eitaa logo
پاراگراف || امیرحسن‌اوصالی
2.1هزار دنبال‌کننده
268 عکس
9 ویدیو
3 فایل
📃 روزنامه‌نگار _ حافظ‌پژوه و منتقدِ سینما نوشته‌هایی از سر دغدغه و پاراگراف‌های جذاب ❌️بدون ذکر منبع کپی نکنید. راضی نیستم. ✏️[اینجا قراره "نوشتن" و "نقد فیلم" یاد بگیری.]🎬 #آموزش_نویسندگی #آموزش_نقد_فیلم نقد و پیشنهاد : @a_h_osali
مشاهده در ایتا
دانلود
برای شهدای شاهچراغ 🥀 چادر، کفن، گلوله، ردای شهادت است با من بیا حرم که صدای شهادت است این موهبت فلک به کسی رایگان نداد باید رها شوی که بهای شهادت است بانگ یزیدیان زمان می‌رسد به‌گوش "یا لیتنا" بگو که ندای شهادت است باید به‌ کربلای حسین اقتدا کنی چون مَعیَتِ حسین به‌صفای شهادت است "هرگز نمی‌رد آنکه دلش زنده شد به‌عشق" چون عشق او نوشته به‌پای شهادت است ساقی اگر به گلشن ارباب می‌روی با او بگو که دل به‌هوای شهادت است ما جان خود به‌غیر شهادت نمی‌دهیم کاین جان ما فقط به‌سرای شهادت است امیرحسن‌اوصالی @paragraph_osali
هوالمتین ▪️برای کاکوی شیرازی بیداری شب را بگذارید کنار خروار خروار کلمه، که از شرمِ نگاه کردنِ‌شان بر این عکس عذرِ به‌رشته‌ی تحریر درآمدن داشتند! هربار نوشتم و پاک کردم. هزار بار نوشتم و پاک کردم‌. اصلا واژه‌هایم حقیرتر از "هیبت" این قاب بودند. قابی که بدون "استدلال" ثابت کرد که هنوز همرزمان حججی‌ها و باقری‌ها زنده‌اند. قابی که ساعت‌ها دیوانه‌وار نگاه‌ش می‌کردم و بر داشتن چنین هم‌وطنی برخود می‌بالیدم. من هم مثل این رندِ شیرازی زرنگی می‌کنم و می‌خواهم روایت را از زاویه‌ی دید دیگری بنویسم. شما فکر می‌کنید مادر این کاکوی شیرازی وقتی این عکس را می‌دید، چه‌ گوهری در دلش می‌ریخت؟ اصلا می‌توانید درک کنید که درآن چند ثانیه چه به قلب مادرش گذشته است؟ مگر یک مادر می‌تواند در چند ثانیه دل از جوانش بِکَّند؟ مگر معامله با خدا به‌این زودی هم می‌شود؟ که اصلا آیا گل‌پسرش روسفید بزم شهادت می‌شود یا عزم شجاعت؟! همه از این کاکوی شیرازی نوشتند، اما من می‌خواهم از "خمینی" بنویسم. من می‌خواهم از "رند جماران" بنویسم. "شجاعت" و "جگری" که در این قاب می‌بینید، خمینی در انقلاب ۵۷ بر قلب مادران جامعه کاشت! مادرانی که سیاهی عفّت چادرشان از سرخی خون پسرهایشان مهم‌تر بوده و هست. که مهدی و آرمان و حسن و قاسم می‌دهند، ولی نخ معجر نمی‌دهند‌. و ننگ بر کلمات "متوهم" و "توخالیِ" زن، زندگی، آزادی که می‌خواهند "مادر" را از جامعه‌ی ما بگیرند. مادر، نماد وطن است. و من وطنم‌ را همانقدر دوست دارم که مادرم را. مادری که لالایی شبانه‌اش انگار این بیت حافظِ شیرین‌سخن بوده است: شهر خالی‌ست ز عشاق، بود کز طرفی / مردی از خویش برون آید و کاری بکند. و چه خوب برون آمد. و چه خوب که این کاکوی شیرازی، ناگهان پرده برانداخت و مستانه بر پیکرِ نحسِ آن خبیث تاخت و زمین‌ش زد. بر زمین‌ش کوبید. طوری که صدای کوبیدن‌ش می‌تواند موسیقیِ ساعتها خوابِ خوش همه‌ی "ما" بشود‌. من، عاشق حافظ بوده و هستم. من، شیراز را با حافظ می‌شناسم. اما بعد از دین این قاب، من، شیراز را با کاکوی خوش‌غیرت و مشتی شاه‌چراغ می‌شناسم. امیرحسن‌اوصالی @paragraph_osali
_ دوره‌ی دوم ▪️ درصورت تمایل پیام بدید: @a_h_osali
بسمه‌‌تعالی کلاس عاشوراشناسی دوره‌ی دوم امشب شروع می‌شود. دوستانی که علاقه‌مند به مباحث عاشورا هستند، از دست ندهند.
