📚 #داستانک
دود سیاهی در آسمان نشسته بود. دلم مثل سیر و سرکه میجوشید. نای راه رفتن نداشتم. به سختی قدم برمیداشتم. خیابانها شلوغ بود. مردم از کوچه و پس کوچهها در خیابانها ریخته بودند. سیل جمعیت دلنگران به سمت کارخانه آلومنیومسازی در حرکت بود. هر کسی چیزی میگفت. گوشهایم میشنید، اما توان جواب دادن نداشتم.
_ پنج تا کارخونه را زدن؟
- خدا کنه زیاد شهید نداده باشیم.
- خدا لعنتت کند صدام!
-خانم دعا کن شوهرم زنده باشد!
در دلم کسی رخت میشست. صدای آژیر آمبولانسها بلند بود. نگاهم به هر ماشینی که میافتاد پر از مجروح بود. تاکسی و آمبولانس فرقی نداشت. انگار همه، آن روز یک وظیفه داشتند؛ انتقال مجروحهای کارخانهها به بیمارستان.
با هر قدم دلم بیشتر شور میافتاد. افکاری که بغض را در گلویم میفشردند هجوم آوردند. اشکم سرازیر شد. به خودم نهیبی زدم و به راهم ادامه دادم. به شهر صنعتی رسیدم. همین که زنگ خانهمان را زدم، مامان پریشان جلوی در آمد. همسرم رفت تا از بابا خبری بگیرد. با مامان هزار بار طول خانه را قدم زدیم. دل یک جا نشستن نداشتم. مامان صلوات میفرستاد. دل توی دلم نبود. از خانه بیرون زدم. باید بابا را پیدا میکردم. میدانستم محال است یک جا بنشیند. به کارخانه رسیدم. تا چشم کار میکرد آوار بود و سیل جمعیتی که با اشک و التماس، سراغ عزیزشان را میگرفتند. بلند گفتم: حسین جودکی؟ حسین جودکی را ندیدین؟ بابا؟ بابا؟ تو رو خدا بابایم رو کسی ندیده؟
کسی گفت: داشت به مجروحها کمک میکرد.
دوست داشتم باور کنم، اما دلم راضی نمیشد. چشم چرخاندم. فضا را خاک گرفته بود.چشم، چشم را نمیدید. لباسهای سیاهم خاکی شد. ۷۲ روز از شهادت برادرم حسن میگذشت. کاش بود. اشکهایم را پاک کردم و به سمت بیمارستان ولیعصر راه افتادم. برای صدمین بار، صدای آژیرها گوش شهر را کر کردند. ماموران دور تا دور بیمارستان ایستاده بودند. از حضور مردم ممانعت میکردند. با التماس گفتم: تو رو خدا بگذارید بابام رو پیدا کنم. اجازه ورود ندادند. از پشت آمبولانسها خود را به راهروی بیمارستان رساندم. اتاق به اتاق گشتم. میان شلوغیها سرک میکشیدم و بابا را صدا میزدم. صدای ناله کارگران کارخانهها بلند بود. روپوش خونی پرستارها دلم را میلرزاند. بابا پیدا نشد. باید به بیمارستان قدس میرفتم. همین کار را کردم. جمعیت هر لحظه بیشتر میشد. کسی حق ورود به بیمارستان را نداشت. دلم میخواست روی زمین بنشینم و زار بزنم. با همه وجودم بابا را صدا کنم و او فقط جواب بدهد
_خوبم دخترم.
