هدایت شده از چهلسالگی
44.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 صبح به خیر😏
گاهی باید به استقبال کلاغهایمان برویم.
ـــــــــــــــــــــــــــ
انیمیشن کوتاه «صبحانهٔ گمشده» به کارگردانی کیورایس و محصول سال ۲۰۱۵ کشور ژاپن است. این اثر چندین دورهست که مهمان کارگاههای #نویسندگی_خلاق ام میشود تا نقش مهمی را در فهم بهتر ضرورتِ تغییر ایفا کند.
#دفترچه
#تجربه
#فیلم
@chehelsalegi_sh
📌 این خونه روشنه
از وقتی تدریس آغازیدم برخی کارها را تنها برای آن جدی و بیوقفه انجام دادم که حافظِ انگیزهی همسفران مدرسه نویسندگی باشد.
بارها دوستانی گفتهاند که مدتی از نوشتن دور افتادهاند اما همینکه برگشتهاند و دیدهاند چراغ اینجا هنوز روشن است دوباره دلگرمِ نوشتن شدهاند.
این به کارم معنا میبخشد.
آیا هر روز، در فهرست کارهایت، یکی-دو تا کار هست که برای روشنداشتِ چراغِ جریانی جمعی باشد؟
شاهین کلانتری
#تردیدار
@Shahinkalantari @Tardidar
📌نوشتن، نوشتن بود
من نگاه غلطی به هنر داشتم. فکر میکردم هنرمند یک شکمسیر بیدغدغه است که خوشی زده زیر دلش و حالا شده نقاش، شده خطاط، شده نویسنده، شده بازیگر، شده هنرمند.
شاید هم چون گفتهاند هنر که نان و آب نمیشود برو تجربی و به فکر پول در آوردن باش این ذهنیت در من ایجاد شده.
اما برایم سوال بود که چرا سمت بقیهی هنرها نرفتم و چسبیدم به این یکی. این هم از یک ذهنیت غلط بود.
یکبار به دوستم گفتم: نویسندگی خیلی خوبه. ارزونه. تو با یه زغالم میتونی بنویسی و اثر فاخر خلق کنی. اما نقاشی نیاز به کلی هزینه و رنگ و ابزار و فلان دارد.
یعنی باید بگویم نویسندگی را ادامه دادم چون در یک نگاه ارزان و راحت به نظر میرسید؟
نه.
آمدم سمت نویسندگی چون نمیتوانستم نیایم. «نویسنده کسی است که نمیتواند ننویسد.»** و شاید این را به بقیه هنرها هم بشود نسبت داد.
-نقاش کسی است که نمیتواند نقاشی نکند. حالا نه با ابزار چند صد میلیونی، شده با همان زغال اثر هنری را خلق خاهد کرد.
این فکر به معنی نادیده گرفتن ابزار نیست، اما این را به من یادآوری میکند که کل هنر ابزارش نیست. که هنر در خدمت ابزار نیست. و هنر در خدمت انسان است برای خلق کردن چیزی به اسم انسان.
حتا هنر تشریفات هم نیست. نوشتن از شکمسیری و بیچالشی و بیدغدغگی نمیآید و اتفاقن برعکس، نوشتن راست کار نیازمندان است.
حتا هنر کالا هم نیست. که بگوییم حالا بیاور نتیجهاش را. کو آن کتاب؟ کجاست آن تابلو؟ چه شد آن کوزه؟
اما چرا میگویم ذهنیت غلطی بود، چون نوشتن ارزان نبود. چون برای خلق یک انسان از نوشتن باید زیادی مایه میگذاشتم و فکر و عمرم را خرجش میکردم.
هنر، هنر بود.
نوشتن، نوشتن بود.
نه کالا بود، نه لوکس بود، نه تشریفات بود و نه از شکمسیری.
تو باید کاری میکردی، چون نمیتوانستی کاری نکنی. بعضیها میتوانند کاری نکنند.
**جملهای از حسن کامشاد
✍فرشته برگی ✍
@paknewis
#یک_بیت_شعر
📌آزادی منزوی
«آزادی» آن ممدوح همیشگی شاعران را این بار در بیتی از حسین منزوی تماشا میکنیم:
در قفس آزاد زیباتر که در آفاق اسیر
گو در بازم بگیرند و پر بازم دهند
شاعر «در باز» را در مقابل «پر باز» قرار داده و دومی را زیباتر میداند. او باعث میشود ما نیز به اندیشه فرو رویم و از خود بپرسیم که ترجیح ما کدام است؟
ناگفته پیداست که گزینۀ هردومورد را نداریم. (پس چرا گفتم؟ برای مهار ذهن رفاهطلب)
کلمات قفس و آفاق و در و پر، در ذهن مخاطب پرندهای را ترسیم میکنند که مجبور به انتخاب بین دوگزینهی نادلخواه است.
