🔖#بـریده_ڪتاب
📚#معرفـے_ڪتاب
مهربان تر از مادر ، محرم تر از خواهر ، مقاوم تر از کوه ، زیباتر از حور و روحنواز تر از نسیم صبح...
این صفات نادره تنها چند شاخه گل از گلستان وجودِ مادرِ همسرم فاطمه امّالبنین است.
آنقدر مؤدب و محجوب و آرام است که جز به وقت ضرورت سخن میگوید و در عین هیمنه و شکوهمندی ، چنان لطیف و نجیب است که بی ترس از ملامت و سرزنش می توانی ساعت ها با او سخن بگویید و به تمام اشتباهات و خطاهایت اعتراف کنی...
وقتی همسرم عباس ، با لبخند از سختگیری های مادرش در تربیت فرزندان میگفت و میگفت : که مادرش نخستین مربی شمشیرزنی و تیراندازی او برادرانش بوده ، نمیتوانستنم به خودم بقبولانم که این فرشته مجسم و این تندیس بی نقصی لطافت و زنانگی ، نسبتی با شمشیر و کمان داشته باشد. همواره صحبت هایی از این دست را ترفندی از جانب همسرم میدانستم که شاید میخواست میزان شناخت من از روحیه و عواطف مادرش را بسنجد...
📓•ماه به روایت آه•
#پیشنهـاد_مـےشود
مُتَناقِضنَما 🇵🇸
🔖#بـریده_ڪتاب 📚#معرفـے_ڪتاب مهربان تر از مادر ، محرم تر از خواهر ، مقاوم تر از کوه ، زیباتر از حور
سطر سطر این کتاب را بارها و بارها خوندم ،
و هر بار از زیباییش لبخند روی لبم اومد :))
و هر بار در کنار لبخند اشک توی چشمام جمع شد...💙
روایتی شیرین با قلمی دلنشین از حضرت اباالفضلعباس(ع) و مادرشون امّالبنین که اگر نخونیدش ، لذت بسیار بزرگی را از خودتون دریغ کردین !!!
🖋️نویسنده: ابوالفضل زرویی نصرآباد
مُتَناقِضنَما 🇵🇸
بیاید براتون تعریف کنیم امشب چی شد... 🚶🏻♀️😂
چند وقتی بود که به فکر خرید کاپشن برای آقای بردار بودیم و امشب که داشتیم از حرم برمیگشتیم اتفاقی چشم مون به یه مغازه بزرگ با مقادیر بسیار زیادی لباس زمستانه در جنسیت و شکل ها متفاوت خورد...
به پیشنهاد مامان خانوم ، رفتیم تا فقط یک نگاهی بندازیم و سریع هم برگردیم و نگم براتون از قیمت های بسیار زیبا و درخشانی که میشنیدیم !!
از خرید کاپشن که کاملا ناامید شدیم ، خواستیم بیایم بیرون که گفتیم حالا که تا اینجا اومدیم بذار بقیه لباس ها را هم ببینیم...
شروع کردیم به گشتن و دیدن.
یکی از فروشندگان عزیز هم قدم به قدم پشت سر به ما چسبیده بودن و تا به هرچیزی دست میذاشتیم شروع میکرد به تعریف کردن😌
تا اینکه ما روی یک لباسی دست گذاشتیم ، آقا فرمودند این لباس تخفیف خورده و فلان قیمت بوده و این شده و...
بعد هم با دست به ما یک قسمتی را نشون دادن و گفتن این رگال ها همگی تخفیف خورده و با این قیمت اند .
ما هم خوشحال از مناسب بودن قیمت دیگه فقط همون لباس ها را نگاه کردیم تا یکیش مورد پسند مادر واقع شد ، بعد از وارسی تصمیم گرفتن برن بپوشنش و اونجا هم مطلوب واقع شد و تصمیم به خرید که یهو برگشتن گفتن زنگ بزن پدرت ، ببین اگر هنوز نرفتن ایشون هم بیان ببینند و پبپسندن.
حالا پدر کجا بودن ؟! وقتی ما از حرم اومدیم بیرون جایی کار داشتن و ما زودتر ازشون رفتیم...