بغضم را برای صدمین بار قورت دادم. اشک چشمم را پاک کردم و دنبال راهی گشتم تا بتوانم وارد بیمارستان شوم. راه را پیدا کردم. از لابه لای جمعیت به راهرو سرک کشیدم. باز هم اتاق به اتاق گشتم. اشکهایم را پاک میکردم تا بهتر ببینم. خبری نبود. چند نفر از اقوام جلوی در اتاقی ایستاده بودند. پاهایم سست شد. نفسم به سختی بیرون میآمد. صدای کوبیده شدن قلبم را میشنیدم. با اضطراب به اتاق رسیدم. نگاهم را در اتاق چرخاندم. بابا را دیدم. دنیا روبه رویم ایستاده بود. پاهایم از زمین کنده شد. نفس راحتی کشیدم. یکی از اقوام دستمال نمدار را به لبان خشکش میکشید. بلند گریه کردم و خودم را به آغوشش چسباندم. چشمهای بابا درد داشت. متوجه شدم یک پایش را قطع کردند. فدای سرش! همین که نفس میکشید کافی بود. نفسم راحتتر بیرون آمد. مامان هم آمد. یک دل سیر اشک ریخت. اجازه ندادند کنارش باشم. با مامان راهی مزار حسن شدیم. هنوز پایم به خانه نرسیده بود که دنیا بر سرم آوار شد. انگار زمان ایستاد. خبر شهادت بابا پاهایم را به زمین چسباند. اما هنوز داغ پنج مرداد ۱۳۶۵ کنج قلبم میسوزد.
✍️فرشته عسگری
🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷
روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱
پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷
روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـےها
https://eitaa.com/panj_panj
📚 #داستانک
آفتاب اوایل مرداد داغتر از هر روز بر سر کارخانه آذرآب میتابید. ساعت ۹:۴۵ را نشان میداد. وقت صبحانه بود. با وجیهالله رضایی دستگاه برش را خاموش کردیم. هم قدم شدیم که صدای مهیبی گوشمان را کر کرد و سقف و شیشههایش به سمت پایین سرازیر شدند. صدای انفجار و بچهها در هم پیچید.
بعثیها آمدند.
بمباران!
پناه بگیرید.
فرار کنید.
بمبها بر سر کارخانه ریخته شد. ترکشها از یک سو و تیرآهن و پیچ مهره سقف از سوی دیگر به طرف ما هجوم آوردند. فرصت فرار از ما گرفته شد. خواستیم با وجیهالله زیر دستگاه گیوتین پناه بگیریم که وجیهالله نقش بر زمین شد. ترکشها به تنمان نشست. تنم داغ شد. درد عجیبی در بدنم پیچید. دست چپم آویزان شده و قوزک پای راستم شکسته بود. درد تا استخوانم میرسید. نفسم را بند میآورد. دستی به صورتم کشیدم. چشم چپم از حدقه بیرون زده بود. سعی کردم; خونسرد باشم. نفس عمیقی کشیدم. تاسیسات آسیب دیده بود. لولههای آب گرم ترکش خورده بودند و آب داغ بر سرم میریخت. سر میدزدیدم تا درد سوختگی به دردهایم اضافه نشود. با چشم به دنبال وجیهالله بودم. گرد و خاک مانع پیدا کردنش شد. از بیرون سر و صدای زیادی به پا بود. انگار فقط ما توی کارخانه مانده بودیم و فرصت فرار نداشتیم. گرد و خاک که کمتر شد وجیهالله را دیدم. جلویم دراز کشیده بود. حالش خوب نبود. شکمش بیرون ریخته بود. رودههایش را توی دستش گرفته بود. نگاهش را به من دوخت. انگار او هم از ظاهر من شوکه شده بود. توان حرکت نداشتیم. به دنبال راه چارهای بودم. سر چرخاندم. فلاحزاده را دیدم. لنگان لنگان به طرف در خروج میرفت. با صدای بلند صدایش زدم:
_برو بیرون کمک بیار
دچار موج گرفتی شده بود. اصلا متوجه نشد چه میخواهم. ران پایش آسیب دیده بود. رفت و برنگشت. چشمان وجیهالله بی رمقتر شد. با صدایی که به زور شنیده میشد; گفت:
محسن بیا با هم فریاد بزنیم و کمک بخوایم.
صداهایمان را جمع کردیم. فریاد زدیم:
کمک. کمک. کمک.
