eitaa logo
پنجِ پنج
312 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
210 ویدیو
4 فایل
روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj 📱ادمین کانال @Khademshohadiran
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سربازان اراکی
23.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ یادواره شهید حسین امیری هزاوه با روایتگری برادر حبیبی مداحی آقای حاصلی زمان: پنجشنبه ۴مرداد ساعت ۱۶ مکان: منزل شهید ─┅═🇮🇷═┅─🇮🇷─┅═🇮🇷═┅ کانال محلی برای گزارش به مردم از فعالیت های فرهنگی سربازان اراکی @sarbazan_araki
هدایت شده از سربازان اراکی
🔰روایت یاد و خاطر شهدای روز ایثار و مقاومت 👤با روایتگری آقای حبیبی زمان یکشنبه ۷ مرداد ساعت ۱۷.۳۰ مکان مسجد حضرت ابوالفضل علیه السلام پایگاه بسیج خواهران مکرمه حوزه حضرت مریم سلام الله‌ ─┅═🇮🇷═┅─🇮🇷─┅═🇮🇷═┅─ کانال محلی برای گزارش به مردم از فعالیت های فرهنگی سربازان اراکی @sarbazan_araki https://eitaa.com/joinchat/2287862081C33040f1648
هدایت شده از سربازان اراکی
🔰 گرامیداشت یاد و خاطر شهدای روز ایثار و مقاومت 👤 مداح. آقای صفری 🌷 محفل شهدایی 🌷 زمان یکشنبه ۷ مرداد ساعت ۱۸ مکان مسجد حضرت ابوالفضل علیه السلام پایگاه بسیج خواهران مکرمه حوزه حضرت مریم سلام الله‌ ─┅═🇮🇷═┅─🇮🇷─┅═🇮🇷═┅─ کانال محلی برای گزارش به مردم از فعالیت های فرهنگی سربازان اراکی @sarbazan_araki https://eitaa.com/joinchat/2287862081C33040f1648
6.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتِ دیدار🎬 منزل شهید سید جلیل هاشمی🌱 ▪️ تولد: ۱۳۳۹/۱/۵ ▪️شها.دت: ۱۳۶۵/۵/۵ سیدجلیل هاشمی پس از مهاجرت به شهر اراک در کارخانه آذراب مشغول به کار بود که در پنج مردادماه سال ۱۳۶۵ در بمباران هوایی که توسط دشمن بعثی صورت گرفت، جان به جان‌آفرین تقدیم کرد. وجود مهربانش در گلزار شهدای شهر اراک آرام گرفت. کانال محلی برای گزارش به مردم از فعالیت های فرهنگی سربازان اراکی @sarbazan_araki https://eitaa.com/joinchat/2287862081C33040f1648
روایتِ دیدار🎬 منزل شهید سید جلیل هاشمی🌱 ▪️ تولد: ۱۳۳۹/۱/۵ ▪️شها.دت: ۱۳۶۵/۵/۵ سیدجلیل هاشمی پس از مهاجرت به شهر اراک در کارخانه آذراب مشغول به کار بود که در پنج مردادماه سال ۱۳۶۵ در بمباران هوایی که توسط دشمن بعثی صورت گرفت، جان به جان‌آفرین تقدیم کرد. وجود مهربانش در گلزار شهدای شهر اراک آرام گرفت. کانال محلی برای گزارش به مردم از فعالیت های فرهنگی سربازان اراکی @sarbazan_araki https://eitaa.com/joinchat/2287862081C33040f1648
هدایت شده از سربازان اراکی
30.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برگزاری یادواره خانگی شهید علیرضا عزیزی به همت بسیجیان برادر و خواهر شهرک ولیعصر عج ─┅═🇮🇷═┅─🇮🇷─┅═🇮🇷═┅─ کانال محلی برای گزارش به مردم از فعالیتهای فرهنگی سربازان اراکی @sarbazan_araki https://eitaa.com/joinchat/2287862081C33040f1648