مُتَناقِضنَما 🇵🇸
چند وقتی بود که به فکر خرید کاپشن برای آقای بردار بودیم و امشب که داشتیم از حرم برمیگشتیم اتفاقی چش
خلاصه که تماس گرفتم و نزدیک بودن و بعد از ده دقیقه اومدن...
مراحل پسندیدن و پرو دوباره تکرار شد و وقتی به نظر آقای پدر هم خوب اومد ، رفتیم برای پرداخت هزینه که با شگفتیهایی مواجه شدیم !
آقای فروشنده تا کارت را کشیدن ، پدر فرمودند خب چقدر شد ؟!
تا به رسم همیشه یک مقدار تخفیف بگیرند ، که با عددی مواجه شدیم چندین و چند برابر چیزی که قرار بود باشه .
در اون لحظه قیافه ما بدین گونه بود :
من 😐
مامانم 😳
پدری که بهشون گفته بودیم چون تخفیف خورده میخوایم بخریم 🙄
فروشنده ☺️
وقتی گفتیم آقا نه این چه قیمته به ما گفتن فلان و گفتن اینا تخفیف خورده و...
گفتن که بله ، از اینجا تا اونجا جزو تخفیفی ها بوده اما اینا رگال پشتیش بوده و حساب نیست و جنس این پارچه فلان است ، از فلان کشور آمده است و...
درنهایت کاشف به عمل اومد که جمع اشتباه فهمیدن ما و بَد منظور را رسوندن جناب چسبنده باعث شده تا این لباس گرون قیمت مورد پسند ما واقع بشه...🚶🏻♀️
حالا من این وسط انتظار داشتم پدر گرام لارج بازی دربیارند و لباس را بخرن و بعد هم رو به مادر بکنند و بگن اینم هدیه روز زن من به شما 😎
که خیلی شیک فانتزی ما را خراب نموده و فرمودند: خب آقا ، پس ظاهراً اشتباه شده !
شرمنده ما دیگه این رو نمیخوایم و بعد هم سریعا از مغازه خارج شدن. من و مادر هم بدو بدو به دنبالشون...😕😂
خلاصه که بعد از اتلاف زمانی زیاد ، دست خالی اومدیم بیرون و تا کلی وقت داشتیم میخندیم 😌😂💔
میدونید ، درسته چیزی نخریدیم ولی حداقل روانشاد که شدیم ! 😁
از زندگی لذت ببرید دوستان ، حتی در اوج سوتی دادن. 😌
#بداهـہ_گویے
#احوالات_من
#متناقض_نوشت
هدایت شده از - 𝑸𝒖𝒆𝒓𝒆𝒏𝒄𝒊𝒂 -
این اکیپایی ک از تو دنیای واقعی میان تو ایتا چنل میزنن از روابط اکلیلی خودشون با هم و عشق و حالا و بیرون رفتنا و خانوادههای کول و پراز عشقشون میگن از صدتا اینستا برا روحیه مخربترن '))
از بالا خبر رسیده که امام رضا کم کم دارن میگن بفرمایید تشریف ببرید خونهتون :) 🚶🏻♀️
ولی دل منو #آسمون مشهد با هم گرفته :))
پ.ن: عکس ها کاملا خام و بدون ادیته!
#متناقض_شات
سالها پیش یکی از رفقای خوب ما این دعا را یادم داد و حالا من همون را در حق همه تون کردم...
دعا کردم اون چیزی که صلاحتونه ، با خواست دل تون یکی بشه :) !
انشاءالله که همهمون عاقبت بخیر بشیم...☘️
به یاد
دلداده متحول/ مَئاب/ سیدهجانا / یاسها سبز خواهند شد/صدای سکوت / لقمان ساندیس خور / برادر کوچک / پرتقال / ملکه ریزا / اسنیپ/ عیناه / نشریه پخش کن سال ۵۷ / منیب / ماضی بعید / وضعیت سفید/ آبی خاکستری سیاه /دلخوشیم / آدمای مودی / کتابخانه یک شوریده / حال دل / آلباتروس / حِلما / تناه / آسیمه / چاه نویس / پارادوکسیکال/ اولاد حیدر / من دیگر / من زنده ام. / نوازنده / آبی فیروزه ای / بوی خاک باران خورده / پیرمردی افلیج / دختر حاجی
#متناقض_شات