یکی از بچهها شنید و بالای سرمان حاضر شد. خاکی بود. زود رفت و چند نفر دیگر را برای کمک آورد. با زحمت ما را به آمبولانس رساندند. در کنار باقی بچهها جا گرفتیم. زل زدم به سر و صورت خونی دوستانم. خبرها از بمباران پنج کارخانه اراک میگفتند. وجیهالله شهید شد. چشم بست و برای همیشه رفت. قلبم تیر کشید. نفس عمیقی کشیدم و با خودم گفتم:
تاریخ ۵/ ۵/ ۱۳۶۵، تاریخ بمباران پنج کارخانه اراک را باید برای همیشه توی ذهنم ثبت کنم.
فرشته عسگری
(روایت محسن رحیمی یکی از مجروحین بمباران کارخانههای پنج مرداد سال ۱۳۶۵)
🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷
روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱
پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷
روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـےها
https://eitaa.com/panj_panj
15.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖ناگفته های عملیات رمضان از زبان مرحوم حاج منصور درجاتی
شادی روح ایشان فاتحه و صلوات 🙏
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
#فرهنگ_اراک
@farhang_arak
https://eitaa.com/joinchat/3492216849C6e1424eaac
هدایت شده از فـرهنـگ اراڪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖گریه حاج منصور درجاتی در بیان خاطرات سردار شهید ناصر بختیاری و شهید اصغر فتاحی
و سرنوشت نیروها در عملیات رمضان
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
#فرهنگ_اراک
@farhang_arak
https://eitaa.com/joinchat/3492216849C6e1424eaac
هدایت شده از فـرهنـگ اراڪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱عملیاتی که باعث شد شهر تبرک شود....
🔖روایت ۷۲ شهید عملیات رمضان از زبان حاج منصور درجاتی
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
#فرهنگ_اراک
@farhang_arak
https://eitaa.com/joinchat/3492216849C6e1424eaac
هدایت شده از فـرهنـگ اراڪ
12.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍#خاطره
گریه حاج منصور درجاتی در فراق عام رحیم آنجفی سردار دلهای مردم شهر اراک
و بیان خاطرات در مورد ایشان.....
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
#فرهنگ_اراک
@farhang_arak
https://eitaa.com/joinchat/3492216849C6e1424eaac
هدایت شده از فـرهنـگ اراڪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عملیات رمضان در چه ماهی بود؟!
اعزام نیروها از کدام شهر بود؟!
📌گوشهای از صحبت های حاج منصور درجاتی در مورد عملیات رمضان
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
#فرهنگ_اراک
@farhang_arak
https://eitaa.com/joinchat/3492216849C6e1424eaac
هدایت شده از فـرهنـگ اراڪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢چگونگی دسته بندی نیروها
و تشکیل تیپ با حضور سه استان در زمان دفاع
مقدس از زبان حاج منصور درجاتی....
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
#فرهنگ_اراک
@farhang_arak
https://eitaa.com/joinchat/3492216849C6e1424eaac
هدایت شده از فـرهنـگ اراڪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢خاطره گویی حاج منصور درجاتی از نوحه خوانی گردان زنجانی ها
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
#فرهنگ_اراک
@farhang_arak
https://eitaa.com/joinchat/3492216849C6e1424eaac
هدایت شده از فـرهنـگ اراڪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖 تغییر نام گردان و گریههای حاج منصور در فراق
سردار شهید ناصر بختیاری
🥀برای شادی روح ایشان و شهدای عملیات رمضان صلوات....
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
#فرهنگ_اراک
@farhang_arak
https://eitaa.com/joinchat/3492216849C6e1424eaac
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌺 شهید خرم گل محمدی 🌺
📅تاریخ تولد: ۱۳۴۱/۰۶/۰۱
محل تولد: مست علیا (مهر علیا) - خنداب
📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۰۵/۰۵
محل شهادت: سهراهی اسلامآباد غرب
💎نشانی: اراک، گلزار شهدا
📜برشی از زندگینامه شهید:
در خانوادهای مذهبی و متدین و اهل دل و با صفا دیده به جهان هستی گشود. مهربان و خوشاخلاق بود و این اخلاق خویش را از آداب و معاشرتی که توسط خانواده فرا گرفته بود آموخت.