🛑 می ترسم یک وقت نباشم 🔸یک بار برای دیدن دخترم به اصفهان رفته بودم. بعد از چند روز که به تهران آمدم، نزدیک های سحر به خانه رسیدم. وقتی وارد خانه شدم،بچه ها همه خواب بودند، ولی آقا بیدار بود.چای و میوه و شیرینی آماده بود و منتظر بودند. بعد از احوال پرسی با تأثر به من گفتند: میترسم یک وقت نباشم، شما از سفر بیایید و کسی نباشد که به استقبال تان بیاید. 📌 بیشتر صبح ها چای درست می کردند. در تمام طول زندگی به یاد ندارم که به من گفته باشند یک لیوان آب به ایشان بدهم. (خاطره ای از زندگی روحانی شهید استاد شهید مطهری-راوی: همسر شهید) 📚 نگاهی به زندگی و مبارزات استاد مطهری،ص23. @paragraph_osali
شادی برای بدن مفید است، اما این رنج است که موجب توسعه افکار می شود. مارسل پروست @paragraph_osali
🔻 البته در ادبیات دین می‌توان رنج را به دو بخش مادی و معنوی تقسیم نمود. رنج مادی در مواردی نهی گشته و مذموم است، اما این رنج معنوی است که می‌تواند توسعه‌ی افکار و رشد صعودی را به‌همراه داشته باشد. حافظ شیرازی مدام در اشعارش از این رنج معنوی سخن می‌گوید و صدای ناله‌اش را به‌مخاطب می‌رساند، البته باید دانست رنجِ حافظ رنجِ ناشی از عشق است و نرسیدن به معشوق. او معشوق را به تمامیت می‌خواهد نه صرفا یک کرشمه که تلافی صد جفا بکند. حافظ در غزلی چنین می‌نویسد: [بسوخت حافظ و بویی به زلفِ یار نَبُرد مگر دِلالتِ این دولتش صبا بکند] و اگر دقّتِ در کلمه‌ی "به" بکنید، متوجه می‌شوید که حافظ‌ بویی "زِ" زلف یار برده، اما این تمامیت‌خواهی حافظ اورا وادار به‌گفتن واژه‌ی "به" می‌کند که هنوز در رنج نرسیدنِ مطلوب به معشوق می‌سوزد و امیدوار است که دلالت این دولتش صبا بکند. امیرحسن‌اوصالی @paragraph_osali
مصاحبه‌ای داشتم با روزنامه‌ی جام‌جم درباب اربعین حسینی و ضعف نسبی دانشگاه‌ها و حوزه‌ها در نحوه‌ی مواجهه‌شان با این پدیده‌ی جهانی. 🔻 لینک یادداشت رو پیدا نکردم، علاقه‌مند بودید سرچ کنید و بخونید حتما. @paragraph_osali
🔻آشی برات بپزم که یک وجب روغن روش باشه آشپز ناصرالدین شاه قاجار، هر ساله آش نذری می‌پخت و خودش نیز در مراسم پخت آش شرکت می‌کرد تا ثواب ببرد. تمامی رجال مملکت هم برای پختن آش دور هم جمع می‌شدند و هر کدام به کاری مشغول بودند. خلاصه هر کس برای جلب نظر شاه و تملق و تقرب بیشتر، کاری انجام می‌داد. شخص شاه هم در بالای ایوان می‌نشست و قلیان می‌کشید و به کارها نظارت می‌کرد. آشپزباشی ناصرالدین شاه در پایان پخت آش، دستور می‌داد تا به در خانه هر یک از رجال مملکتی، کاسه آشی بفرستند و آن‌ها باید کاسه آش را پر از اشرفی کنند به دربار شاه پس بفرستند. کسانی را که خیلی تحویل می‌گرفتند، بر روی آش آن‌ها روغن بیشتری می‌ریختند. کاملاً واضح است، کسانی که کاسه کوچکی آش از دربار دریافت می‌کردند، ضرر کمتری متقبل می‌شدند و آن افرادی که یک قدح بزرگ آش با یک وجب روغن رویش دریافت می‌کردند، حسابی بدبخت می‌شدند. به همین دلیل، در طول سال اگر آشپزباشی قصر با یکی از اعیان یا ورزا یا دیگر رجال دعوا می‌کرد، به او می‌گفت: بسیار خب، حالی‌ات می‌کنم که این دنیا دست کیست...آشی برایت بپزم که یک وجب روغن روی آن باشد🙂 @paragraph_osali
