دکتـرم گفـت شما مشکلتان کـمخونی است ؛
خون ِدل میخورم ایکـاش ك تاثیـر کند .
. پنـاھ .
(:
چشم خود بستم کہ دیگر چشم مستش ننگرم
ناگهان دل داد زد؛ دیوانہ من میبینمش :>
من به چشمم گفته بودم عشق من را لو نده
این روانی بی اجازه با تو صحبت میکند ! (: