شنیدم که شبی از کوچه ما هم گذر کردی
از آن شب سخت می بوسم زمین این حوالی را
گر بگویم با خیالت تا کجا ها رفته ام ؛
مردمان این زمانه سنگسارم میکنند . .
هزاران سال هرشب ماه میآید به شوقِ تو
گمانم ماه میبیند به لبهایت شکافاش را . . .
هدایت شده از -هرآنچهگفتنیاست؛
سالها مثل درختی که دم نجاری است،
وقت روشن شدن ارّه وجودم لرزید:)
- کاظمبهمنی -
گَه گَهی شب ها در آغوشِ خودت بینم به خواب
دستِ من روزی به بیداری در آن آغوش باد
برغم ضعف کوهی را ز جا برداشتم با خود
دلم را با تمام ناتوانی بردم از یادش
نمیداند دل تنها میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تُنگی که نام دیگرش دریاست