میان تشنگیِ این کویر وهم، کسی
مرا به هُرم نفسهای شرجیاش گرهزد
اتاق خلوت من خسته بود و تبکرده
شبی که با سرِ انگشت، روی پنجره زد
☘
هنوز در نفس گریههای هرشبهام
نمود بارزی از ردّ پای طاقت هست
هنوز در دل من فکر میکنم آقا!
نشان مبهمی از ذرهای لیاقت هست
☘
دو پله سمتِ بلندی برای من کافی است
اگر دوباره بخندی برای من کافی است
همین که باز بگویی: «بیا به مشهد من»
آهای بچّه زرندی! برای من کافی است.
از کتاب «گلدستههای عشق»
فهیمه اسدی (زرند)
@paknewis
📌 زومکردن روی کلمات:
☘یکی از ویژگیهای شاعر، انس و دوستی زیاد با کلمههاست.
☘شاعر کلمهها رو دقیق میبینه و به شکل خاصی از اونها استفاده میکنه.
☘شیوه هر شاعر در برخورد با زبان و کلمهها با شاعرای دیگه تفاوت داره
و همین تفاوتهاست که سبک مخصوص هرکس رو میسازه👍
🔻به نمونههای زیر توجه کنید:
@paknewis
🦋 نمونه (۱)
هر پنجره پشت سر تباه از دوری
هر آینه پیش رو سیاه از دوری
من فاصله در فاصله کم خواهمشد:
آنگاه
نگاه
گاه
آه
از دوری
| احسان افشاری |
🦋نمونه (۲)
او شاخه گلی لای کتاب، اما من...
از ماه پلی به آفتاب اما من...
او سیر تکامل قشنگی دارد،
اینگونه:
نقاب
قاب
آب..
اما من ...
|احسان افشاری|
🦋 نمونه (۳)
اگر بنويسم «سنگ» 🪨
بي برو برگرد بايد
پنجره ای
سری
بال پرنده ای
يا چراغ نيمه شب خيابانی را بشكند
در آسياب دهكده ای متروك
اگر به خواب رفته باشد
حتمن سنگ نيست.
|عباس صفاری|
در بیمارستانی دو بیمار افلیج در یک اتاق بستری بودند. تخت یکی از بیماران کنار پنجره بود و دیگری دورتر از آن.
آندو هرروز ساعتها با هم صحبتمیکردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان حرف میزدند. هر روز بعد از ظهر، بیماری که تختش کنار پنجره بود، می نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره میدید برای هماتاقیاش توصیف میکرد. پنجره، رو به یک پارک بود که دریاچه زیبایی داشت. مرغابیها و قوها در دریاچه شنا میکردند و کودکان با قایقهای تفریحی در آب سرگرمبودند. درختان کهن به منظرهی بیرون زیبایی خاصی بخشیده بودند و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده میشد.
همان طور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف می کرد هم اتاقیاش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد و روحی تازه می گرفت. روزها و هفتهها سپریشد. تا اینکه روزی مرد کنار پنجره از دنیا رفت و مستخدمان بیمارستان جسد او را از اتاق بیرون بردند. مرد دیگر که بسیار ناراحت بود تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار این کار را با رضایت انجام داد. مرد به آرامی و با درد بسیار، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد. بالاخره می توانست آن منظره زیبا را با چشمان خودش ببیند ولی در کمال تعجب با یک دیوار بلند مواجه شد!
مرد متعجب به پرستار گفت که هم اتاقیاش همیشه مناظر دلانگیزی را از پشت پنجره برای او توصیف میکردهاست.
پرستار پاسخ داد:ولی آن مرد کاملا
نابینا بود.
پائولو کوئیلو
#داستانک
@paknewis
سلام سلام به همهی دوستان 😍
صبحتون بخیر ☘️
دوستان لطفاً پیامهای پینشده رو ببینید و بشنوید 🙏
و هر سوالی دربارهی کانال داشتین به آیدی من پیام بدین 🌹
🆔 @fateme_imani_62
اواخر ماه اوت ۱۹۳۹، مردی کفشهایش را برای تعمیر نزد کفاش برد.
یک روز بعد جنگ شروع شد. مرد به جبهه اعزام شد و به خط اول رفت و سپس زندانی شد. درسال ۱۹۴۵ روسها او را آزاد کردند ولی با یک افسر دعوا کرد و ده سال دیگر زندانی شد. با زندانیهای آمریکایی مبادله شد، به آمریکا رفت و مدتی آنجا زندگی کرد. بعد از چهل سال یاد وطن کرد و برای گردشگری به فرانسه برگشت.
به محلهی قدیمی خودش رفت تا یادی از جوانی کند. همهچیز تغییر کردهبود اما کفاش هنوز آنجا بود. از روی کنجکاوی وارد مغازه شد و از پیرمردی که پشت ماشین دوخت نشستهبود پرسید:
- شما خیلی وقته اینجایید؟
- آه از قبل از جنگ.