🔹شماره یک 🔹 ۲۵روز مانده تا پنجِ‌ پنج 🔖برای وطن سیزده ساله که شد، برای کمک به معیشت خانواده، تحصیل را رها کرد. پارچه‌ها را رنگ در رنگ کنار هم گذاشت و قیچی به دست گرفت و کم‌کم حرفه خیاطی را یاد گرفت. شانزده ساله که شد، برای دفاع از میهنش به سمت جبهه‌ها اعزام شد و تا دو سال بعد در خاکریزها جنگید و سرانجام در عملیات مرصاد در پنج پنج سال شصت و هفت به شهادت رسید. 💠روایتی از زندگی شهید علی‌کوثر بابایی، شهید واقعه پنج پنج شصت و هفت 🌱 عملیات مرصاد حماسه پنجم مرداد سال ۱۳۶۷ روز ایثار و مقاومت مردم اراک سالروز عملیات غرور آفرین مرصاد و شهادت ۴۲ نفر از رزمندگان اراکی در این عملیات 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
پنجِ پنج
#اینفوگرافی 💢پنجِ‌پنج سال ۱۳۶۱💢 📌عملیات رمضان و رشادت رزمندگان اراکی به روایت
🔹شماره دو 🔹بیست و چهار روز مانده تا پنجِ پنج 🔖نقشه ای دیگر دار نو قالی را گوشه اتاق گذاشت و پیچ رادیو را چرخاند. خواست نقشه جدید قالی را روی تارهای دار نصب کند ، که صدای امام:( در اتاق پیچید امروز به همه ما واجب است که دفاع کنیم). هر کس می تواند جبهه باید برود. نقشه در دستش لغزيد. قلبش به ضربان افتاد. نقشه را روی زمین گذاشت و به طرف در خانه به راه افتاد تا مسجد محل دوید. اسمش را که در لیست داوطلبان اعزام نوشت آرام شد و به خانه برگشت. خبر به اهل خانه رسید. ناراحتی را می شد در چهره همه شان دید. اعتراض ها شروع شد. یکی پرسید _ ابو القاسم مگه نمی خواستی قالی بیافی و بفروشی و با پولش، موتور بخری؟ لب گزید و گفت: اگه مشکل این قالیه باشه می بافم، این جمله را گفت و با اخم از اتاق بیرون رفت و در کنج حیاط نشست. چند دقیقه بعد، برگشت و رو به همه نگاه های مقابلش گفت: شما چطور آدم هایی هستید؟ آدم که نباید حرف امامش رو گوش نکنه همه باید مطیع امام باشیم.... ادامه مطلب در پست بعدی. 💠روایتی از زندگی شهید ابوالقاسم حسنی ، شهید واقعه پنجِ پنج شصت و یک 🌱 عملیات رمضان نتیجه ایثار و مقاومت مردم اراک در روزه مرداد سال ۱۳۶۱ و۷۲ مفقود الاثر 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
پنجِ پنج
#اینفوگرافی 💢پنجِ‌پنج ۱۳۶۵💢 📌 بمباران پنج کارخانه شهر اراک به روایت تصوی
🔹شماره سه 🔹بیست و سه روز مانده تا پنجِ پنج 🔖زود برمی‌گردم بابا نمیتوانست دور از جبهه بماند. مدام میان جبهه های جنوب و اراک، در رفت و آمد بود. وقتی هم می آمد پر از دغدغه بود که کسی شعائر دینی را زیر پا نگذارد. امر به معروف را هیچ وقت نادیده نمی گرفت. بارها به خاطر انجام این فریضه دینی، کتک خورد و با یقه پاره شده لباس و یا دکمه های افتاده به خانه برگشت خانه مان هم سقف امنی بود برای هموطنان جنگ زده جنوب که بسیار از آنها میزبانی می کرد. در