دوران کودکیاش را در دامان سبز مادری مهربان که احکام شرعی را خوب میدانست و عمل میکرد سپری کرد و از دانستههای مادرش استفاده کرد و در زندگیاش به کار برد. تحصیلاتش را در یکی از دبستانهای شهر اراک آغاز کرد و دوره ابتداییاش را پشت سر گذاشت و وارد دوره راهنمایی شد. پس از آن به دبیرستان شهید بهشتی اراک رفت و در رشته علوم انسانی مشغول به تحصیل شد.
سپس به عنوان بسیجی گردان علی بن ابیطالب(ع) از لشکر 71 روحالله در عملیات مرصاد شرکت کرد و در پنجم مردادماه سال 1367 هنگام درگیری با منافقین در سهراه اسلامآباد غرب به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپرده شد.
#شهیدپنجِپنج
🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷
روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱
پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷
روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـےها
https://eitaa.com/panj_panj
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌺 شهید خلیل الله شمسی 🌺
📅تاریخ تولد: ۱۳۴۰/۰۶/۰۱
محل تولد: انجیرک_اراک
📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۰۵/۰۵
محل شهادت: کارخانه واگن پارس
💎نشانی: اراک، روستای انجیرک
📜برشی از زندگینامه شهید:
در کانون خانوادهای دیندار و شریف، اهل تلاش و خدمت، دیده به جهان هستی گشود. پدرش مشهدی رحمتالله، کشاورز بود و با سختی و عرق پیشانی، زندگی را برای فرزندانش آماده و مهیا کرده بود. فرزندان نیز یار و یاور پدر کارهای کشاورزی بودند. پدر و مادر، آیین مسلمانی و دوستی اهلبیت(ع) را به او آموختند. هنوز به سن درس و مدرسه نرسیده بود که قصد تحصیل کرد و با شوق و علاقه تا کلاس اول راهنمایی درس خواند. بعد از آن درس را رها کرد و پس از مدتی در سنگر کار و تلاش، در شرکت واگنسازی پارس اراک مشغول به کار شد.
در زمان جنگ تحمیلی در حالی که دشمنان در جبهههای جنوب، شکست شدیدی از رزمندگان ایرانی خورده بودند؛ ددمنشانه به شهرهای ایران حمله هوایی کردند و مردم بیگناه را به خاک و خون کشیدند. در چنین روزی، در پنجمین روز از مردادماه سال 1365 که خلیل نیز برای کسب روزی حلال از خانه بیرون رفته بود، در اثر بمباران کارخانهی واگنسازی، او نیز به خیل شهدای جنگ پیوست. پیکر مطهرش را در روستای انجیرک به خاک سپردند.
#شهیدپنجِپنج
🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷
روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱
پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷
روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـےها
https://eitaa.com/panj_panj
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌺 شهید احد سجادی 🌺
📅تاریخ تولد: ۱۳۴۰/۰۶/۰۱
محل تولد: هزاوه - اراک
📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۰۵/۰۵
محل شهادت: کارخانه واگن پارس
💎نشانی: اراک، گلزار شهدا
📜برشی از زندگینامه شهید:
پدرم در خانوادهای بزرگ شد که نان حلال زینتبخش سفره سادهشان بود و رنگی از یکرنگی بر زندگیشان حاکم بود. درسش را تا مقطع دیپلم ادامه داد و پس از آن وارد کار شد. زحمتکشی با خونش عجین شده بود و کسب حلال را در خانواده آموخته بود. اخلاق خوشش او را در نظر خانواده بسیار گرامی کرده بود خواهرها و برادرهایش با تمام وجود دوستش داشتند و از اخلاق خوبش صحبت میکردند. و حالا زمان ازدواجش فرا رسیده بود. سنت حسنه رسول اکرم(ص) در سایه رسومات و سنتها اجرا شد و حالا مسئولیت یک زندگی مشترک را بر عهده داشت. به کار در کارخانه واگنپارس برای تأمین مخارج زندگی خانواده و امرار معاش مشغول شد. مردی که دوران نوجوانی و جوانیاش را در انقلاب گذراند و در صحنههای آن زمان شرکت میکرد.
