☘️پاکنویس برگزار میکند☘️
✍️ «دورهٔ جامع آموزش نویسندگی»
✅ آموزش مبانی پایه در هنر نویسندگی و آشنایی با انواع قالبهای نوشتن.
-اگر در ابتدای راهید و نمیدانید چگونه نوشتن را آغاز کنید،
-اگر اهل نوشتنید اما برای پیشرفت در مسیر نویسندگی به راهنمایی نیاز دارید،
و اگر دوست دارید به گروه نویسندگان فعال بپیوندید،
این دوره مناسب شماست.
🌱مدرس:
فاطمه ایمانی
(شاعر، نویسنده و پژوهشگر ادبیات)
🌱 زمان شروع دوره:
دوشنبه ۲۳ مهرماه
🌱شیوهٔ برگزاری دوره:
دو روش آنلاین و آفلاین
(به انتخاب شرکتکنندگان)
🌱تعداد جلسات:
۱۰ جلسه
(۷ جلسه آموزش+ ۳ جلسه بازخورد)
🌱روزهای برگزاری جلسات آنلاین:
دوشنبه و پنجشنبهٔ هر هفته ساعت ۱۹ تا ۲۰
🔹فایل صوتی همهٔ جلسات در اختیار شرکتکنندگان قرار خواهد گرفت.
⬅️ نکتهٔ مهم:
همهٔ موضوعات و تمرینات دوره توسط مدرس طراحی شده و با دورههای متداول نویسندگی خلاق تفاوت دارد.
بنابراین در صورتی که قبلاً در دورههای دیگری شرکت کردهاید، مطمئن باشید در این دوره مطالب تازهای دریافت خواهید کرد.
🔴 برای اطلاع از سرفصلهای دوره و برخورداری از تخفیف ویژه، تا اول مهرماه به آیدی زیر پیام دهید:
👇
🆔 @fateme_imani_62
🙏پاکنویس را به دوستان ادبیاتدوست خود معرفی کنید.🌷
@paknewis
.
📌تصور و تبریک بانکانه
باز اول مهر شد. طفلکا فکر میکنن امروز تولدمه. غافل از این که امروز تولدم نیست. ولی مگه فرقی میکنه؟ امروزه روز خیلی مهم شده که چه روز و ساعتی اومدی به این دنیا. ولی زمان ما زیاد مهم نبود. «اومدی دیگه. میگی چیکار کنم؟ حلوا حلوات کنم بذارم رو سرم؟ چه توقعا. همینجوری وانیسا برّ و بر نیگا کن. کلی کار داریم آستیناتو بزن بالا یه گوشهی کارو بگیر.»
یه همچین جوی بوده اون وقتا. انقد که مامانا میزاییدن و باباها میدویدن که شکم چند سر عائله رو سیر کنن. البته نمیخوام بگم کف هرم مازلو نشسته بودن نون خالی سق میزدن، نه اصلن. یه نون میخوردن صد شکر خدا میکردن و در کنارشم به کارای فرهنگی یا هنری یا تجاری یا علمی یا انواع دیگهای از کار که آدمیزاد لازم داره و عقلش قد میده رسیدگی میکردن. ولی خب از هرم مگه چقد میشه بالا رفت؟ یا چقدر با سرعت میشه بالا رفت؟ آروم آروم میرفتن دیگه. آروم آروم داریم میریم.
برای همین تعلق خاطر به علم و فرهنگم بوده که ابوی گرامی (یا همون ددی جون خودمون) ۱۸ روز بعد از تولد بنده که از جبهههای نبرد حق علیه باطل به آغوش خانواده برگشتن، تشریف بردن ثبت احوال و شناسنامهی بنده روبه تاریخ ۵ ماه زودتر اخذ فرمودن که یه وقت اولین نور دیدهشون نیمهدومی حساب نشه و یک سال از مدرسه عقب نیفته. (تو پرانتز بگم جدیدن این سوال برام مطرح شده که چرا اول مهر؟ مگه نباید حداکثر ۳۱ شهریور اخذ میفرمودن؟)
مادر گرامی هم شاکی میشه که چرا سن دخترمو این همه بالا بردی و بعد چل سال هنوزم که هنوزه معتقده بنده نباید بگم متولد ۶۲ هستم. باید بگم ۶۳ چون اسفندماه به دنیا اومدم و جزء شصت و سهای ها حساب میشم. و بنده هر بار میگم مگه فرقی هم میکنه مادر جان؟ دههشصتی دههشصتیه دیگه. قسمتش از دنیا این بوده.
