eitaa logo
. پنـاھ .
2.8هزار دنبال‌کننده
227 عکس
99 ویدیو
0 فایل
به هرچیز در جهان پناه بیـاوری در امان خواهـے ماند ؛ اما كافيست انسان بفهمد بی‌پنـٰاهی را♥️ اینجا پست‌گذاری صرفا دلیه‌ . برامون بنویسید👇🏽⁩ https://harfeto.timefriend.net/17236698783802 ماهِ‌ما🌙 @mahsin_scarf
مشاهده در ایتا
دانلود
جسم مرا بگیر و در خود مچاله کن خواهد چکید از بدنم چشم‌های تو - علیرضا بدیع
' 🍓 '
کرده‌سـت هوایت ، دل باراني ما دلخواه‌ترین دلبـرِ پنهاني ما . .
آرام نداریـم چو امواج ، ببین اي باني حال و روزِ طـوفاني ما
ارگیم و فروریـخته از دوري تو اي بسته کمـر بر غم و ویراني ما
گفتنـد : ز احوال تو پرسید شبـي گویا ، شده پیگیـرِ پریشاني ما . .
بد نیسـت مدارا کني اي عشق تو هم با این دلِ از داغ ، چراغانـي ما
باز اسـت درِ توبه ولي فایده چیسـت ؟ وقتـي که دروغ اسـت پشیماني ما .
به‌ هر‌‌ نظاره‌ شوم‌ تشنه‌‌تر تو را به‌ تماشا ؛ اگر‌‌ چو آینه‌ صد سال‌ روبه‌‌روی‌ تو باشم🫀:)
" هرچہ بہ جُز خیال او قصد حریمِ دل کند در نگُشایَمش بہ رو، از دَرِ دل، بِرانمَش "
📃🌿 تکیه دادم به پشتیِ گل قرمز قدیمی و گفتم : ولی هیچ‌جا ، خونه‌ی پدریِ آدم نمیشه ؛ هیچ چایی‌ام ، مزه‌ی چای خونه‌ی پدریو نمیده! بی‌حوصله خندید ، گفت : یکی دیگه بریزم برات ؟ فردا پسفردا همه‌ی اینا میشن خاطره و دلتنگی و حسرت .. لجم گرفت از حرفش . گفتم : مگه قراره جدا بشیم از هم ، یا دور بیفتیم از این خونه که یه چایی برامون میخواد بشه حسرت و خاطره ؟! این‌بار نخندید ، سرشو گرم کرد با قوری و سماور و چای و استکان .. به‌زور صداشو میشنیدم : برای تو شاید خاطره نشه ، ولی برای من که بچه‌ی ته‌تغاریِ این خونه‌ و خونواده‌م ، یه روزی حتما میشه ، نشستم یه گوشه ، دارم تماشا میکنم دونه دونه بزرگ شدن و از خونه رفتن و دور شدنِ همه‌تونو ، تک به تکِ چین و چروکای جدیدِ رو صورتتانو ، لرزشِ دستاتونو ، موهایی که دارن کم کم سفید میشن یک‌دست ، دردایِ یواشکی که گاهی میفتن به جون بزرگترای خونه قرصای رنگ به رنگ و جورواجوری که تعدادشون هی داره زیاد‌تر میشه .. همه‌تون سرتون گرم زندگیِ خودتونه ،‌ همه‌تون دارین میرین سیِ خودتون ، من ولی نشستم و پیر شدنِ بقیه رو تماشا میکنم ، هرلحظه‌م با فکروخیالِ آینده میگذره با ترسِ تنها شدن ، با ترسِ تنها موندن ، با ترسِ از دست دادنِ تک تک آدمای مهمِ زندگیم ، هیچ‌کاریم برنمیاد از دستم! گاهی وقتا با خودم فکر میکنم وقتی بمیرم ، کسی هست که بیاد سرِ قبرم‌و برام گریه کنه ؟ استکانِ چایِ سرد شده رو گذاشتم رو نعلبکیو سعی کردم لبخند بزنم . صداش انگار از تهِ چاه دربیاد ، گفت : تا حالا برای ته‌تغاریا چیزی نوشتی ؟ سر تکون دادم ، نه! ننوشته بودم .. سرشو گرم چایی ریختن کرد : " بنویس . . بنویس ته تغاریا خیلی تنهان! بنویس درسته کوچیک‌ترین عضوِ خونوادن ، اما دلشون اونقدری بزرگه که سنگینی بارِ غم و فکر و خیالِ کلِ خانواده ، روی دوششونه تا ابد! " - طاهـره‌ابـاذري‌هریـس .
**