اما جنگ صفحه جدیدی از کتاب سرنوشت را برای ایرانیان رقم زده بود. زمانی که شیرمردان ایران در دفاع از کشور کم کاری نمیکردند، بمبهای خود را بر سر مردم بیگناه فرود میآوردند. و حالا با بمباران کارخانه واگن پارس، پدر مهربانم از قافله شهدای جنگ جا نماند.
🗣راوی: فرزند شهید
#شهیدپنجِپنج
🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷
روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱
پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷
روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـےها
https://eitaa.com/panj_panj
پنجِ پنج
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌺 شهید خرم گل محمدی 🌺 📅تاریخ تولد: ۱۳۴۱/۰۶/۰۱ محل تولد:
🌱شهید خرم گل محمدی
در سن سیزدهسالگی 6 ماه به جبهه رفت و در هفدهسالگی دوباره به جبهه رفت. میگفت که امام خمینی(ره) فرموده است که بر هر فردی واجب است که به جبهه برود. وقتی که منافقان با پشتیبانی ارتش عراق از منطقه قصر شیرین به ایران هجوم آوردند در کرمانشاه آنها را با هلیکوپتر در منطقه اسلامآباد پیاده میکنند و آنها با منافقین میجنگند و خرم همانجا شهید شد.
🗣راوی: پدر شهید
#شهیدپنجِپنج
🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷
روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱
پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷
روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـےها
https://eitaa.com/panj_panj
May 11
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌺 شهید قاسم محمدی 🌺
📅تاریخ تولد: ۱۳۳۸/۰۶/۰۲
محل تولد: ساروق - اراک
📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۰۵/۰۵
محل شهادت: کارخانه آلومینیوم سازی
💎نشانی: ساروق - اراک
📜برشی از زندگینامه شهید:
دوران کودکی و نوجوانی را در روستا سپری کرد و برای گذراندن تحصیلات دوران متوسطه به شهر اراک رفت. دوران دبیرستان قاسم همزمان بود با راهپیماییهای مردم انقلابی بر ضد رژیم پهلوی. او در این راهپیماییها حضور مستمر داشت و بارها مورد تعقیب مأموران رژیم قرار گرفت و مجبور شد شهر اراک را برای مدتی ترک کند. دو سالی هم در تهران در کمیته انقلاب مشغول به کار بود. در آنجا هم در پایگاه مسجد امام سجاد(ع)، در خیابان دلاوران تهران از عضوهای خیلی فعال بود که شبها مرتب برای گشت و نگهبانی به سطح شهر میرفت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در رشته حسابداری دیپلم گرفت.
در دوران تحصیل هم علیرغم مشغله درسی، همیشه یار و یاور پدرش در کارهای کشاورزی بود. درسش که تمام شد، خودش را برای سربازی معرفی کرد که برای آموزشی به پایگاه شکاری همدان اعزام شد و از آنجا داوطلبانه به جبهه رفت.
در سال 1363 بعد از آزمونهای وردی به استخدام کارخانه آلومینیومسازی اراک درآمد.
او بسیار خانوادهدوست بود و به صلهرحم اهمیت میداد. او در پنجم مردادماه 1365 در بمباران هوایی کارخانه آلومینیومسازی به شهادت رسید.
#شهیدپنجِپنج
🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷
روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱
پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷
روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـےها
https://eitaa.com/panj_panj
May 11
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🍃شهید ابوالفضل فاضل سمیعی🍃
📅تاریخ تولد: ۱۳۳۸/۰۶/۰۳
محل تولد: دوزج-زرندیه
📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۵/۰۵
محل شهادت: غرب پاسگاه زید-عراق
💎نشانی: ساوه
📜برشی از زندگینامه شهید:
وقتي در سال1361 ارتش صهيونيست مجدداً به لبنان حمله ور شد.
ابوالفضل برای کمک به نيروهاي مردمي لبنان عازم سوريه شد اما پس از مدتی بخاطر مشكلات ديپلماسی از سوريه برگشت.