چرا پرنده «پرباز بودن در قفس» را به «پربسته بودن بیرون از قفس» ترجیح میدهد؟ اصلن مگر بین این دو فرقی هم هست؟ هر دو اسارتاند و محرومیت از پرواز. اما شاید پربسته بودن برای پرنده به مرگ نزدیکتر باشد تا محبوس بودن در قفس با پرهای باز. آنجا لااقل میتواند گاهی پری باز کند و در خیال پرواز کند یا حتا بسته به مساحت قفس بال بالی بزند که همین هم غنیمت است.
شاید هم فلسفهٔ این انتخاب، تنها کنایهای است به شکارچی و قفسبان که از میان این دو مرگ تدریجی، لااقل دومی را تحمیل کنند که عذاب کمتری به همراه دارد.
✍️ فاطمه ایمانی
@paknewis
🔴پازل نویسندگی | ۴ اصل مهم نویسندگی
✅پازل نویسندگی چیست؟
پازل نویسندگی مدلی است تا با آن مهمترین بخشهای کار نویسنده را نمایش دهیم. هدف پازل نویسندگی سهولت در تعریف و به خاطر سپردن اصلیترین مراحل کار نویسنده از ایده تا اجراست. این پازل از چهار قطعه تشکیل شده است: مطالعه، آزادنویسی، بازنویسی و انتشار. محدود بودن قطعات پازل به معنای جداییناپذیر بودن تمامی اجزاست. در این الگو قصد داریم با سازماندهی و ملموس کردن مفاهیم مهمترین مراحل نویسندگی را در ذهن نویسنده جا بیندازیم.
🖥متن کامل را در پیوند زیر بخانید:
⤵️
madresenevisandegi.com/34901
#مقاله
هدایت شده از ایمانیسم | فاطمهایمانی
📌اولن که...
من با این دستهبندیهای دههای موافق نیستم. همین که بدجور مد شده و نمیدانم چرا از مد هم نمیرود:
دهه شصتیا فلانن
دهه هشتادیا بهمانن
نه اینکه معتقد باشم کلن به این سیاق نمیشود سخنی گفت اما آنقدر چرند پرند در این قالب شنیدهایم که دیگر عطایش را به لقایش بخشیدیم.
اساساً بر چسب زدن به آدمها با عنوان «دهه شصتی» و «دهه هشتادی» و غیره با ژست روانشناسی و جامعهشناسی ممنوع.
(کم مانده بگویم الیوم استعمال عبارتین «دهه شصتی» و «دهه هشتادی» بأی نحوٍ کان در حکم محاربه با ایمانیسم میباشد.
میرزای شیرازیطور)
چند روز پیش ویدئویی دیدم از خانم متشخصی که میگفت دهه شصتیها چون در سختی بزرگ شدند، بسیار راضی و قانع بودند و با کمترین دلخوشی و دارایی احساس خوشبختی میکردند؛ اما مشکل زمانی نمایان شد که این نسل سعی کردند فرزندان خود را در رفاه هر چه بیشتر بزرگ کنند. به این ترتیب نسل کنونی دیگر به کم راضی نیست و سختتر احساس خوشبختی میکند.
پر واضح است که نمیتوان اینقدر کلی و بی دلیل سخن گفت اما گیریم چنین حرفی درست باشد، این حقیقت بسی موجب خوشحالی است.
اگر قرار بود آدمها نسل اندر نسل قانع باشند و با هر کم و کسری بسازند، بلندپروازی و دیدن افقهای وسیعتر چه میشد؟
چه کسانی قرار بود محدودیتها را کنار بزنند و اوج بگیرند؟
این از این.
اما بعد، اصلن این چه علاقهای است که بعضی پیشکسوتان به ستایش گذشتگان و سرزنش آیندگان دارند؟
چرا برای تفاوتهای طبیعی رسمیت قائل نیستیم؟ مگر پیشرفت ثمرهٔ همین تفاوتها نیست؟
من شخصن همانقدر که کمخواهی خودم را تحسینبرانگیز میدانم زیادهخواهی فرزندانم را هم میپسندم چون هر کدام محصول شرایط و زمانهای متفاوتاند و در بستری طبیعی پدید آمدهاند.
شرایط زندگی در دهههای گذشته با حالا متفاوت بوده و هر کدام اقتضای خلقیات خاصی را دارد که به این سادگی نمیتوان آنها را تحلیل کرد.
#اعتراضیات
@imanism
هدایت شده از ایمانیسم | فاطمهایمانی
هزار شب به سحر آمد و سحر شد شام
ولی...
