eitaa logo
گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
3.1هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
449 ویدیو
3 فایل
🌟گسترده #پنج_ستاره 🌟ارتباط با مدیریت👇 @Hadi774 🌟کانال واریز 👇 https://eitaa.com/joinchat/3319070751C06981d8f7a 🌟اطلاع رسانی تبلیغات👇 @panjsetare 🌟لینک شات👇 @shat_panjsetare ساکن :استان #گلستان
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان آنلاین وجنجالی دو زانو نشستم زمین و زیر لب گفتم : -نه دایی ....اونو نخور . نگاه همه جلب من و التماسم شد. دایی بی توجه به من و التماسم یه قاشق پر از سالاد رو گذاشت دهنش و من بلند گفتم : _واای . و بعد برای اینکه چهره ی سرخ شده دایی رونبینم دستمو جلوی چشمام گرفتم . فاصله ی بین عکس العمل من و عکس العمل دایی فقط چند ثانیه بود.صدای فریاد دایی همه رو متعجب کرد : _سوختم ...وای سوختم ... طاهره آب بیار . زن دایی دوید و ماست و آب و خیار و همه رو با هم کنار دست دایی گذاشت ولی اون یه قاشق آتش فلفلی که من زدم به سالاد ، حالا حالاها قصد خاموش شدن نداشت .حالا من مونده بودم و صدای خنده ی حسام که انگار داشت ، فیلم طنز می دید و از خنده غش کرده بود . با اخم و تخم های مادر و پدر حسام هم میون خنده هاش گفت : _ من بارها به بابا گفتم که از خیر هوس های شکمی بگذر که بد جوری عذاب داره ...اینم نمونه اش . این وسط دایی تنها کسی بود که با صورتی سرخ شده داشت به من نگاه میکرد https://eitaa.com/joinchat/2125529114Cdc33bb954c
رمان آنلاین وجنجالی دو زانو نشستم زمین و زیر لب گفتم : -نه دایی ....اونو نخور . نگاه همه جلب من و التماسم شد. دایی بی توجه به من و التماسم یه قاشق. پر از سالاد رو گذاشت دهنش و من بلند گفتم : _واای . و بعد برای اینکه چهره ی سرخ شده دایی رونبینم دستمو جلوی چشمام گرفتم . فاصله ی بین عکس العمل من و عکس العمل دایی فقط چند ثانیه بود.صدای فریاد دایی همه رو متعجب کرد : _سوختم ...وای سوختم ... طاهره آب بیار . زن دایی دوید و ماست و آب و خیار و همه رو با هم کنار دست دایی گذاشت ولی اون یه قاشق آتش فلفلی که من زدم به سالاد ، حالا حالاها قصد خاموش شدن نداشت .حالا من مونده بودم و صدای خنده ی حسام که انگار داشت ، فیلم طنز می دید و از خنده غش کرده بود . با اخم و تخم های مادر و پدر حسام هم میون خنده هاش گفت : _ من بارها به بابا گفتم که از خیر هوس های شکمی بگذر که بد جوری عذاب داره ...اینم نمونه اش . این وسط دایی تنها کسی بود که با صورتی سرخ شده داشت به من نگاه میکرد https://eitaa.com/joinchat/2125529114Cdc33bb954c
رمان آنلاین وجنجالی دو زانو نشستم زمین و زیر لب گفتم : -نه دایی ....اونو نخور . نگاه همه جلب من و التماسم شد. دایی بی توجه به من و التماسم یه قاشق پر از سالاد رو گذاشت دهنش و من بلند گفتم :وااای و بعد برای اینکه چهره ی سرخ شده دایی رونبینم دستمو جلوی چشمام گرفتم . فاصله ی بین عکس العمل من و عکس العمل دایی فقط چند ثانیه بود.صدای فریاد دایی همه رو متعجب کرد : _سوختم ...وای سوختم ... طاهره آب بیار . زن دایی دوید و ماست و آب و خیار و همه رو با هم کنار دست دایی گذاشت ولی اون یه قاشق آتش فلفلی که من زدم به سالاد ، حالا حالاها قصد خاموش شدن نداشت .حالا من مونده بودم و صدای خنده ی حسام که انگار داشت ، فیلم طنز می دید و از خنده غش کرده بود . با اخم و تخم های مادر و پدر ،حسام هم میون خنده هاش چپ چپ نگام میکردکه یعنی دارم برات😢 https://eitaa.com/joinchat/2125529114Cdc33bb954c
رمان انلاین خودش رو تا کنار شونه ام رسوند: _عیدت مبارک بانوی من جوابی ندادم که باز گفت : _اول سال جوابمو ندی تا آخر سال همینه !؟ -پس چی فکر کردی ؟ فکر کردی قراره بشم لیلی ! خندید:_خب لیلی که نه ... ولی لااقل نگاهم کن. ایستادم . او هم ایستاد . رنگ سیاهی مطلق چشماشو به چشمام دوخت که چادرسفیده روی سرم روبرداشتمو کوبیدم تخت سینه ش.-الان بسه یانه؟ -خب برای شروع نامزدی بسه.❤️ دختره یه شکست عشقی خورده و حالا به اصرار مادر و پدرش ، با پسر دایی اش نامزد کرده ، و پسر دایی هم از بچگی عاشقش بوده ولی دختره باورنداره😍😍 https://eitaa.com/joinchat/2125529114Cdc33bb954c