وقتی برای آخرين بار راهی جبهه شد. ظهر بود پدرش را در آغوش كشيد، بعد دست مادر را بوسيد و حلاليت خواست مادر قطره اشک را از صورتش پاک كرد و پيشانیاش را بوسيد و گفت: به خدا سپردمت مادر.
خواهرش راكه بغل كرد چادرش را روی سرش كشيد و آرام گفت: هميشه حجابت را حفظ كن.
با همه خداحافظی كرد و موقع رفتن مدام به اطراف نگاه ميكرد انگار اين آخرين نگاه های او بود وقتی راه افتاد چند بار پشت سرش را نگاه كرد.
گویا می دانست شهادت انتظارش را میکشد.
در نهایت در تاریخ پنجم مرداد ماه سال 1361 و در سن بیست و یک سالگی در عملیات رمضان در شرق بصره به آرزویش رسید و شهید شد.
پیکر مطهرش را در زادگاهش به خاک سپردند.
#شهیدپنجِپنج
🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷
روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱
پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷
روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـےها
https://eitaa.com/panj_panj
May 11
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🍃شهید علیرضا حمیدی🍃
📅تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۰۶/۰۴
محل تولد: عباسآباد - شازند
📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۰۵/۰۵
محل شهادت: سه راهی اسلامآباد غرب
💎نشانی: عباسآباد - شازند
📜برشی از زندگینامه شهید:
در خانوادهای مذهبی و معتقد دیده به جهان گشود. ایشان تحت الطاف و محبتهای پدر و مادر با ایمان و پرهیزگارش دوران کودکی را پشت سر گذاشت. در دوران تحصیلش از هوش و استعداد خوبی برخوردار بود.
هنگام فراغت از تحصیل به ویژه در تعطیلات تابستانی با کار و تلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل به دست میآورد و از این راه به خانواده خود کمک قابل توجهای میکرد. همیشه احترام خاصی به مادرش میگذاشت و وقتی که میدید مادر کاری دارد زودتر از آن که مادر به او بگوید، خودش آن را انجام میداد.
با شروع جنگ و مشکلات آن دوران درس و تحصیلات را در پایان دوره راهنمایی رها کند. پس از پایان خدمت سربازی در دوران دفاع مقدس یک مرحله نیز داوطلبانه به جبهه اعزام شد. از آن به بعد مشغول کشاورزی شد.
سپس با عضویت در بسیج و گذراندن دورههای نظامی در سال 1367 به جبهههای حق علیه باطل اعزام شد، تنها بیست و شش روز در مناطق غرب کشور حضور داشت و در عملیات غرور آفرین مرصاد در منطقه اسلامآباد غرب در پنجم مردادماه سال 1367 بر اثر اصابت تیر منافقین به بدنش به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
#شهیدپنجِپنج
🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷
روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱
پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷
روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـےها
https://eitaa.com/panj_panj
May 11
هدایت شده از گلـبرگ ســرخ
📌معرفی روزانه شهدای شهر اراک
༻شهدا هنوز هم منتظر ما هستند... ༻
آدمها دلشون میخواد برای روزهای شادی و غمشون یکی رو داشته باشن تا رفیق صداش بزنن
یکی که همیشه و همه جا باشه. رفیقی که وقت براش بی معنی باشه...
یکی که حرف تازه داشته باشه. بوی خدا رو بده.
یه رفیق همیشه حاضر...یه رفیق واقعی...
اگه میخوای رفیق شهید برای خودت انتخاب کنی..
اگه میخوای با شهدای شهر اراک آشنا بشی...
اگه میخوای با شهدای مدافع حرم آشنا بشی..
اگه میخوای وصیت نامه و داستانهای جذاب شهدا رو بخونی
اگر میخوای با #دایی_ابوالفضل یا #عام_رحیم آشنا بشی...
🔴 با عضویت در کانال و معرفی کانال به دوستان خود ما را در امر شناساندن شهدای شهر اراک یاری کنید.
📌روی لینک بزن و با ما همراه شو...
