ﮔﺎﻫگاﻫﯽ ك ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ،
ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ:
ﺩﺭ ﺩﯾﺎﺭﯼ ك ﭘﺮ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ،
ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ؟
ﺑﻪ ك ﺑﺎﯾﺪ ﭘﯿﻮﺳﺖ؟
ﺑﻪ ك ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﺑﺴﺖ؟
ﺣﺲ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﮔﻮﯾﺪ:
ﺑﺸﮑﻦ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ك ﺩﺭﻭﻧﺖ ﺩﺍﺭﯼ؛
ﭼﻪ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺩﺍﺭﯼ؟
ﺗﻮ خدا ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ،
ﻭ ﺧﺪﺍ ، ﺍﻭﻝ ﻭ ﺁخر ﺑﺎ ﺗﻮﺳﺖ🌱
اونجارکه معین زد میگه :
من تورا با خون دل از یاد بردم لطف کن
هرکجا چشمت به من افتاد ، کج کن راه را
آدمهايى که شما را بارها و بارها مى آزارند
مانند کاغذ سمباده هستند!
آنها شما را مى خراشند و آزار مى دهند
اما در نهايت شما صيقلى و براق خواهيد شد،
و آنها مستهلک و فرسوده!
پس به قول نيما يوشيج :
چايت را بنوش و نگران فردا نباش
از گندمزار من و تو ،
مشتى کاه مى ماند براى بادها و يادها.