جالب اینجاست که مامان خانوم یادشه همسرش چند روز پس از تولد غنچهی باغ زندگی از جنگ برگشته، ولی یادش نیست غنچههه چه روزی از اسفند متولد شده. اون وقتا اینجوری بوده دیگه. (جهت دلداری)
ولی الان همهچی فرق کرده. مهمه که تو این شلوغی کی به دنیا اومدی و هرسال هم باید به همگان یادآوری بشه که چند ساله داری نفس میکشی و آب و برق مصرف میکنی. حالا اینکه چیزی هم تولید میکنی یا نه؟ اون دیگه زیاد مهم نیست. یه هرمی هست دور هم میریم بالا، نرفتیمم نرفتیم. والا.
بانک ملت از همه زودتر تبریک گفت و داستان سجلّمو یادم انداخت. بقیه هم یکی یکی پیام میدن. خلاصه که به تصور بانکا روز تولد سجلی و سر رسید اقساطم مبارک.
فاطمه ایمانی
@paknewis
📌آبهای شعر جهان به یک جو نمیروند
«گهوارهای برای شاعران» اولین کتاب شعر ترجمهای بود که خواندم و چقدر به وجد آمدم؛ شعرهایی از شاعران جهان، جهانهای تازهای از شعر، پر از تصویر، ور از احساس و ایده.
از آن به بعد دیدن تفاوتهای هنری برایم جذابتر شد.
وقتی با کتاب «آبهای شعر جهان آلوده نیستند» رو به رو شدم، همان تجربه برایم تکرار شد «لذت بردن از تفاوتها»:
شاعری از کلمبیا، شاعری از آمریکا، شاعری از پرو، شاعر برزیلی، شاعری هندی، شاعری کرد و... .
چند وقتی است به مقایسۀ آثار ادبی بسیار علاقمندتر شدهام؛ مقایسههایی که در درک مفهوم کلام موثرند مانند مقایسهٔ ترجمهها.
پس در همان نگاه اول تفاوت شاعران توجهم را جلب کرد:
شاعرانی که به دورن خویش بیش از وقایع بیرونی نگریستهاند، شاعرانی که فقط نابسامانیهای جامعه را منعکس کردهاند، شاعرانی که به نظام سیاسی معترضند، شاعرانی که با طبیعت میزیند و از آن میگویند و زبان شعر هر کدام با دیگری متفاوت است.
صدای اعتراض بعضی شاعران از جنگل میآید و صدای بعضی دیگر از اتاق کار، بندرگاه یا از کنار دیگر مظاهر تمدن.
ناگزیر صدای هر شاعر یا هنرمند از دل تجربههای زیستهاش بر میخیزد تا به دل مخاطبانش در هر جای جهان که هستند بنشیند.
اکنون به تکهشعرهای زیر توجه کنید و حدس بزنید شاعر هر کدام از آنها ممکن است اهل کدامیک از کشورهای بالا باشد:
۱. در ناگزیری
زشت ترین سیمای خویش را
روزی در آئینه دیدم
که برای نخستین بار
در رویارویی با تحقیر
ناگزیر شده بودم
صخرهی خشم خود را
به جای فرود آوردن
بر سر آنکه سزاوارش بود
در چاهسار نهاد خویش فرو افکنم
...
۲. دوشینه
به بختیاری یک برگ کاغذ سپید
رشک بردم
گفتم وای بر تو شاعر
بنگر
این برگ کاغذ سپید
چه خوشبخت است
نه خاطرهای در ذهن دارد
و نه رازی در نهاد
قلم برداشتم و بر آن نبشتم:
مرگ بر فرمانروا
ولی پس از چند لحظه
هراسان کاغذ را پاره کردم
همزمان با صدای پاره شدن کاغذ
آوایی به گوشم رسید:
آیا از آدمیان نیز
چونان ابزاری بهره گرفتهای؟
۳. شب
کفشهای بیصدای خویش را به پای کردهاست
تا ز نقب تیرهی افق به سوی مرزهای دور و دورتر کند فرار
کار دیگری جز این نشایدش
کودکی
خفته در پیادهرو
کفشهای پر صدای خویش را که مادرش
صبح روز پیش یافته
از زبالهدان
زیر سر نهاده تا نباد
کودکی دگر ربایدش
۴. شاعران سرودههای خویش را
بر کاغذ مینویسند
ای کدامین جنگل
در کدامین سرزمین دور یا نزدیک
آیا شعرهای آنان این ارزش را دارد
که به خاطر آنها
چند سبز سربلند تو از پا درافتند؟
۵. گردونهای که نیست
شتابان در پویه است
به سوی شهری که نیست
و من در اندیشهام
که نامها و تاریخها را چگونه باید خواند
در شناسنامهای که نیست
تندیسها تعظیمهای هندسی میکنند
در برابر خورشیدی که نیست
و هندسه نیز چونان مادر خویش فلسفه
لکنت دارد
...