امام مهربان خیال می‌کنی اباصلت‌ها عینِ نستعین نمازشان را از کجای گلو ادا کرده‌اند که این‌گونه عاقبت‌بخیر شدند و در لحظات آخرِ امام، اورا در آغوش کشیدند؟ نه، به‌ادای عین و قاف و حاء نیست! آیینه‌ی دلت که صاف باشد امام را در دلت می‌بینی و هر روز در آغوشش می‌کشی! مگر نشنیده‌ای که در کوی ما شکسته‌دلی می‌خرند و بس، بازار خود فروشی از آن‌ سوی دیگر است؟ این را نشنیده بودی؟ تورا نمی‌دانم ولی من دلتنگ حج که می‌شوم، می‌روم و دلم را به تاروپود فرش‌هایِ قرمزِ حرم امام‌مهربان گره می‌زنم و جان‌ِکویرم را با شطِّ‌شرابِ سقاخانه شست‌وشو داده و بالای سر حضرت دو رکعت نماز آرامش می‌خوانم! نمازی که من‌را تا آسمان هشتم می‌برد و دیگر اهدنا نمی‌خواهد! گدا دیگر چه می‌خواهد از سلطان؟ نماز را تمام کرده و خود را در میان صحن‌ها گم می‌کنم. از انقلاب به‌ آزادی و از آزادی به گوهرشاد می‌روم. ساعت که به‌وقت عاشقی نزدیک می‌شود گوشِ جان را به سازوچنگِ نقاره‌خانه می‌سپارم تا چند صباحی وجودم از تصنیفِ سرّالله پر بشود! به‌یاد اربعین در صف چایخانه‌ی حضرت به‌انتظار می‌ایستم‌. به‌من از قهوه‌های ترک و نسکافه‌ها حرفی نزنید، منی که مطمئنم چایی که در اینجا در استکان کمرباریک سر می‌‌کشم خود خدا دم گذاشته است! آری اینجا مشهد مقدس است‌. اینجا همه‌چیزش فرق می‌کند، حتی فرش‌های قرمزش! من اصالتم را پای این فرش‌های قرمز می‌دهم! اصالتی که از کودکی آنقدر روی آنها دویده و گم‌ شده‌ام که تاروپود وجودم جزئی از تارهایشان شده است. اینجا کاه بیاوری کوه می‌کنند. رود بیاوری دریا می‌کنند. اینجا اگر گدا باشی شاه‌ت می‌کنند. کلاغ هم که باشی در بین کبوترها برایت جا خالی می‌کنند. اینجا زهر را زهیر می‌کنند. اینجا گبر را بُرِیر می‌کنند. فقط اینجا عاقبتت را ختم بخیر می‌کنند. مبادا کاسه‌ی گدایی‌ات را پیش غریبه‌ها دراز کنی، مبادا سفره‌ی دلت را بین نامحرم‌ها باز کنی، اینجا خودت را که بشکنی همه‌چیز حل می‌شود. دل شکسته‌‌ات‌ اینجا گران‌ترین جنس روز است که عیارش را فقط امامِ‌مهربان می‌داند. تکّه‌های دلِ شکسته‌ات را بریز روی فرش‌های قرمز و ببین چگونه قالیچه‌ی سلیمان می‌شوند و تورا تا عرش می‌برند. اینجا فرش‌های قرمزش فرق می‌کند. اینجا کبوترهایش فرق می‌کند. اینجا ساقی و سقّاخانه‌اش فرق می‌کند. اینجا گدا همیشه طلبکار می‌شود! اینجا حتی خادم‌هایش نیز فرق می‌کند. اصلا اینجا همه‌چیزش فرق می‌کند. امیرحسن‌اوصالی @paragraph_osali
✔️ دفاع از حرم یعنی قرار جنگ اگر باشد، زمین کارزار ما تلاویو است، تهران نه! @paragraph_osali