شبی که تو رفتی سحر نگشته هنوز
@paknewis
هدایت شده از ایمانیسم | فاطمهایمانی
📌کلید این قفل لعنتی کجاست؟
یا
«بدنویسی را جدی بگیریم»
چیست این ذهن ناشناختهی مرموز؟ در است؟ پنجره است؟ صندوقچه است یا گاوصندوق؟ لابد یکی از اینهاست که گاهی قفل میشود و هیچ کلیدی هم بازش نمیکند.
-چرا چند روزی است نمیتوانم یک چیز خوب و ارزشمند بنویسم؟
-خوب؟ ارزشمند؟ چرا فکر میکنی باید خوب و ارزشمند بنویسی؟
-یعنی نباید خوب و ارزشمند بنویسم؟
-نع. تو فقط باید بنویسی.
-پس چی منتشر کنم؟
-یک نوشتهی معمولی. یک یادداشت با هر موضوعی که شد؛ از ترک دیوار گرفته تا هر چیز دور و نزدیک دیگر.
-نمیشود. لعنتی یک جمله هم راه نمیدهد، باور کن.
- پس این جملهها که به من میگویی چیست؟
ذهن تو همیشه در حال جمله سازی است. همهی این جملهها هم ارزش نوشتن دارند چون راهی باز میکنند به سوی بیشتر نوشتن.
تو فقط «تداوم» را کنار نگذار و البته به یاد داشته باش که «تداوم» شوخیبردار نیست. گاهی برای پایبندی به آن نه تنها ناچاری بیخیال «آفرینش اثر ادبی خیرهکننده» شوی بلکه باید تعریفت از نوشتهی خوب را هم تغییر دهی.
نوشتهی خوب و ارزشمند گاهی فقط یک جملهی ساده است یا مثلاً متن کوتاهی که در وصف ننوشتن نوشتهای.
نوشتهی خوب گاهی چنگی به دل نمیزند و وقتی منتشرش میکنیم یکی مدام در گوشمان میگوید «این چی بود نوشتی؟ مایهی آبروریزی، در اسرع وقت حذفش کن.»
ولی ما حذفش نمیکنیم چون نوشتهای که باعث شود به «تداوم» پایبند بمانیم حتمن نوشتهی خوبی است. نوشتهای که به ما بگوید امروزمان بهتر از دیروز بوده چون یک یادداشت بیشتر در کانالمان داریم، نوشتهی بسیار ارزشمندی است.
✍فاطمه ایمانی
@imanism_ir
علیٌ حبه جُنّة
قسیم النار والجنة
وصیُ المصطفی حقّاً
امامُ الانسِ و الجِنّة
عید بر شما مبارک.🌹
@paknewis
.
📌میخوام زن اوس غفور شم
امروز در کتابخانه* سررسیدی یافتم و با دیدن خط نوشتهها، صاحبش را حدس زدم. کمی که جلوتر رفتم فهمیدم حدسم درست بوده، چرکنویس یکی از دوستان نویسنده و استاد نویسندگی بود که از طرح و برنامههای مختلفش نوشته، حتا لیست کوچکی از وظایف همسر و فرزندانش در منزل.
در صفحهای نوشته بود:
«میخوام زن اوس غفور شم» ادامهٔ این جمله را به صورت دیالوگ از زبان ده شخصیت متفاوت بنویسید.
تمرین جالبی به نظرم رسید و در راه بهش فکر کردم و در ذهنم چندتایی شخصیت ساختم؛ مثلاً یکبار مادر دختر پاسخ میدهد یکبار پدرش یکبار دوست صمیمیاش، با هر پاسخ داستان تازهای تعریف میشود و هر کدام از گفتگوها لحن متفاوتی دارد.
دوستان نزدیک میدانند من چقدر به دیالوگنویسی و دیالوگخوانی علاقمندم. خلاصه تصمیم گرفتم بنویسم و همینجا منتشر کنم که البته به دلیل مشغولیتهای ذهنی و حافظهٔ جلبکطورم هنوز موفق نشدهام؛
شاید فردا.
شما هم اگر دوست داشتید بنویسید و منتشر کنید. با کمال میل میخوانم و دربارهاش حرف میزنیم.
پ.ن:
دیروز در صفحه اینستاگرامم گفتم که به تازگی سرپرستی یک کتابخانهی بیسرپرست را پذیرفتهام؛ کتابخانهٔ تخصصی ادبیات.
چندتا از جملههای یک کتاب طنز را هم آنجا گذاشتهام که اگر دوست داشتید میتوانید در هایلایت ببینید و خوش بگذرانید.
🆔 @fatemeimanism
@paknewis