پ.ن:
این نوشته حاوی برداشتی ذوقی است که پیشفرضهای من دربارهی فرهنگ کشورهای مختلف بر آن تاثیر گذاشته است. شاید در آینده پختهتر و مفصلتر شود یا به کلی از ذهنم محو گردد.
فاطمهایمانی
#یادداشت
@paknewis
📌نظم و آشفتگی
امروز جهان منظمتر بود. کارها خوب پیش رفت. من هم برای دیگران خیرخواهتر و با حوصلهتر شده بودم چون از ردیف بودن اوضاع خوشخوشانم بود. درست است که خیلی از کارهایم نتیجه نداد ولی خوب پیش رفت.
بعضی روزها عکس این است. هیچ چیز خوب پیش نمیرود. نمیدانم جهان چه مرگش است چرا اینجوری میکند، چرا هیچ پیچ و مهرهای درست چفت نمیشوند؟
کارها الکی پیچ میخورد، گره میخورد، دیر میشود، طول میکشد.
اصلن نظم و حکمتی در این جهان برقرار هست؟
از کجا که شانس و تصادف عنان جهان را به دست نگرفته باشند؟
اگر نگرفتهاند پس چرا این همه اتفاق بد فقط برای من میافتد؟ آن هم در یک روز.
بستگی دارد حالم چگونه باشد.
گاهی از خودم میپرسم این تغییر عقیدهی صد و هشتاد درجهای چه علتی دارد؟ چرا برداشتم از نظم و بینظمی جهان به حال درونی خودم بستگی دارد؟
خودمرکز جهان پنداری دارم؟ کوتهبین و عجولم؟ فکر و احساسم با هم قاطی شدهاند؟
نمیدانم. هزار جور میشود تفسیر کرد این احوال پرتکرار را.
اما ته ذهنم همیشه خیالم تخت است که نظم جهان محکم و پابرجاست و آشفتگی ذهن و روح من هم هرگز آن را دستخوش تشویش نخواهد کرد.
نظم محکمترین برهان جهان است.
فاطمه ایمانی
@paknewis
📌جوگیری شب هول
باید این یکی را با عجله میخواندم. باید تمامش میکردم تا با خیال راحت بروم سراغ شبیک شبدو که بیوقفه صدایم میکند.
باید بلند بلند میخواندم و کوتاه کوتاه مینوشتم.
خواندم. بالاخره نشستم و در سکوت صبح و شب همهاش را خواندم. در حیاط مدرسه و در اتاق انتظار دکتر.
دلم میخواست حتا دوپاره هم نشود. دلم میخواست همه را در یک نشست بخوانم. بیگسست بخوانم رمان طولانی عجیبی را که تکههایش هنوز در ذهنم گسستهاست.
باید از اول شروع کنم. اصلن با عجله تمام کردم که با عجله از اول شروع کنم. تا تمام نکنم نمیتوانم حریف سوال «آخرش چی؟» بشوم. سوال مثل خوره میچسبد به ذهنم و کشف و تأمل را دشوار میکند. ناممکن میکند.
دوباره میخوانمش؛ برای کشف تازه دوباره میخوانمش. اینبار هم در یک نشست و با حداقل فاصلهٔ ممکن. جملههای کوتاه سرعتم را بیشتر میکنند. سرعت خواندنم را و سرعت نوشتنم را. سرعت فهمیدنم را نمیدانم. سرعت فهمیدن به کوتاهی و بلندی جملهها نیست. به نوع نوشته است. به اینکه نویسنده میخواسته سردرگمت کند یا دستت را بگیرد و سرراست ببردت سر اصل مطلب.
شب هول، بی هول و ولا نمیشود. آرام و آهسته نمیشود. نمیخواهد مثل آدم کور دستت را بگیرد و ببرد سر اصل قضیه. میخواهد معما طرحکند و ماز بسازد. چندراهی کج و معوجی بدل از صراط مستقیم.
هر چندبار هم که بخوانم با عجله خواهم خواند. شاید حسابشدهتر و آگاهانهتر، اما با عجله.
از سردرگمی هراسانم اما گریزان نه.
فاطمهایمانی
@paknewis_ir
مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا.
🖤
#شهادتتمبارک
@paknewis
📌آمد به سرم...
