوهرش بودند که هر دو به اعدام محکوم شدند. *میاده* نُه ماهه باردار بود و روزهای آخر بارداری خود را طی می‌نمود که قبل از اعدام نامه‌ای برای *برزان تکریتی* برادر صدام می‌نویسد، و از او در خواست می‌کند که اعدامش را تا زمان تولد بچه به تأخیر بیاندازند. *برزان* قبول نکرد و در جواب نامه‌ی *میاده* نوشت: جنین داخل شکمت هم باید بمیرد و با تو دفن گردد .... *میاده‌* که روزهای آخر بارداری را طی می‌کرد، در روز موعود به پای چوبه‌ی دار رفت و التماس‌های او تاثیری در تاخیر حکم اعدامش نداشت. خانم *میاده* در حین اعدام، بالای دار وضع حمل کرد و فرزند پسری با بند ناف به روی تخته، به پایین افتاد. *رضیه* زنِ زندانبان، با اشاره‌ی رییس زندان، طفل را در لباس‌های مادرش پیچیده و به گوشه‌ای منتقل کرد!!! آقای *برزان* برادر ناتنی صدام پس از اجرای حکم اعدام از رییس زندان، حال و روز خانم *میاده* و جنین‌ش را جویا شد و گزارش خواست. رییس زندان نیز در گزارش نوشت: جنین با مادر در چوبه‌ی دار ماند تا مُرد ... رییس و پزشک زندان و *رضیه* زنِ زندانبان، با هم، هم‌قسم شدند که همدیگر را به *برزان تکریتی* نفروشند و توافق کردند که *رضیه* نوزاد را به خانه‌اش ببرد و با راضی کردن شوهرش شناسنامه برای کودک بگیرد. از آن‌ پس، همه نوزاد را *ولید* می‌خواندند. سال‌ها گذشت و *ولید* بزرگ شد. برادر خانم *میاده* (دایی واقعی ولید) در آلمان زندگی می‌کرد و سال‌ها پیشتر، خبرهایی درباره‌ی خواهرزاده‌اش *ولید* از *رضیه* زنِ زندانبان دریافت کرده بود. او در سال ۲۰۰۳ میلادی و پس از سقوط رژیم بعثی صدام به عراق برگشت تا یادگار خواهرش *میاده* را پیدا و با خود به آلمان ببرد و از روی آدرس و نشانی‌هایی که *رضیه* داده بود او را یافت. *ولید* قبول نکرد که، به آلمان مهاجرت کند و گفت: *رضیه* مثل مادرم هست، او جان مرا نجات داده و زحمت بسیاری برای من‌ کشیده، هرگز تنهایش نمی‌گذارم. این اتفاق زمانی بود که *رضیه* بازنشسته شده بود. خانم *رضیه* با خواهش از مسوولین، *ولید* را به جای خود، به عنوان زندانبان و مأمور زندان استخدام می‌کند. ملت عراق ، افراد حزب بعث را یکی پس از دیگری دستگیر می‌کردند، از جمله دستگیر شدگان *برزان تکریتی* برادر ناتنی صدام بود. از قضای الهی، *ولید* پسر خانم *میاده* ، مسئول مستقیم سلول *برزان تکریتی* شد و همانجا بود که قصه‌ی مادر و فرزند درون شکمش را برای *برزان* تعریف کرد و گفت: حال آن فرزند من هستم!. آقای *برزان* با شنیدن این داستان از زبان *ولید* ، از خود بیخود شد و به زمین افتاد ... پس از صدور و تأیید حکم اعدامِ *برزان* ، *ولید* به عنوان زندانبان، مأمور اجرای اعدام او شد و با دست خود *طناب دار* را بر گردن *برزان* انداخت. بدین‌سان دست حق و عدالت، ستمگر بی‌رحم را از جایی که گمان نمی‌کرد، به سزای اعمالش رساند. یقیناً روزگار به گردن‌کِشان و ظالمان مهلت می‌دهد تا شاید برگردند، ولی فراموشی در کار روزگار و در جزاء و کیفر أعمال ستمگران و دیکتاتورها وجود نخواهد داشت. برگرفته از نوشته‌های *پاریسولا لامپوس* معشوقه‌ی صدام حسین رئیس جمهور معدوم عراق. *آنقدر گرم است بازارِ مکافات عمل* *چشم اگر بینا بود، هرروز، روز محشر است* ((صائب تبریزی)) «این مطلب را چند بار است میگذارم تو گروه چون خیلی اموزنده است و وعده الهی حق است و اجتناب ناپذیر»
*یاحق!* *حکایتی ودرسی ازدعای مادر:* *تاجر خرمایی که هرگز ضرر نمی کند:* حکایت چنین است که ... تاجری دمشقی همیشه به دوستانش می گفت که من در زندگی ام هرگز تجارتی نکرده ام که در آن زیان کنم حتی برای یک بار ! دوستانش به او می خندیدند و می گفتند که چنین چیزی ممکن نیست که حتی یکبار هم ضرر نکرده باشی ... تا اینکه یکبار تاجر آنها را به مبارزه طلبید تا به آنها نشان دهد که راست می گوید .. او از دوستانش خواست که چیزی محال و نشدنی از او بخواهند تا او انجام دهد ... دوستانش به او‌ گفتند: اگر راست می گویی به عراق برو و خرما ببر و بفروش و در این امر موفق شو، زیرا که آنجا خرما مثل خاک صحرا زیاد است و ‌کسی خرمای تو را نمی خواهد ... تاجر قبول کرد وخرمایی که از عراق آمده بود را، خریداری کرد و به طرف بغداد راهی شد ... آورده اند که در آن هنگام خلیفه عراق برای تفریح و استراحت به طرف موصل رفته بود ... زیرا موصل شهری زیبا و بهاریست که در شمال عراق قرار دارد و به خاطر طبیعت زیبایش اسم دوبهاره را رویش گذاشته اند، زیرا در سرما و‌گرما همچون بهار است. دختر خلیفه گردنبند خود را در راه بازگشت از سفر گم کرده بود، پس گریه کنان شکایت پیش پدرش برد که گردنبندش را گم کرده است ... خلیفه دستور به پیدا کردنش داد ... وبه ساکنان بغداد گفت هرکس گردنبند دخترش را بیابد، پس پاداش بزرگی نزد خلیفه دارد و دختر خود را به او خواهد داد ... تاجر دمشقی وقتی به نزدیکی بغداد رسید، مردم را دید که دیوانه وار همه جا را می گردند ... از آنها سؤال کرد که چه اتفاقی افتاده است ؟! آنها ماجرا را تعریف کردند و بزرگشان گفتند: متاسفانه فراموش کردیم برای راه خود توشه و غذایی بیاوریم و اکنون راه بازگشت نداریم تا اینکه گردنبند را پیدا کنیم، زیرا مردم از ما سبقت می گیرند و ممکن است گردنبند را زودتر پیدا کنند ... پس تاجر دمشقی دستانش را به هم زد و گفت: من به شما خرما می فروشم ... مردم خرماها را با قیمت گرانی از او خریدند... و او گفت : هاااا ... من در مبارزه با دوستانم برنده شدم ... این سخن به گوش خلیفه رسید که تاجری دمشقی خرماهایش را در عراق فروخته است !! این سخن بسیار عجیب بود، زیرا که عراق نیازی به خرمای جاهای دیگر نداشت !! بنابراین خلیفه او را طلبید و ماجرا را از او سؤال کرد؟. پس تاجر گفت: هنگامی که کودک بودم، یتیم شدم و مادرم توانایی کاری نداشت، من از همان کودکی کار می کردم و به مادرم رسیدگی می کردم، و نان زندگی مان را در می آوردم ... در حالیکه پنج سال داشتم ... و کارم را ادامه دادم و کم کم بزرگ شدم تا به بیست سالگی رسیدم ... و مادرم را اجل در یافت ... او دستانش را بلند کرد و دعا کرد، که خداوند مرا موفق گرداند و هرگز روی خسارت و زیان را در دین و دنیایم نبینم... و ازدواج مرا از خانه حاکمان میسر گرداند، و خاک را در دستانم به طلا تبدیل کند ... دراین هنگام که دعاهای مادر را برای خلیفه تعریف می کرد، ناخودآگاه دستش را درخاک برد و بالا آورد و مشغول صحبت کردن بود، که خلیفه گردنبند دخترش را در دست او دید!. خلیفه تبسمی کرد، تاجر که آنچه در دستش بود را احساس کرد، فهمید چیزی غیر از خاک را برداشته به دستان خود نگاه کرد دانست که این گردنبند دختر خلیفه است، پس آن را برگرداند و دانست که از دعای مادرش بوده است ... اینچنین بود که برای اولین بار، خرما از دمشق برای فروش وارد عراق شد ... و او نیز داماد خلیفه گشت !! *سبحان الله از دعای مستجاب مادر که چنین زندگی فرزند را می سازد ... خداوندا برّ و نیکی به والدین را به ما عطا کن.۱* *لذا احادیث فراوانی از پیامبر وائمه معصومین علیهم السلام، دررابطه با نیکوی نسبت به پدر ومادر وارد شده است، که یک مورد آنرا دراینجا ذکر می کنیم:* *قال رسو الله ص: مَنْ أَصْبَحَ مَرْضِيّاً لِأَبَوَيْهِ أَصْبَحَ لَهُ بَابَانِ مَفْتُوحَانِ إِلَى الْجَنَّةِ وَ إِنْ كَانَ وَاحِدٌ مِنْهُمَا فَبَابٌ وَاحِدٌ.۲* رسول خدا ص فرمود: هر کس مورد رضایت پدر و مادرش باشد، دو دربهشت به روی او باز می شود، و اگر یکی از آن دو از وی راضی باشد یک در باز می شود. *منبع:* 1- مستدرک الوسائل، ج ۱۵، ص: ۱۷۶. «اللّهُمَّ اجْعَلْنِی مِن ‏... الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْه‏»؛[https://eitaa.com/pakdel3313 @kashkool114
داستان عبرت از روزگار * عبرتی شگفت انگیز از گردش روزگار* در زمان به قدرت رسیدن صدام در عراق، از جمله احزاب مخالف صدام، حزب سوسیالیست بود که صدام دستور قلع و قمع اعضای آن را به برادر ناتنی خود *برزان تکریتی* سپرده بود. یکی از دستگیر شدگان این حزب، *میاده* زن جوان ۲۲ ساله و شوهرش بودند که هر دو به اعدام محکوم شدند. *میاده* نُه ماهه باردار بود و روزهای آخر بارداری خود را طی می‌نمود که قبل از اعدام نامه‌ای برای *برزان تکریتی* برادر صدام می‌نویسد، و از او در خواست می‌کند که اعدامش را تا زمان تولد بچه به تأخیر بیاندازند. *برزان* قبول نکرد و در جواب نامه‌ی *میاده* نوشت: جنین داخل شکمت هم باید بمیرد و با تو دفن گردد .... *میاده‌* که روزهای آخر بارداری را طی می‌کرد، در روز موعود به پای چوبه‌ی دار رفت و التماس‌های او تاثیری در تاخیر حکم اعدامش نداشت. خانم *میاده* در حین اعدام، بالای دار وضع حمل کرد و فرزند پسری با بند ناف به روی تخته، به پایین افتاد. *رضیه* زنِ زندانبان، با اشاره‌ی رییس زندان، طفل را در لباس‌های مادرش پیچیده و به گوشه‌ای منتقل کرد!!! آقای *برزان* برادر ناتنی صدام پس از اجرای حکم اعدام از رییس زندان، حال و روز خانم *میاده* و جنین‌ش را جویا شد و گزارش خواست. رییس زندان نیز در گزارش نوشت: جنین با مادر در چوبه‌ی دار ماند تا مُرد ... رییس و پزشک زندان و *رضیه* زنِ زندانبان، با هم، هم‌قسم شدند که همدیگر را به *برزان تکریتی* نفروشند و توافق کردند که *رضیه* نوزاد را به خانه‌اش ببرد و با راضی کردن شوهرش شناسنامه برای کودک بگیرد. از آن‌ پس، همه نوزاد را *ولید* می‌خواندند. سال‌ها گذشت و *ولید* بزرگ شد. برادر خانم *میاده* (دایی واقعی ولید) در آلمان زندگی می‌کرد و سال‌ها پیشتر، خبرهایی درباره‌ی خواهرزاده‌اش *ولید* از *رضیه* زنِ زندانبان دریافت کرده بود. او در سال ۲۰۰۳ میلادی و پس از سقوط رژیم بعثی صدام به عراق برگشت تا یادگار خواهرش *میاده* را پیدا و با خود به آلمان ببرد و از روی آدرس و نشانی‌هایی که *رضیه* داده بود او را یافت. *ولید* قبول نکرد که، به آلمان مهاجرت کند و گفت: *رضیه* مثل مادرم هست، او جان مرا نجات داده و زحمت