- پس من کفشهایم را برای تعمیر به خود شما دادم، قبل از ماه اوت ۱۹۳۹.
بعد داستانش را کامل تعریف کرد و پرسید:
- آیا شما هنوز آنها را دارید؟ خیلی جالب میشود!
- صبرکنید بروم ببینم.
پیرمرد به زیرزمین رفت و از آنجا فریاد زد:
- کفشها چه شکلی بودند؟
- زردرنگ.
- با سوراخهای چهارگوش و بندقهوهای؟
- آره آره خودشه.
- برای پنجشنبه آماده میشن.
#داستانک
@paknewis
📕 داستانک دیروزو خوندین؟ 😍
این👆امروزی رو هم بخونین تا دربارهش حرف بزنیم،
بعدشم یه تمرین کوچولو🤏 انجام بدیم.
پاکنویس ( تمرین نویسندگی)
مخترع پرده را کنار زد و از پنجرهی طبقهی پانزدهم به خیابان نگاه کرد. مردی که تنها، روبه روی مغا
اینم یکی از داستانکهای خودمه 🥰
🐠 شعرا و داستانکای خودم تو این کاناله:
https://eitaa.com/joinchat/379388233C168866995f
خوشحال میشم بخونین 💝
سلام سلام🙋♀
شبتون بخیر✨
عیدتون مبارک🥳
خوش آمد میگم به دوستای
گل و تازهمون😍🥰
من فاطمه فرخیام و با یه سهشنبهی کپیرایتینگی دیگه در خدمتتونم☺️
___
امشب میخوام سه فرمول کاربردی و جذاب عنواننویسی رو بهتون معرفی کنم😌
البته که فرمولهای عنواننویسی فتوفراوون هستن😉
۱. عنوان های پرسشی دربارهی موضوع و دغدغهی مخاطب:
چگونه از ریزش موهایمان جلوگیری کنیم؟
آیا موخوره دارید؟
۲. عنوانهایی که وعدهای به مخاطب میدهند:
راه و روش لاغر شدن بدون گرفتن رژیم
۳. به کار بردن واژهی رمز و راز یا اسرار در عنوان:
رمز و راز جذب مخاطب
اسرار فروش بیشتر
#کپی_رایتینگ
#کپی_رایتر
#تبلیغ_نویسی
#تبلیغ_نویس
@tablighnevis
@paknewis
🌐paknewis.ir
🌐fatemefarokhi.ir
هدایت شده از توییت فارسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتى تو انجام خواسته ى مامانم سى ثانيه تاخير دارم
مامانم همون لحظه :
》گـآبوى فقيد《
@farsitweets
تو
عصر پنجشنبه ای
همه دوستت دارند
حتا مردگان
(جواد گنجعلی)
@paknewis
#ازنوشتن
#چیبنویسم
یکی از موضوعات خوب برای نوشتن، نوشتن از «شغل» خودمونه.
چون شغل ما چیزیه که باهاش انس داریم و دربارهش اطلاعات خوبی هم داریم. پس میتونیم راحت دربارهش بنویسیم.
ضمناً اطلاعات شغل ما هرچی که باشه، میتونه برای دیگران جذاب باشه.
دربارهی این موضوع یه کتاب براتون آوردم 🥰
#معرفیکتاب
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3749183669Ce85c1e7098
📕 «پابوس»
متهم جوانی داشتم، از آن معتاد به شیشههای کارتنخواب.
به اتهام سرقت دستگاه رادیوپخش اتومبیل تفهیم اتهام و به دلیل عجز از معرفی ضامن، به زندان معرفیاش کردم.
وقتی فهمید روانۀ زندان است، در حرکتی محیرالعقول و سریع پرید زیر میزم و پایم را گرفت و شروع کرد به بوسیدن کفش و التماس که از زندان فرستادنش منصرف شوم.
سرباز از پشت او را میکشید و من از جلو پایم را، چیزی شبیه بازی کبدی. هرچه سرباز او را محکمتر از عقب میکشید، متهم سفتتر و مصرانهتر پایم را میفشرد و بوسههای آبدارتری بر کفشهای من میزد. خلاصه سرباز در نبرد کبدی موفق شد کشانکشان به بیرون از اتاق هدایتش کند.
وقتی دیگر مطمئن شد زندان رفتنش حتمی است، پشت در اتاق صدایش را در گلو تاباند و از لابهلای تارهای صوتی، هرچه فحش ورزشگاهی و وسایل دمکردن چای اعم از کتری برقی و سماور بود، تقدیم من کرد.
البته من در این لحظات خودم را به کری زدهبودم.
نکته آموزندۀ این خاطره اینکه در مسند قضاوت از پابوس تا فحش ناموس فاصلهای نیست.
#معرفیکتاب
#ازنوشتن
https://eitaa.com/joinchat/3749183669Ce85c1e7098