برای امروز برنامههای دیگری داشتم. میخواستم از منحنی خلاقیت بنویسم، از تمرین، از آموزش نویسندگی؛ خبر اما زمینگیرم که نه، دلگیرم کرد. آسمان هم بدجور دلگرفته بود امروز. هوای غمانگیز پاییز، دلانگیزتر از هرسال به همدردی آمده بود.
هنوز به نوار مشکی کنار عکس سید ابراهیم عادت نکرده بودیم که شما هم آسمانی شدید آقای نصرالله. شما که البته آسمانی بودید، این اصطلاح ما زمینیهاست که به ارواح دور از دیدرس میگوییم آسمانی. به کسانی که جور دیگری زندگی میکنند، قواعد دیگری برای زندگی کردن دارند و اسیر قواعد دیگران نمیشوند. در زمین دیگران بازی نمیکنند، اصلن نه اهل زمینند و نه اهل بازی. سکهی بازارشان هم طلا و نقره نیست. به قول بابا طاهر «بهشت جاودان بازارشان بی».
«جاودانگی» همان مفهومی که از همیشه تا همیشه رویای بنیبشر بوده، در مشت شماست. باور کردن یا نکردن ما هم چیزی را عوض نمیکند.
دیشب از شنیدن خبر تعجب نکردم، جا نخوردم. به قول سیدنا القائد اینگونه رفتن حق مسلم شما بود و بالاخره هم به حقدار رسید. اصلن از بعد شهادت حاج قاسم، بعد از دیدن عکس آن دست و انگشتر خونین که زیرش نوشته شده بود «رحم الله عمی العباس» و ناغافل بغضم را شکست، دیگر زیاد جا نمیخورم. دیگر منتظر نیستم خبرهای ناخوشایند تکذیب شوند. راست گفتهاند دل شکسته که دوباره نمیشکند.
امشب نمیشد از شما ننوشت. نمیشد بیطرفانه از کنار خبر گذشت. خبری که همیشه میدانستیم روزی خواهد رسید. قدیمیها میگفتند «آمد به سرم از آنچه میترسیدم».
کاش میشد از حوادث آینده نترسم. کاش از خود شما میآموختم که مبدا ترس و امید را جور دیگری تعریف کنم.
حالا که زندهترید لطفن هوای ما را هم بیشتر داشته باشید. خواهش میکنم کمک کنید در این مسیر بمانیم.
فاطمهایمانی
@paknewis
✅ بهزودی در این مکان لینک یک مقالهٔ خوب با موضوع زبان فارسی که دربارهٔ یک مقالهٔ خوب دیگر با موضوع زبان فارسی نوشتهشده است، همرسانی خواهد شد.
🌱
@paknewis
📌چَشم، فارسی مینویسیم
چند نکتهٔ مقدماتی دربارهٔ مقالهٔ «فارسی بنویسیم» از احمد سمیعی گیلانی
۱-یکی از مسائلی که معمولن با بالارفتن سن، انسان را نگران میکند، ایجاد «شکاف نسلی» است. پیران قوم همواره سلیقهٔ جامعهٔ جوان را متفاوت از معهودات و مأنوسات خود مییابند و معمولن در درجهٔ اول نگران میشوند که نکند این تفاوتها، موجب ایجاد اختلاف نسلی و از دست رفتن ارزشهای قبلی شود.
حال آنکه اگر معیارمندتر به تغییرات بنگریم، درخواهیم یافت که کدام تغییر مفید و کدامیک مضر است و به این ترتیب نگرانی کمتری را تجربه خواهیم کرد.
در مقاله مزبور نیز همین نگرانی شایع را میبینیم که موضوعش تغییرات جدید زبان فارسی به جهت رواج ترجمه است.
۲-روش مقاله در بررسی مسالهٔ عارضهمند شدن زبان فارسی، ارزیابی جملات متعددی از مطبوعات و سپس پیشنهاد جملات اصلاحی است.
این روش هرچند دلنشین است و مبیّن منظور، اما نمیتواند مشکلی را به طور ریشهای رفع کند مگر آنکه در کنار آموزش اصولی و مستمر قرار گیرد.
در غیر این صورت در حد تذکراتی محدود باقی میماند و فراموش میشود.
۳- دقت نویسنده در مقاله و ارائهی پیشنهادهای حرفهای برای اصلاح جملات، خوانندهٔ علاقمند به زبان را بر آن میدارد که دربارهٔ خود مقاله نیز دقت و حساسیت بیشتری به خرج دهد و هوس کند که به اصطلاح مته به خشخاش بگذارد و به بعضی کلمات یا تعابیر گیر بدهد.
امید که در مرقومهٔ بعدی به شایستگی از پس این مهم برآید.
(ادامه دارد.)
فاطمهایمانی
@paknewis