کارخانه آلومینیوم سازی عرق می ریخت و خرج زندگی عیالوارمان را مهیا میکرد. برادر نوجوانم هم تازه شهید شده بود. داغ از دست دادنش، هر روز و هر ساعت به قلب ما چنگ می انداخت. فقط هفتاد و دو روز از شهادتش میگذشت و من هنوز لباس سیاه عزایم را بیرون نیاورده بودم. شب پنچ پنچ شصت و پنج، من با همسرم راهی خانه پدری ام شدم چون بابا از سفر ماموریتی بندرعباس برگشته بود و من خیلی دلتنگش بودم. آن شب، مدام به چهره بابا نگاه می کردم. انگار دلم میخواست همه جزئیات چهره اش را به خاطر بسپارم میان گفت و شنودها به مادر گفت:_ فردا روز شیفت کاری من نیست.... ادامه مطلب در پست بعدی ▪️روایت شهادت شهید حسین جودکی از زبان دخترش شهید واقعه پنج پنج شصت و پنج 🌱ایثار و مقاومت در بمباران اراک در روز ۵ مرداد سال ۱۳۶۵ ۸۷ شهید کارگر ۲۹۰ جانباز غیر نظامی 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
🔹شماره چهار 🔹 ۲۲ روز مانده تا پنجِ‌ پنج 🔖زمستانِ بازگشت تازه آتش جنگ به پا شده بود که رخت دامادی پوشید. همان روزها خودش را به خاکریرهای نبرد رساند. بعد از مدتی به کاشانه‌اش بازگشت و دوباره به سمت جبهه‌ها دوید. این اعزام‌های پیاپی، بارها تکرار شد و در همین مدت، سه فرزند از پیِ هم به دنیا آمدند و خانه‌اش را غرق شادی و امید کردند. زمزمه‌های عملیات رمضان که به گوش رسید، همسر و سه فرزندش را که کمتر از سه سال داشتند، به پناه خدا سپرد و دوباره راهی شد و سرانجام در روز پنچ پنج سال شصت و یک به شهادت رسید. اهل خانه‌اش، دوازده سال چشم‌به‌راه بازگشت پیکرش ماندند تا بالاخره در سوز سرمای اسفند ۷۳، انتظار به پایان رسید و سه فرزندش در آغاز نوجوانی، دوباره بوی پدر را استشمام کردند. 💠نیم‌نگاهی به زندگی شهید محمود سلطانی، شهید واقعه پنجِ پنجِ شصت و یک 🌱 عملیات رمضان، نتیجه ایثار و مقاومت مردم اراک در روز پنج مرداد سال ۱۳۶۱ و مفقود الاثر شدن ۷۲ رزمنده 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7️⃣🇮🇷 روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
🔹شماره پنج 🔹 ۲۱ روز مانده تا پنجِ‌ پنج 🔖از کِل تا شیون رفیق بودیم؛ نه فقط دو برادر. همیشه دوشادوش هم بودیم، از وقتی نوجوان بودیم و توی کوچه با توپ چهل‌تکه و دروازه کوچک، فوتبال بازی می‌کردیم، تا وقتی برای پیروز شدن انقلاب، بین مردم شیرینی پخش کردیم. محمدرضا هفده ساله بود که انقلاب پیروز شد. به سن سربازی که رسید، آتش جنگ هم شعله‌ کشید. دوران خدمتش را در خط مقدم گذراند و وقتی برگشت، به استخدام کارخانه‌ واگن‌پارس اراک در آمد. مادرم برای آنکه لباس دامادی به تنش بپوشاند، لحظه‌شماری می‌کرد، می‌دانستیم دختر عمه‌ام را برای محمدرضا در نظر گرفته و دنبال فرصتی است تا به صورت رسمی، انگشتر نشانی در انگشتان عروس آینده‌اش بنشاند، اما محمدرضا دوباره عازم خط مقدم شد. با دعاهای