بسیاری برای من‌ کشیده، هرگز تنهایش نمی‌گذارم. این اتفاق زمانی بود که *رضیه* بازنشسته شده بود. خانم *رضیه* با خواهش از مسوولین، *ولید* را به جای خود، به عنوان زندانبان و مأمور زندان استخدام می‌کند. ملت عراق ، افراد حزب بعث را یکی پس از دیگری دستگیر می‌کردند، از جمله دستگیر شدگان *برزان تکریتی* برادر ناتنی صدام بود. از قضای الهی، *ولید* پسر خانم *میاده* ، مسئول مستقیم سلول *برزان تکریتی* شد و همانجا بود که قصه‌ی مادر و فرزند درون شکمش را برای *برزان* تعریف کرد و گفت: حال آن فرزند من هستم!. آقای *برزان* با شنیدن این داستان از زبان *ولید* ، از خود بیخود شد و به زمین افتاد ... پس از صدور و تأیید حکم اعدامِ *برزان* ، *ولید* به عنوان زندانبان، مأمور اجرای اعدام او شد و با دست خود *طناب دار* را بر گردن *برزان* انداخت. بدین‌سان دست حق و عدالت، ستمگر بی‌رحم را از جایی که گمان نمی‌کرد، به سزای اعمالش رساند. یقیناً روزگار به گردن‌کِشان و ظالمان مهلت می‌دهد تا شاید برگردند، ولی فراموشی در کار روزگار و در جزاء و کیفر أعمال ستمگران و دیکتاتورها وجود نخواهد داشت. برگرفته از نوشته‌های *پاریسولا لامپوس* معشوقه‌ی صدام حسین رئیس جمهور معدوم عراق. *آنقدر گرم است بازارِ مکافات عمل* *چشم اگر بینا بود، هرروز، روز محشر است* ((صائب تبریزی)) «اللّهُمَّ اجْعَلْنِی مِن ‏... الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْه‏»؛[https://eitaa.com/pakdel3313 @kashkool114
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اعتراض استاد امیری،به پزشکانِ نجاستخوارِ شرکت کننده، در پارتیِ تعدادی از پزشکان شیراز، که ۲۹ نفر از آنان بر اثر سرو مشروبات الکلی، مسموم و یک نفر فوت شده است «اللّهُمَّ اجْعَلْنِی مِن ‏... الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْه‏»؛[https://eitaa.com/pakdel3313 @kashkool114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️دقت کردین که .... ایشان پسر عموی همسر هاشمی رفسنجانی هستند.تا می توانید منتشر کنید تا مردم ببینند چه کسانی به اسم انقلاب بیت المال را تاراج کرده اند. 🔴سریال هفت سر اژدها این آدم ها را نشان می دهد. «اللّهُمَّ اجْعَلْنِی مِن ‏... الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْه‏»؛[https://eitaa.com/pakdel3313 @kashkool114
«اللّهُمَّ اجْعَلْنِی مِن ‏... الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْه‏»؛[https://eitaa.com/pakdel3313 @kashkool114
در بین چله های مختلف، یک مورد خاص و مهم وجود دارد، به نام «چله کلیمیه» که از اولین روز ماه ذی القعده که امسال از جمعه ۲۱ اردیبهشت ماه آغاز می شود.   حضرت آیت الله جوادی آملی درباره این اربعین می فرماید: «از اول ذی القعده تا دهم ذی حجّه که اربعین موسای کلیم است، این یک فصل مناسبی است؛ بهار این کار است. این اربعین گیری، این چله نشینی همین است! وجود مبارک موسای کلیم 40 شبانه روز مهمان خدا بود. فرمود: *و واعدنا موسی ثلاثین لیلهً فاتممناها بعشر فتمّ میقات ربّه اربعین لیله.* به او وعده دیدار و ملاقات خصوصی دادیم؛ آمد به دیدار ما. اوّل 30 شب بود؛ بعد 10 شب اضافه کردیم، راهش باز بود؛ جمعاً شد40 شب.» از جمعه۲۱ اردیبهشت که اول ذی القعده هست تا روز عید قربان که 40 روز متوالیه بهترین زمان برای گرفتن حاجاته و بهش چله ی ذی القعده یا چله کلیمه گفته میشه که به اصطلاح علما بهار حاجت هاست! یعنی اگه کسی چله ذی القعده داشته باشه و تو این چهل روز دعا کنه محاله دست خالی برگرده. تو هم مثل من این روز را به دوستات یادآوری کن؛ به این امید که از باغ دعاشون، یه گل استجابت هدیه بگیرى!!! 👈بهترین پیشنهادها یکی از اذکار و سوره های زیره(یکیش که به دلتون می افته): ❤️ چهل روز روزی یکبار سوره فجر ❤️چهل روز ذکر لااله الاالله ❤️صلوات روزی ۳۵۰ مرتبه ❤️چهل روز ذکر یابصیر ۳۰۳ مرتبه ❤️ چهل روز زیارت عاشورا ❤️چهل روز سوره یاسین ❤️چهل روز آیه رب ادخلنی مدخلأ صدق واخرجنی مخرج صدق وجعلنی من لندک سلطانأ نصیرأ روزی۱۰۰ مرتبه خیلی ها گرفتارن و خیلی ها مشکلات کوچیک و بزرگ دارن. لطفا به همه یادآوری کنید وفرستنده این متن را از دعای خیرتون بی نصیب نفرمایید. «اللّهُمَّ اجْعَلْنِی مِن ‏... الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْه‏»؛[https://eitaa.com/pakdel3313 @kashkool114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چگونه از شرّ اجنّه و سِحر و جادو در امان بمانیم ؟ آیا اینها حقیقت دارند ؟
💠پيامبر خدا صلى الله عليه و آله 🔹منْ فَاكَهَ اِمْرَأَةً لاَ يَمْلِكُهَا حُبِسَ بِكُلِّ كَلِمَةٍ كَلَّمَهَا فِي اَلدُّنْيَا أَلْفَ عَامٍ فِي اَلنَّارِ 🔸هر كس با زنى كه محرم او نيست شوخى كند، به ازاى هر كلمه اى كه در دنيا به آن زن گفته است هزار سال[در آتش] نگه داشته شود 📗ميزان الحكمه ج12ص425 «اللّهُمَّ اجْعَلْنِی مِن ‏... الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْه‏»؛[https://eitaa.com/pakdel3313 @kashkool114
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ وَ وَاعَدْنَا مُوسَی ثَلاَثِینَ لَیْلَهً وَ أَتْمَمْنَاهَا بعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَهً وَ قَالَ مُوسَی لِأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لاَ تَتَّبعْ سَبیلَ الْمُفْسِدینَ ﴿اعراف:۱۴۲﴾ ما سی روز با موسی وعده کردیم و آن سی روز را با ده روز دیگر تمام کردیم. شاید این گونه تعبیر به سبب ویژگی‌های این دو زمان خاص باشد یعنی سی روز ماه ذی القعده خود یک ویژگی دارد که آغاز میهمانی حضرت موسی در این ماه بوده است و ده روز بعد که دهه‌ی اول ذی الحجه است و خداوند در سوره فجر به آن قسم یاد کرده « وَالْفَجْرِ  وَلَیَالٍ عَشْرٍ » "در بین چله های مختلف، یک مورد خاص و مهم وجود دارد، به نام «چله کلیمیه» که از اولین روز ماه ذی القعده که امسال سه شنبه 3 تیر است، آغاز می شود." در روایات آمده این چله پیشنهاد خود خداوند بوده «واعدنا» وحضرت موسی چنان شیفته ملاقات بود که زودتر به میقات رفت و در طول چله از شوق حضور از خواب و خوراک افتاده بود و خداوند پس از طی چله، موسی را به مقام کلیم اللهی برگزید و کتاب تورات را به او داد. انجام چله آداب خاصی دارد، لازم است انسان مراقبت هایی را داشته باشد، به طور مثال مواظب دهانش باشد که غذای حرام یا بد وارد دهانش نشود، مواظب زبانش باشد که حرف بد نزند، مواظب گوشش باشد که حرف بد نشنود و مواظب چشمش باشد که نگاه بد نکند؛ آنوقت سایر کارها خوب است