"آن چنان سرگرم رویای تو هستم ،
بارها دیدهام خواب تورا با دیدهی بیدار خویش!"
چهرهای دارم که پنهان در نقاب کهنهای ست خیره در آیینهام با حسرت دیدار خویش!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وصلهی جان ما :)🌚
دیدارِ تو گر صبحِ ابد هم دهَدَم دست،
من سَرخوشم از لذتِ این چشم به راهی !(:
. پنـاھ .
و كأن وُجودك وسيلة لحُبّ الحَياة !
و انگار کہ بودنت، دست آویزیست
برای دلبستن بہ این زندگی 🤍 `
#یک_داستان_کوتاه 🌿📃
یک سال گذشت . . .
حالا بیهیچ مقدمهای برایت مینویسم . . .
این آخرین نوشته برای توست . . .
آخرینباری که اسمم را ؛
روی صفحهی تلفن همراهت خواهی دید ؛
و از فردای امروز ؛
دنیایت از عشقی فراموش شده ؛
تهی خواهد بود . . .
آخرین نامه را ساده مینویسم ؛
هرچند که خداحافظی از تو ؛
برایم ساده نیست . . .
برایت از روزهایی مینویسم که ؛
هر لحظهاش را با یاد تو گذراندم . . .
با یاد تو چشم باز کردم . . .
با یاد تو نفس کشیدم . . .
با یاد چشمهایت به زندگی نگاه کردم . . .
و هرروز انتظار دیدنت را ؛
در خیابان های این شهر کوچک میکشیدم . . .
برایت از قدم هایی میگویم که ؛
در کوچهیتان گذاشتم بیآنکه هیچ ردپایی ؛
از خود برجای بگذارم . . .
برایت از حرف هایی میگویم که ؛
در نبودَت دردِ جانم شد ؛
اما جانم تو را هرگز رها نکرد . . .
برایت میگویم از زخمِ زبانها . . .
از نگاههای مردم . . .
از مادرم که تنها شاهدِ این عشق است . . .
مینویسم از چک کردن های ؛
هرروز صفحهی مجازیات . . .
از عکسهایی که آنقدر نگاهشان کرده ام ؛
که جزئی از مردمک چشمانم شده اند . . .
مینویسم از تو . . .
از تویی که در سختترین روزهای زندگیام ؛
مرا رها کردی . . .
و هرگز از ضربه زدن به روح خستهام ؛
باز نایستادی . . .
مینویسم از خودم . . .
از دستهایی که بیجیب پیراهنت ؛
در زمستان قندیل میبندند . . .
و از گوشهایی که کمتر میشنوند ؛
تا مبادا آهنگ صدایت را از یاد ببرند . . .
عزیز جانم !
_ مرا ببخش که هنوز تو را ؛
عزيزِ جانِ خود میدانم اما باور کن ؛
سخت است آخرین تصویر از تو را ؛
درحالی بهیاد آورم که ؛
عزیزِ جانِ مردم شدهای . . .
گفتم چشم هایم کمتر میبینند ؛
نمیخواهم قلبِ کوچکت را برای اشکهایی که ؛
پشت سرت ریختهام مکدر کنم . . .
اما به من بگو دلت برای چشمهای گردِ ؛
از ریخت افتادهام نمیسوزد ؟!
برای موهایی که قول داده بودم ؛
بهخاطرت بلند کنم . . .
و حالا که نیستی ؛
سهم تیغهی سرد قیچی خواهند شد ؟!
امروز در زندگیام ؛
روی نقطهی دو سالِ بعد از تو ایستاده ام ؛
درحالیکه هرشب قبل از خواب ؛
به خواست خودت تو را در هر قطرهی اشکم ؛
غرق کردهام . . .
چقدر تو را در گریههایم تطهیر کنم ؛
و به تابوت گذشته بسپارم ؛
تا از این قلب زیر پا مانده رها شوی ؟!
بی تو حالی ندارم ؛
و آینده برایم شبیه خوابی است که ؛
هرگز به آن نخواهم رفت . . .
امشب درحالیکه فهمیدهام ؛
هرگز دوستم نداشتهای ؛
آخرین نفسهایم را ؛
در خاطرات عشق یکطرفهام ؛
فوت کردهام و چشمهایم را به روی
صورت ماهت بسته ام تا تو را ؛
با آرزوی خوشبختی به دست
عشق حقیقیات بسپارم . . .
تو هیچگاه برای من نخواهی شد ؛
و زندگی از این پس ؛
طعم تلخ قهوهی بدون شکر خواهد داد :)!