کلی رفیق واقعی منتظر تو هستن....👇
#ڪانـال_گلـبرگ_ســرخ
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
هدایت شده از گلـبرگ ســرخ
ܢ̣ܢܚܩܢ ܝܢ̣ߺ ߊܠܢܚ݅ܣܥߊ ࡐ ߊܠࡎܥࡅ࡙ܧࡅ࡙ࡍ߭
🗓#رزق_هشتم_شهریور_ماه
🌱شهید مصطفی طهماسبی
📅تاریخ تولد: ۱۳۴۰/۰۶/۰۸
محل تولد: اراک
📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۵/۰۵
محل شهادت: غرب پاسگاه زید - عراق
💎نشانی: اراک، گلزار شهدا
📜برشی از وصیتنامه شهید:
از همه ملت میخواهم که راه شهدا را ادامه دهند مبادا خون شهیدان پایمال شود.
از خواهران و مادران میخواهم حجاب خود را حفظ کنند که این حجاب مشت محکمی به دهان دشمنان اسلام است که از خون سرخ من حجاب تو محکمتر است ای خواهر.
از شما ملت عزیز میخواهم که اوامر امام(ره) را بدون هیچ چون و چرائی اجرا کرده چون این امام(ره) بود ما را از راه کج به راه مستقیم هدایت کرد.
#شهیدپنجِپنج
#شهر_اراک
🍃شهدا را با ذکر صلوات یاد کنیم.
📌گاهی رنج و زحمت زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.
مقام معظم رهبری
📌گلبرگ سرخ کانالی برای معرفی ۲۸۰۰ شهید شهر اراک
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
May 11
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🍃شهید علیرضا عزیزی🍃
📅تاریخ تولد: ۱۳۴۱/۰۶/۰۹
محل تولد: اراک
📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۰۵/۰۵
محل شهادت: کارخانه واگن پارس
💎نشانی: اراک، گلزار شهدا
📜برشی از زندگینامه شهید:
از همان کودکی، بسیار مهربان بود و با دوستانش بسیار خوب رفتار میکرد.
با همسن و سالهایش دعوا نمیکرد و سعی میکرد تا دل کسی را نشکند.
علیرضا تا سوم راهنمایی درس خواند.
علاقه بسیاری به حضرت امام(ره) نشان میداد. انقلاب اسلامی ایران را بسیار محترم و با ارزش میدانست.
بسیار متواضع و فروتن بود و اطرافیانش را دوست میداشت. با همه به خوبی و مهربانی رفتار میکرد، سعی میکرد تا در مشکلات سهیم شود و کسی نبود که از او دلخور و ناراحت باشد.
زندگی بسیار زیبا در نظرشان رقم میخورد اما جنگ آرامشی برای مردم این سرزمین نگذاشته بود.
علیرضا وقتی که در کارخانه مشغول به کار بود بمبهای دشمن بر سر او و دیگر همکارانش فرود آمد و او در پنجم مردادماه سال 1365 در حالی که یک پسر سهساله داشت، به درجه رفیع شهادت نائل آمد و در شهر اراک به خاک سپرده شد.
#شهیدپنجِپنج
🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷
روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱
پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷
روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـےها
https://eitaa.com/panj_panj
May 11
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🍃شهید علیرضا بیات کزازی🍃
📅تاریخ تولد: ۱۳۲۹/۰۶/۱۰
محل تولد: سورانه - شازند
📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۰۵/۰۵
محل شهادت: کارخانه آلومینیوم
💎نشانی: سورانه - شازند
📜برشی از خاطرات شهید:
اولین شهید خانواده ما، برادرم بود. وقتی برادرم به شهادت رسید، چهل روز علیرضا خانواده من را تنها نگذاشت. روز میرفت سر کار، شب میآمد میگفت: بریم خونه بابات که تنها نباشن، احساس تنهایی نکنن، تا چهل روز پدر و مادر من را احترام کرد، رفت و آمد و زحمت کشید تا نوبت به برادر خودش رسید. برادر خودش که شهید شد، باز هم همین طور رفتار کرد.
همان شبی که صبحش کارخانه بمباران شد، دو سه بار سفارش دخترها را به من کرد.
گفت: توجهشان کن، لباس خوب تنشان کن، میوه خوب برایشان بگیر. من گفتم: «من هم همین کارا رو میکنم». گفت: «منظورم اینه که حضرت علی(ع) سفارش دختر رو خیلی میکرد، برای همین ما باید دخترها رو بیشتر توجه کنیم».
آدم خوب و درستکاری بود. همه حرفهایش در مورد پیامبر(ص) و امامان(ع) بود. در قید دنیا نبود. او لیاقت شهادت را داشت. خیلی صبور و با حوصله بود.
خانهسازی قنات مینشستیم، زمانی هیچ چیز نداشتیم، رفت قم و آمد. گفت: «رفتم خمس مالمو دادم». ما که هیچی نداریم، چطور رفتی خمس مالمونو دادی؟
-من فردای قیامتمو بسوزونم به خاطر شما؟
💞راوی: همسر شهید
#شهیدپنجِپنج
🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷
روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱
پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷
روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـےها
https://eitaa.com/panj_panj
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🍃شهید رضا یحیایی نسب🍃
📅تاریخ تولد: ۱۳۴۷/۰۶/۱۰
محل تولد: اراک
📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۰۵/۰۵
محل شهادت: سهراهی اسلامآباد غرب
💎نشانی: اراک، گلزار شهدا
📜برشی از زندگینامه شهید:
در خانوادهای مؤمن و متدین، دیده به جهان گشود. خانوادهای که در آن پرورش یافت، از کسانی بودند که از روزهای اول انقلاب و در سالهای جنگ تحمیلی همراه و همدوش مردم در خدمت انقلاب بودند.
او دوران تحصیل را تا پایان دوره متوسطه با موفقیت ادامه داد و با شرکت در کنکور سراسری در رشته برق در دانشگاه تهران شروع به تحصیل کرد. او از سالهای دبیرستان با بسیج همکاری میکرد و حتی منزل شخصی آنها نیز در خدمت فعالیتهای بسیج بود. رضا در آن سالها دو مرحله نیز داوطلبانه به جبهه اعزام شد.
ایشان در تاریخ هفتم مردادماه سال 1367 در عملیات مرصاد شربت شیرین شهادت را نوشید.
#شهیدپنجِپنج
🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷
روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱
پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷
روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـےها
https://eitaa.com/panj_panj
May 11
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🍃شهید محسن غلامی🍃
📅تاریخ تولد: ۱۳۴۲/۰۶/۱۵
محل تولد: اراک
📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۵/۰۵
محل شهادت: غرب پاسگاه زید-عراق
💎نشانی: اراک، گلزار شهدا
📜برشی از زندگینامه شهید:
به مطالعه بسیار علاقه مند بود و به جز کتب درسی اش به کتاب های شهید مطهری و دکتر شریعتی علاقه زیادی داشت.
همیشه سعی می کرد اوقات فراغت خودش را با مطالعه پر کند و از این منظر بسیار فرهیخته بود از همین رو رفتار و اخلاقش نیز خردمندانه بود و با مردم شهر و فامیل به نیکی برخورد می کرد و هیچگاه باعث ناراحتی هیچکس نشد.
بعد از انقلاب در سال 1358 دیپلم گرفت.
به امام کبیر انقلاب بسیار علاقه مند بود حتی نامه را با سلام و درود فرستادن به او آغاز
می کرد.
پس از شروع جنگ تحمیلی به دستور امام خود را به جبهه های نبرد حق علیه باطل رساند تا از وطن و آرمان های انقلاب دفاع کند.
بسیجی گردان شهید بختیاری از تیپ 17 علی بن ابی طالب(ع) در پنجمین روز از پنجمین ماه سال 1361 در عملیات رمضان بر اثر ترکشی که بدن پاکش را شکافت، جام شهادت را نوشید.
پیکر مطهرش که در منطقه نبرد بر جای مانده بود پس از تفحص در چهارم اسفند ماه سال 1373 در اراک تشییع و در گلزار شهدا به خاک سپردند.
#شهیدپنجِپنج
🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷
روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱
پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷
روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـےها
https://eitaa.com/panj_panj