eitaa logo
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
614 دنبال‌کننده
293 عکس
35 ویدیو
6 فایل
♦️ آموزش تخصصی شعر و نویسندگی ✒️📚 💌 پرواز در دنیای ادبیات گروه همراهان پاک‌نویس: https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa ارتباط با ادمین: @fateme_imani_62 وبگاه؛ fatemeimani.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
پارسال همین موقع‌ها که آسمان فیروزه‌ای بود و برگ‌ها زرد شدند و این‌ها، یک کتری شیشه‌ای برقی خریدم بابت بهبود سطح کیفی چای دم کردن. یک کتری با تکنولوژی بالا و یک صفحه کلید دیجیتال که به اندازه‌ی کابین خلبان ایرباس، دکمه دارد و هر کاری که بخواهید انجام می‌دهد. مثلا می‌توانم بهش بگویم ساعت دو و نیم صبح بیدار شو و آب را جوش بیاور و بعد آن را در دمای نود و هفت درجه نگه دار و چای دم کن تا بیدار شوم. همین قدر درخشان و انتلکت. وقتی که روشن می‌شود، یک چراغ آبی در محفظه‌ی شیشه‌ایش هم روشن می‌شود که آدم را یاد فواره‌های میدان ونک می‌اندازد. تا قبل از این یک کتری استیل داشتم، شبیه به تانک‌های چیفتن. پرش می‌کردم آب و می‌گذاشتم روی اجاق تا جوش بیاید. تنها هوشمندی‌اش این بود که دستگیره‌ی نسوز داشت. همین. البته نزدیک به پانزده بار یادم رفت تا شعله‌ی زیرش را خاموش کنم و آبش تبخیر شد و خودِ کتری تا مرحله تصعید پیش رفت. همین شد که ایرباس را خریدم قبل از این‌که چیفتن خانه را بپکاند. طبق کاتالوگ، این ایرباس یک سنسور پیشرفته دارد که دما را دقیق سر مرز نگه می‌دارد و سر موقع کتری را خاموش و روشن می‌کند. سر هر دما یا زمانی که ما بخواهیم. سنسور که نیست لاکردار. مغز هوشمند است. یک قطعه‌ی کوچک و مخفی زیر صفحه کلید که همه کار را خودش می‌کند. البته از چهارشنبه قبل بازی عوض شده و به نظر سنسورش سوخته است. هر وقت دلش بخواهد کتری را روشن می‌کند و زیر بار خاموش کردنش هم نمی‌رود. دکمه‌ی خاموش را هم که می‌زنیم، بی‌محلی می‌کند و روشن می‌ماند. وقتی هم که آب جوش می‌آید، چراغ آبی‌اش مثل آمبولانس چشمک می‌زند. هیچ کدام از دکمه‌ها هم کار نمی‌کند. یک ایرباس خودسر که با کله می‌خواهد خودش را بکوباند توی کابینت‌های دوقلوی آشپزخانه و منفجرشان کند. خوفناک است و ازش می‌ترسم. تنها راه خلاصی این است که پریزش را از برق بکشم. البته قسم می‌خورم که یک بار پریزش را کشیدم ولی باز هم خاموش نشد و مثل آتشفشان گالراس به خودش می‌پیچید. شاید هم بس که ازش می‌ترسم، مغزم پارانوید شده است. شاید. امشب مانده‌ام بدون چای. چیفتن را که چند ماه قبل انداختم توی سطل بازیافت و تا الان حکما ذوبش کرده‌اند و شده پایه‌ی میز تحریر یک کارمند خسته. این ایرباسِ بدون مغز هم که بابت هر بار چای دم کردن مجبورم می‌کند دو بار با عزراییل روبوسی کنم. واقعا تکلیف چیست؟ کاش چیفتن را دور ننداخته بودم. این ایرباس بی‌مغز خیلی زبان‌نفهم‌تر و خطرناک‌تر از چیفتن است. چیزی که قبلا مغز داشته و حالا مغزش را گرفته باشند از چیزی که از اول مغز نداشته ترسناک‌تر است. یک قوچِ بی‌مغز، ترسناک‌تر است یا یک چهارپایه؟ مغز قوچ را که بگیری، شاخش را در هر گوشتی فرو می‌کند و جر می‌دهد. مثل همین کتری برقی که دچار مرگ مغزی شده و از بن‌لادن هم ترسناک‌تر شده است. می‌ترسم امشب که بخوابم، روشن بشود و آب را جوش بیاورد و بعد برود سر کشو و کارد آشپزخانه را بردارد و بیاید بالای سرم توی اتاق خواب و با ائمه محشورم کند. مغز که ندارد و نمی‌فهمد چرا دارد این کار را می‌کند. نمی‌فهمد که کی باید روشن شود و کی خاموش شود. اصلا چرا باید روشن و خاموش بشود. سنسور مصلحت‌اندیش‌اش سوخته است. حالا فقط بلد است آب‌جوش درست کند و قل قل کند و مثل آمبولانس چراغ بزند و تهدید کند. چرا؟ نه من می‌دانم و نه خودش. گرفتار شدیم این وقت شب. فیوز را از کنتور قطع کنم؟ اصلا چرا باید همچین چیز پیچیده‌ای خلق کرد و فرمانش را داد دست یک چیزی قدِ نخود؟ نخود که تا ابد سالم نمی‌ماند. بفرما. حالا من مانده‌ام و این قوچِ بی‌مغز و این شبِ تارِ بدون چای. ©️ کانال «گفت و چای» @fahimattar https://t.me/fahimattar/629