eitaa logo
مُتَناقِض‌نَما 🇵🇸
514 دنبال‌کننده
872 عکس
148 ویدیو
4 فایل
•وَيَقولونَ اِنَهُ لَمَجنون• میان هرج و مرج شهر دنبال کسی هستم! کسی آیا ندیده در حوالی من، خودم را ؟! اندک عکاسِ گاه نویسنده!!
مشاهده در ایتا
دانلود
مُتَناقِض‌نَما 🇵🇸
-
امروز ، درواقع از نظر زمانی دیروز ! پنجشنبه منظورمه... از صبح که بیدار شدم . مدام استرس داشتم . همه اش فکر میکردم قراره یک اتفاقی بیفته ، من باید جایی میرفتم ، یک کاری میکردم ، جایی خبری بوده و... از این دست چیزا ها. چیزی در رابطه با امروز صبح بوده که فراموشش کردم و هرچقدر هم که فکر میکنم قرار نیست یادم بیاد که چی بوده... خلاصه اینکه صبح با دلهره های من ظهر شد ! ظهر عصر شد ! و عصر هم شب ! تا رسیدیم به دقایقی پیش که صفحه چتم با یکی از دوستان را باز کردم و دیدم که عه ! بلههههه !!! معما چو حل گشت ، آسان شود ! 🤝🏻 هفته گذشته من با ایشون قراری مبنی بر صبح پنجشنبه بیرون رفتن جهت رفع دلتنگی گذاشته بودم که نه تنها خودم ، بلکه اون هم ماجرا را کاملا فراموش کرده بود 😌😃 کاملا معلومه واقعا چقدر دلمون برای هم دیگه تنگ شده بود یا بیشتر توضیح بدم ؟! 😂🚶🏻‍♀️
این یک هفته‌ای که شهدا توی شهر بودن ، چندین جا به صورت خصوصی دعوت شدم ، برای یه مجلس و البته دیدار شهدا... برنامه های که هیچ کدوم را نتونستم شرکت کنم !!! روز تشییع واقعا حالم گرفته بود ، از این همه بی توفیقی... با خودم گفتم خدایا مگه ما دل نداشتیم ؟! و جوابم شد راه رفتن درست کنار ماشین شهدا و متبرک شدن انگشترم :))) و امشب توی هیات که بودیم ، خبر دادن قراره شهید بیارن :))) از بعدش مدام دلشوره داشتم که ، یعنی میارن توی قسمت خواهران؟ نکنه دوباره بی توفیق بشم و تو چند متری شهید ، اما نتونم نزدیکش بشم ؟! و این بار هم لطف خدا دوباره شامل حال شد و شهید را آوردن :))) و الان فقط میتونم بگم خدایا ممنونم ، خیلی ممنون...
مُتَناقِض‌نَما 🇵🇸
چند وقتی بود که به فکر خرید کاپشن برای آقای بردار بودیم و امشب که داشتیم از حرم برمی‌گشتیم اتفاقی چش
خلاصه که تماس گرفتم و نزدیک‌ بودن و بعد از ده دقیقه اومدن... مراحل پسندیدن و پرو دوباره تکرار شد و وقتی به نظر آقای پدر هم خوب اومد ، رفتیم برای پرداخت هزینه که با شگفتی‌هایی مواجه شدیم ! آقای فروشنده تا کارت را کشیدن ، پدر فرمودند خب چقدر شد ؟! تا به رسم همیشه یک مقدار تخفیف بگیرند ، که با عددی مواجه شدیم چندین و چند برابر چیزی که قرار بود باشه . در اون لحظه قیافه ما بدین گونه بود : من 😐 مامانم 😳 پدری که بهشون گفته بودیم چون تخفیف خورده می‌خوایم بخریم 🙄 فروشنده ☺️ وقتی گفتیم آقا نه این چه قیمته به ما گفتن فلان و گفتن اینا تخفیف خورده و... گفتن که بله ، از اینجا تا اونجا جزو تخفیفی ها بوده اما اینا رگال پشتیش بوده و حساب نیست و جنس این پارچه فلان است ، از فلان کشور آمده است و... درنهایت کاشف به عمل اومد که جمع اشتباه فهمیدن ما و بَد منظور را رسوندن جناب چسبنده باعث شده تا این لباس گرون قیمت مورد پسند ما واقع بشه...🚶🏻‍♀️ حالا من این وسط انتظار داشتم پدر گرام لارج بازی دربیارند و لباس را بخرن و بعد هم رو به مادر بکنند و بگن اینم هدیه روز زن من به شما 😎 که خیلی شیک فانتزی ما را خراب نموده و فرمودند: خب آقا ، پس ظاهراً اشتباه شده ! شرمنده ما دیگه این رو نمیخوایم و بعد هم سریعا از مغازه خارج شدن. من و مادر هم بدو بدو به دنبالشون...😕😂 خلاصه که بعد از اتلاف زمانی زیاد ، دست خالی اومدیم بیرون و تا کلی وقت داشتیم می‌خندیم 😌😂💔 میدونید ، درسته چیزی نخریدیم ولی حداقل روان‌شاد که شدیم ! 😁 از زندگی لذت ببرید دوستان ، حتی در اوج سوتی دادن. 😌