شبانه‌روزی مادرم، محمدرضا به سلامت برگشت و نقل حرف‌های خانه‌مان شد، قرار خواستگاری. بالاخره شب موعود رسید و برادر خندانم، جلوی آینه، یقه کتش را مرتب کرد و بعد هم، روبان شاخه‌های گلی را که در دست داشت. دقایقی بعد، همگی با هم به سمت خانه عمه به راه افتادیم... ادامه در پست بعد⬅️⬅️⬅️ 💠روایتی از زندگی شهید علیرضا شهرجردی از زبان برادرش، شهید واقعه پنج پنج شصت و پنج 🌱ایثار و مقاومت مردم در بمباران اراک، در پنجم مرداد سال ۱۳۶۵، با ۸۷ شهید کارگر و ۲۹۰ جانباز غیر نظامی 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7️⃣🇮🇷 روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
⬅️⬅️ادامه روایتی از زندگی شهید علیرضا شهرجردی از زبان برادرش، شهید واقعه پنج پنج شصت و پنج ⬇️⬇️ بله را که گرفتیم، صدای کف و کِل‌کشیدن‌ها بالا رفت. بزرگ‌ترها قرار گذاشتند که هفته بعد، جشن نامزدی برگزار شود. آخرِ شب، شاد و سرمست به خانه برگشتیم. علیرضا کتش را روی چوب‌لباسی انداخت و گفت:«فردا میرم کارخونه، حقوقم رو می‌گیرم تا برای جشن نامزدی، همه چیز رو آماده کنیم.» لبخند از روی لب‌هایش جمع نمی‌شد؛ مثل ما که در خیالمان برای مراسم هفته بعد، صدجور نقشه می‌کشیدیم و غرق لذت می‌شدیم. فردا خیلی زود از راه رسید و صبح پنجِ پنجِ شصت و پنج، محمدرضا شاداب‌تر از همیشه به اهل خانه سلام کرد، صبحانه‌اش را خورد و راهی کارخانه شد. سه ساعتی گذشت. من توی بالکن خانه به گل‌ها آب می‌دادم که غرش مهیبی در آسمان بلند شد. سرم را بلند کردم. چند هواپیمای جنگی در فاصله‌ خیلی نزدیکی از روی سقف خانه‌یمان رد شدند. پریدم توی کوچه، مثل همه مردم که سراسیمه از خانه بیرون ریخته بودند. خبر بمباران کارخانه‌ها که به گوشم رسید، عرقی سرد افتاد به تنم. دهانم خشک شد. فکر اینکه ممکن است برای محمدرضا اتفاقی افتاده باشد، دیوانه‌ام می‌کرد. خودم را رساندم به کارخانه و بعد هم به تک‌تک بیمارستان‌های شهر. نبود که نبود. خورشید کم‌کم محو می‌شد و من هنوز هیچ نشانی از برادر نیافته بودم. خسته و ناامید در کنج دیوار بیمارستان به دیوار تکیه دادم. چشم‌هایم را بستم و ناچار شدم به آخرین گزینه‌ای که مانده بود، فکر کنم. پایم را که توی سردخانه گذاشتم، تاریکی شب خودش را یله کرده بود روی آسمان بهشت‌زهرا. بوی خون و صدای شیون و سرما با هم در آمیخته بود. دلم نمی‌خواست آنجا پیدایش کنم. به خودم امید دادم که محمدرضای من، قطعا میان این تن‌های متلاشی نیست. به خودم امید دادم که هیچ‌‌کدام از این بدن‌های قطعه قطعه‌ خونین، گمشده‌ من نیست. به خودم امید دادم، اما چه کنم که خیلی زود، کنار یکی از پیکرها زانو زدم و فریاد کشیدم: «داداش». رفیق بودیم، نه فقط دو برادر. 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7️⃣🇮🇷 روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj