ديابت چه رابطهای با چربیهای خون دارد؟
افزايش چربیهای خون در افراد ديابتی شايع است و خطر مشكلات قلبی را افزايش میدهد. اندازهگيری چربیهای خون (كلسترول و تریگليسريد) در تمام بيماران ديابتی ضروری است؛
اگر سطح آنها طبيعی باشد، آزمايش بعدی ۳ تا ۵ سال بعد انجام میشود. مگر اينكه شرايط تغيير كند.
كنترل خوب قند خون اغلب سطح غيرطبيعی چربیها را اصلاح میكند. اگر با كنترل مناسب قند خون، چربیها به حالت طبيعی برنگردند مراجعه به پزشك معالج ضروری است.
📚 برگرفته از کتاب ديابت نوع يك (وابسته به انسولين) به زبان ساده (ايوب ابراهيمي؛ ناشر: كتاب ارجمند): ص۱۰۶
@paragraphnoosh110
www.samanpl.ir
ابراهیم امینی: «در حدود ساعت ۹:۳۰ بود که خدمت امام مشرّف شدیم. در ابتدا آقای هاشمی سخن را آغاز کرد، با لحن ملتمسانه گفت:
«ما همیشه به هنگام بروز مشکلات و معضلات خدمت شما شرفیاب میشدیم و در حل آن از جنابعالی کمک میگرفتیم. اکنون در رابطه با نامهای که برای آقای منتظری نوشتهاید و امکان دارد برای نظام مشکلاتی به وجود بیاورد، شرفیاب شدهایم.
تقاضای ما این است که در پخش آن عجله نکنید، شاید در آینده راه حلی بهتری پیدا شود.
در تشکیل مجلس خبرگان هم تعجیل نفرمایید، اجازه بدهید اطراف و جوانب کار را خوب بررسی کنیم و خدمت شما عرضه بداریم. آنگاه هر چه بفرماید عمل میکنیم.»
بعد از آن آقای خامنهای (مقام معظّم رهبری حفظه الله)، سپس آقای مشکینی دربارهی همین مطالب سخنانی را عرضه داشتند.
امام که آثار اندوه برچهرهی ربّانیاش آشکار بود فرمود: «من در اطراف و جوانب این کار خوب فکر کردهام و تصمیم گرفتهام. دیگر حرف ندارد. من از اول با انتخاب ایشان مخالف بودم؛ ولی نخواستم در کار خبرگان دخالت کنم. من گفته بودم نامه را در اخبار بخوانند ولی در این باره کوتاهی شد. اگر اصرار کنید میگویم همین حالا بخوانند. من گفتهام عکس او را از ادارات پایین بیاورند. تشکیل مجلس خبرگان هم ضرورتی ندارد، من خودم او را خلع میکنم. چون اگر خبرگان او را عزل کنند، معنایش این است که انتخاب سابق آنها کار درستی بوده، در صورتی که من از اول مخالف این کار بودهام.»
آنگاه به آقایان خامنهای و هاشمی فرمود: «شما هم لازم نیست نامه را برای ایشان به قم ببرید، آن را بهوسیلهی شخص دیگری میفرستم. شما هم دیگر برای دیدار ایشان به قم رفت و آمد نکنید.»
در همین جلسه آقای هاشمی از امام درخواست کرد: «لحن نامه طوری باشد که به جنبهی حوزوی آقای منتظر لطمهای وارد نشود.»
امام در جواب، سخنانِ تندی فرمود که باتوجّه به برخی مصالح و ملاحظات از ذکر آنها معذورم.
بدین صورت جلسه با یأس و نگرانی پایان یافت.»
📚 برگرفته از کتاب سند انتخاب (روایتی از برگزیدن رهبری انقلاب اسلامی پس از امام خمینی (۱۳۶۲-۱۳۶۸) (محسن سام؛ ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی): ص۷۶و۷۶
@paragraphnoosh110
www.samanpl.ir
کاش از تاریخ عبرت بگیریم...
مجلس ساکت بود. دیگر خبری از آن داد و فریادها و آن پچپچهای همیشگی نبود. مدرس، ساکت و با اخم، آن جلو نشسته بود. حرفی نمیزد. همه چیز از قبل مشخص شده بود... تدین که در جایگاه رئیس نشسته بود، شروع کرد به صحبت: «همانطور که وکلای محترم اطلاعدارند و در روزنامهها هم درج شده، انتقاد ملت از سلسلهی قاجاریه بهخصوص از شخص اعلیحضرت، زیاد شده...این روزها ملت ایران به پادشاهی نیاز دارند که درد و غم و رنج آنها را درک کرده، به داد دل این ملت مظلوم برسد. به همین منظور در مجلس پیشنهاد شده است اعلیحضرت را که مدت مدیدی است در سفر اروپا به سر میبرند و ضمن بیماری که دارند آنچنان که باید در معرض مشکلات نیستند، از پادشاهی خلع و سلطنت را به شخص آقای رضاخان سردارسپه که درستکاری و امانتداری ایشان نزد همگان مسلم است، بسپاریم...
مدرس گفت: ریاست شما غیر قانونی است. باید استفای رئیس را بخوانید و بعد باید رئیس جدید انتخاب شود...
قبل از این که تدین لب باز کند و حرفی بزند، یکدفعه مجلس خروشید!
- بنشین آقای مدرّس!
- کار آقای تدین قانونی است!
- شما فقط وقت مجلس را میگیرید...
مدرس پشت سرش را نگاه کرد. هفتاد هشتاد نمایندهی مجلس، همه با هم فریاد میزدند و به مدرس گله میکردند. خیلی از طرفداران فراکسیونِ اقلیت ساکت بودند... چندتایشان وقتی نگاهشان با نگاه مدرس گره خورد، سرشان را زیر انداختند. فقط مخالفین مدرّس بودند که فریاد میزدند.
تدیّن بعد از فروکش کردن فریادها گفت: «ما در این ماده، انقراض سلسلهی قاجار و واگذاری حکومت موقت را به شخص آقای رضاخان پهلوی به رأی میگذاریم...»
مدرس با خشم عصایش را بر زمین کوبید: «این ماده خلاف قانون اساسی است!...»
دوباره سر و صداها بلند شد. تدین با همان خونسردی گفت: رأی میگیریم آقای مدرّس! وکلا نظر میدهند.»...
مدرس از جایگاهش بیرون آمد: ...خلاف قانون اساسی است... صد هزار رأی هم که بدهید خلاف قانون است...
و در میان همهمهی وکلا، عصازنان از مجلس خارج شد. پشت سرش سهچهار وکیل دیگر بلند شدند.
یکی از آنها گفت: «در مجلسی که قانون اساسی زیر پا گذاشته شود، نمیمانیم!»
دیگری با فریاد اعلام کرد: «این ماده، خیانت به ملت است.»
و با مدرس از مجلس بیرون رفتند.
سر و صدای وکلای دیگر هنوز بلند بود:
- ملت میخواهد که قاجار منحل شود.
- کسی که مجلس را ترک کند، خائن به ملت است.
تدین نفس راحتی کشید: ساکت، آقایان رأی میگیریم...
از هشتاد پنج نفر وکیل حاضر در مجلس، هشتادنفر موافق این ماده و پنجنفر مخالف آن رأی دادند... به محض اینکه این حرف از دهان تدین بیرون آمد، گویی مجلس منفجر شد. وکلا شروع کردند به دست زدن و هورا کشیدن...
...ملک الشعرا گفت: حیف شد! تمام زحماتی که کشیدیدم به باد رفت. بالاخره این مرد مملکت را قبضه کرد!
مدرس گفت: او به تنهایی عرضهی هیچ کاری را ندارد. همهاش زیر سر انگلیسیهاست. آنهایند که تصمیم اصلی را میگیرند.»...
📚 برگرفته از کتاب **پیرمرد و صندلی (برگرفته از زندگی شهید مدرّس) (سید سعید هاشمی؛ ناشر: بهنشر): ص133تا127
@paragraphnoosh110
www.samanpl.ir
حاج قاسم، قبل از اینکه شهید شود، آینده را همانطور میدید که آقا میبیند. اگر آقا میفرمایند بیست و پنج سال دیگر اسرائیل نیست، نیست. سال 1390 که جنگ سوریه شروع میشود، اگر آقا میفرمایند بشار سقوط نمیکند، سقوط نمیکند. سلیمانی با همین عینک جلو میرود و برنامهریزی میکند. یقین دارد که ما در سوریه پیروزیم. سال 1385 میگفت اگر آقا این را نمیفرمودند، بهتر بود؛ بعد از سالها، خودش در مراسم بزرگداشت شهید قمی میگوید: تا سه ماه دیگر، بساط داعش برچیده میشود. پس کلاس حکمتی را طی کرده و به اینجا رسیده است؛ اعتمادی به آقا دارد؛ چیزی را میبیند که دیگران نمیبینند؛ به درجهای رسیده که پشت تریبون میگوید تا سه ماه دیگر داعش باقی نمیماند.
این حرف عادی نیست!
فرمانده نظامی نباید طرح عملیات را لو بدهد؛ آمریکاییها میفهمند؛ تجهیزاتشان را توی منطقه میآورند؛ شاید نشود. او میگوید میشود و شد! آقا با عنایت به این مراتب است که میفرمایند بگویید: مکتب سلیمانی.
(یعنی چه میشود که یک انسان از آنجا به اینجا میرسد؛ در چه مکتب با چه سلوکی در عرصههای مختلف فردی و خانوادگی و اجتماعی و شغلی و سیاسی و فرهنگی و نظامی و...)
📚 برگرفته از کتاب **حاج قاسمی که من میشناسم (روایت رفاقت چهلساله)؛ (سعید علامیان؛ ناشر: خط مقدّم): ص114
@paragraphnoosh110
www.samanpl.ir
یک دختر دانشجوی سوئدی:
چطور میشود پذیرفت که یک خانم به اختیار خود طوری لباس بپوشد که حتی صورتش هم خیلی پیدا نباشد!
چطور میشود پذیرفت که یک فرد خودش آزادی خودش را تا این حد محدود کند و از کار خود هم راضی باشد و حتی به آن افتخار کند؟
به این پرسش چند پاسخ مختلف از جنبههای مختلف دادم، از جمله گفتم:
چرا مأمور آتشنشانی چنین لباسهای دست و پاگیری به تن میکند؟
چرا کوهنورد این کفشهای غیر راحت و کولهی به این سنگینی و این همه تجهیزات با خود حمل میکنند و این قدر خود را در محدودیت قرار میدهد؟
چرا دانشمندان در نیروگاههای هستهای با اختیار خود چنین لباسهای سنگین و خفقانآور و دستوپاگیری به تن میکنند؟
غواصان چرا این لباسهای به شدّت تنگ و آن کپسول سنگین و آن کفشهای عجیب و غریب را با میل و رغبت و انتخاب خودشان بر تن میکنند؟
و...
آیا این همه پذیرشِ محدودیت، سلب آزادی نیست؟! چه عاملی باعث میشود تا این محدودیتها را شخص با میل و رضایت خود به جان بخرد؟
بله هدف!
شما اول بگو هدفت در زندگی چیست و کجا میخواهی بروی و به چه چیز میخواهی برسی، تا من به شما بگویم آیا این نوع از پوشش و مدل رفتاری، محدودیت و سلبآزادی است یا چیزی است که شخص با میل و افتخار به آن رو میآورد!
داشتن هدف، همیشه هم عامل توسعه و فراخناکی است و هم محدودیتساز.
از یک سو که سمت هدف است، به فرد هدفمند آزادی میدهد
و از سوی دیگر که در راستای نیل به هدف نیست، محدودش میکند.
کدام انسان هدفمندی را میتوان یافت که در راه دستیابی به هدفش از بسیاری از تمایلاتش با اختیار و آگاهی چشم نپوشد، چون میداند این محدودیتها او را به اهدافش نزدیکتر میکند.
با این دیدگاه، محدودیتهایی که انسان از روی آگاهی و برای رسیدن به اهدافش به جان میخرد، در حکم سیلبندهایی است که باعث میشود به جای هدر رفتِ انرژیِ آبِ جاری شده در سطح زمین، به کمک آن دو صفحهیِ محدود کننده در طرفین مسیر جریان، آن سیل که میتوانست تبدیل به خسارت شود را به انرژی مفید تبدیل میکند.
📚 برگرفته از کتاب راز یک فریب، اثر حجت الاسلام یوسف غلامی از دفتر نشر معارف (ص۱۶۲)
کتاب راز یک فریب به ۲۵ زبان زنده دنیا ترجمه شده.
در این کتاب نویسنده چندان کاری با دین، خدا و آخرت ندارد و مبتنی بر مباحث علوم اجتماعی، فطری، عقلی و علمی با حالت تهاجمی و نه تدافعی و انفعالی به مباحث مربوط به حجاب و عفاف و غیرت میپردازد
که نتیجه مصاحبه با ۲۲۰۰۰ زن غیر مسلمان
در طول ۱۸ سال است.
@paragraphnoosh110
www.samanpl.ir
گفتگو با اوریانا فلاچای در مورد جاب
دکتر محمدحسن قدیری ابیانه، رایزن مطبوعاتی وقتِ سفارت جمهوری اسلامی ایران در ایتالیا:
اوریانا فالاچی خبرنگار زن ایتالیایی در مصاحبه با حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه) میپرسد:
این چادر، آیا صحیح است که این زنها خود را در زیر چادر مخفی کنند؟
این زنها در انقلاب شرکت کردند کشته دادند. زندان رفتند مبارزه کردند این چادر هم یک رسم از قدیم ماندهای است. حالا دیگر دنیا هم عوض شده. حالا این صحیح است که مثلاً اینها خودشان را مخفی کنند؟
و حضرت امام (رحمت الله علیه) در پاسخ میفرمایند:
«اولاً اینکه این یک اختیاری است برای آنها خودشان اختیار کردند. شما چه حقی دارید که اختیار را از دستشان بگیرید؟ ما اعلام میکنیم به زنها که هر کس چادر میخواهد یا هر کس پوشش اسلامی بیاید بیرون از ۳۵ میلیون جمعیت ما ۳۳ میلیونش بیرون میآید. شما چه حقی دارید که جلو اینها را بگیرید؟ این چه دیکتاتوری است که شما نسبت به زنها دارید؟ (اشاره به قانون عدم پوشش اسلامی در برخی کشورهای اروپایی)
و ثانیاً اینکه ما یک پوشش خاصی را نمیگوییم، برای حدود زنهایی که به سن و سال شما رسیدهاند هیچ چیزی نیست.
ما زنهای جوانی که وقتی ایشان آرایش میکنند و میآیند یک فوج را دنبال خودشان میکشند، اینها را داریم جلوشان را میگیریم؛
شما هم دلتان [برای حجاب زنان ما] نسوزد. من دیگر بلند شوم. دلتان نسوزد.» (صحیفه امام، ج ۱۰، ص: ١٠٤)
در این مصاحبه
اولاً حضرت امام (رحمت الله علیه) پاسخ منطقی و قاطع به وی میدهند،
ثانیاً به مصاحبه پایان میبخشند.
در این پاسخ هم فالاچی را پیرزنی قلمداد میکنند که دیگر جذابیتی ندارد!
این پاسخ برای زنان غربی که ارزش خود را در ظاهر خویش دنبال میکنند از هر پاسخی شکنندهتر است.
من در آن زمان رایزن مطبوعاتی سفارت جمهوری اسلامی ایران در ایتالیا بودم. از ایران تلکسی آمد که به خانم اوریانا فالاچی ویزا بدهیم تا با رئیس جمهور وقت بنیصدر مصاحبه نماید.
من او را به سفارت دعوت کردم وی با هفت قلم آرایش آمد و در بین صحبتهایش گفت که از منزل فقط برای دیدن من آمده است.
از وی در مورد سفرش به ایران و نظرش در مورد این سفر پرسیدم. به شدت تحت تأثیر شخصیت حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه) قرار گرفته بود
و اینکه امام خمینی حسرت یک نگاه را در دلش گذاشت و هرگز به او نگاه نکرد.
وی از دستان زیبای حضرت امام (رحمت الله علیه) گفت و اینکه این از بیادماندنیترین مصاحبههای وی بوده است.
وی گفت در مورد حجاب اسلامی قانع نشده است و آن را درک نمیکند.
او زن مسنی بود و من حدود ۲٦ سال سن داشتم؛
به وی گفتم تو گفتی که امروز صرفاً برای دیدن من از خانه بیرون آمدهای؛
وی آن را تأیید کرد.
گفتم که سنّمان به هم نمیخورد!
تعجب کرد. مانده بود که چرا این را میگویم.
گفتم من ویزا را به خاطر قلم شما میدهم و نه سن و قیافه شما!
گفت طبیعی است.
پرسیدم: اگر صرفاً برای دیدن من و گرفتن ویزا آمدهاید پس چرا آرایش کردهاید؟!
جا خورد.
گفتم ممکن است دلیل آرایش خود را بیان کنید؟!
مانده بود چه جواب بدهد.
برایش فلسفه حجاب در اسلام را گفتم و اینکه در اسلام جذابیت فیزیکی زن نباید یک ارزش اجتماعی باشد بلکه صرفاً یک ارزش زناشویی است.
زنان در اسلام برای خود ارزش والایی قائلند و حاضر نیستند بدن خود را برای جلب نظر مردان در جامعه به نمایش بگذارند و لباسها و آرایشهای تحریکآمیز داشته باشند. ما نمایش بدن زنان را برای تبلیغ کالا توهین به شخصیت وی میدانیم و ارزش زن به ایمان و عمل صالح و قلم او و نقش مادری او است و نه اندازه دور کمر و قد و وزن و رنگ پوست و مدل بینی او!
حجاب در حقیقت برای حفظ حرمت زنان و نشانهی اتکای به نفس و عدم احساس کمبود در آنان است.
قدری تحت تأثیر این گفتهها بود و انتظار نداشت که این مطالب را از زبان جوان ٢٦ سالهای مثل من بشنود؛
سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی نزدیک بود. او را برای شرکت در مراسم مذکور دعوت کردم.
وی در مراسم شرکت کرد.
موقع ورود هیچ آرایش نداشت.
سلام کرد و ناخنهای خود را نشان داد و گفت: «ببین نه در صورت و نه در دست آرایشی ندارم و این صرفاً به خاطر تو است.»
از او تشکر کردم و دعوت کردم به جمع میهمانان بپیوندد...
به نقل از کتاب: «زن در اسلام و غرب» (محمدحسن قدیری ابیانه؛ ناشر: مرکز چاپ و نشر بنیاد بعثت): ص ۱۶۴ تا ۱۶۶
@paragraphnoosh110
www.samanpl.ir
هنگامی که سیمرغ از درمان رستم و رخش آسوده شد، روی به رستم کرد و گفت: «...چرا به نبرد با اسفندیار کوشیدی؟ او پهلوانی است دلاور و رویینتن که از نبرد با هیچکس ترسی ندارد.»
رستم پاسخ داد: «اگر اسفندیار نمیخواست دست و پای مرا در زنجیر کند و به زندان گشتاسب ببرد، این همه آزرده نمیشدم. کشتهشدن به دست اسفندیار بر من آسانتر بود تا به چنان خفت و ننگی تن دادن. بهتر دیدم در نبردی مردانه و رودرو با او کشته شوم تا اینکه دستم را ببندند و اسیرم کنند.»
سیمرغ گفت: «...تو نباید وارد این جنگ میشدی، مگر از رویینتنی اسفندیار با خبر نبودی؟ او سالها پیش از این نیز، به یاری همین قدرت جفت مرا با نیرنگ و زور از پای در آورد.»
با یادآوردن این ماجرا، اندوهی بر دل سیمرغ نشست. دمی خاموش شد.
سپس رو به رستم گفت: «اکنون اگر با من پیمان ببندی که دل به این کارزار نبندی، راهی پیش پایت میگشایم. ولی پیش از هر چیز باید سوگند یاد کنی که تا میتوانی از رویارویی با اسفندیار بپرهیزی و او را وادار کنی از این جنگ بگذرد. تنها هنگامی میتوانی با او رودرو شوی که دیگر هیچ راهی نمانده، در آن صورت میتوانی از تدبیر من سود ببری. میپذیری که چنین کنی؟»
هنگامی که رستم این سخنان را شنید، قلبش آرام گرفت و گفت: «میپذیرم، حتی اگر زمین و آسمان بر من تیر فروبارند، از پیمانم با تو سر نمیپیچم.»
سیمرغ به رستم نزدیکتر شد.
گفت: «خوب گوش بسپار، زیرا میخواهم رازی سر به مهر را بر تو آشکار کنم. اسفندیار پهلوانی رویینتن است و هیچ تیر و نیزه و پیکانی بر اندامش کارگر نیست. اما جایی در تنش هست که از آنجا میتوان به او آسیب زد. و آن چشمهای اوست که رویینه نیست. ولی باید بدانی که سرنوشت اینگونه رقم خورده که هر کس راز اسفندیار را بداند و خون او را بر زمین بریزد، بخت از او روی برمیگرداند و روزگارش سیاه خواهد شد. کشندهی اسفندیار تا زنده باشد، در رنج خواهد ماند و هر چه دارد از او گرفته خواهد شد و تا وقت مرگ در شوربختی به سر خواهد برد...»
به نقل از کتاب: «افسون چشم خورشید (رستم و سهراب و رستم و اسفندیار)» (بازنویسی از شاهنامهی فردوسی: کورش اسدی؛ ناشر: نشر ویدا): ص۲۱۲ و ۲۱۳
@paragraphnoosh110
www.samanpl.ir
ساعت نه صبح توپخانهی عراق شروع به ریختن آتش شدید کرد. هنوز بچهها خط دوم را حفظ کرده بودند و ما تنها از خاکریز اول عقب آمده بودیم. یکباره هواپیمایی عراقی بالای سر ما ظاهر شد. فاصلهاش با ما خیلی کم بود. میرقیصری به سرعت خودش را به دوشکا رساند و شروع به شلیک کرد. هواپیما برگشت و از همان فاصلهی کم برای دوشکا راکت شلیک کرد.
گرد و خاک که برطرف شد، ما بودیم و گردانی بیفرمانده.
اسماعیل صادقی مسئول ستاد لشکر هم که آنجا بود به کُما رفت. وقتی که او را دیدم بدنش آشولاش بود. به یاد روزی فتادم که در مهاباد برای ما میگفت: «شهید مهدی زینالدین در بهشت یک لشکر کامل دارد، فقط یک مسئول ستاد کم دارد.»
به نقل از کتاب: «خطشکنان (خاطرات برادر جانباز علیرضا نوبری از سالهای دفاع مقدّس)» (تدوینکننده: محمدمهدی عبدالله زاده؛ ناشر: شاهد): ص182
@paragraphnoosh110
www.samanpl.ir
عادت به تشویق و تنبیه هر دو خطرناک است
تنبیه و تشویق هم باید مثل مصرف دارو باشد، عادت به تشویق خطرناک است؛ همانطور که عادت به تنبیه خطرناک است. مربی باید خودش را کنار بکشد و ملاحظه کند که فردِ مورد تربیت، چگونه خودش را اداره میکند؛ یعنی تربیت این چنین کاری است و گرفتن و رها کردن دارد؛ یعنی او را از آنکه به راه خطا برود بگیری و به راه صحیح بیاوری و طبق یک برنامهی زمانبندی شده، رهایش کنی. دورهی رها کردن خیلی ظریفتر از دوره گرفتن است؛
یعنی کسی را نخست تحت تأثیر خود قرار دادن ساده است، کسی را از تأثیر خود خارج کردن و او را روی پای خودش واداشتن دشوار است؛
یعنی چنان دستت را از اطراف او کنار ببری که راه خودش را ادامه بدهد و خُرد نشود.
وقتی به کسی تعلیم دوچرخه سواری میدهید چه میکنید؟ او که وارد نیست او را میگیرید اما همین که او دو تا پا زد رهایش میکنید، همین که توانست تعادلش را حفظ کند، دست از پشتش بر میدارید گرفتنش آسان است؛ اما این گرفتن به ضرر اوست.
اگر رهایش کنید که زمین بخورد خوب است.
چرا؟
چون وحشت زمین خوردن از دلش بیرون میرود او خیال میکند اگر رهایش کنند فاجعه میشود و سکته میکند یا اگر زمین بخورد کلهاش دو شقه میشود. نه وقتی رهایش کردید چند تا دست و پا زد و چند قدم پیش رفت میگوید من بودم که توانستم تعادلم را حفظ کنم؟ باورش میشود که کسی است شخصیت خودش را باور میکند و این خودش یک مرتبه انسانشناسی است که انسان لیاقتهای درونی خود را بشناسد و بداند که برای او هم این کار میسر است؛
ایمان بیاورد به آنچه در وجودش است، وقتی او را رها میکنید که بخورد زمین، نمیخواهید که ایمانش به خودش متزلزل شود، میخواهید او ایمان بیاورد که میتواند چند تا پا بزند، میتواند بیست متر بدون تکیه بر دیگران تعادل خودش را حفظ کند، رهایش کنید که زمین بخورد، بهتر از این است که همیشه او را بگیرید و او سالم باشد. سلامت در «وابستگی» برای انسان هلاکت است. در حالی که زخمی شدن در حفظ تعادل سعادت است.
به نقل از کتاب: مربی و تربیت (محی الدین حائری شیرازی؛ ناشر: دفتر نشر معارف): ص268و269
@paragraphnoosh110
www.samanpl.ir
با شروع سال تحصیلی سال ۱۳۷۷ (در ۲۴ سالگیام)، مرحلهی جدیدی از زندگیام را در حوزهی علمیهی «بحرالعلوم» دِهان که نزدیکترین حوزه به روستایمان بود آغاز کردم. سال اولِ تحصیل، با همۀ تلخیها و شیرینیهایش به سرعت تمام شد و وارد سال دوم مقدمات شدیم، در سال دوم، روزی استاد فقه ما از اذان شیعه انتقاد کرد و گفت:
«اَشْهَدُ اَنَّ عَلِيًّا وَلِيُّ الله بدعتی است که شیعیان وارد اذان کردهاند و جزو اذان نیست.»
بعد برای اثبات حرف خود به کتاب من لايحضره الفقيهِ شيخ صدوق استناد کرد.
من از سر کنجکاوی به دنبال آن کتاب رفتم تا صحت و سقم ادعای استاد را بررسی کنم.
یک روز در کتابخانهی حوزه علمیه، به چهار جلد کتابِ خاک خورده برخوردم؛ خاکهای روی جلد کتاب را پاک کردم دیدم من لايحضره الفقيه شيخ صدوق است. نگاهی به فهرست کتاب انداختم تا احادیث اذان شیعه را بررسی کنم؛ ولی آنچه توجهم را بیشتر به خودش جلب کرد، روایات وضوی شیعیان بود.
به یاد حرف یکی از اساتیدم افتادم که میگفت: «اهل سنت نمیتوانند به امام جماعت شیعه اقتدا کنند؛ زیرا آنها در وضو پاهای خود را نمیشویند و وضوی آنان کامل نیست. وقتی وضوی آنها کامل نباشد، نماز آنها هم صحیح نیست.»
دیدم امامان شیعه، وقتی وضوى جدّشان رسول الله صلیاللهعلیهوآله را نقل میکنند، میگویند ایشان پاهای خود را مسح کرده و جایی نقل نشده که آن حضرت پاهای خود را شسته باشد. کتاب را سر جایش گذاشتم و قرآن را از قفسه بالاتر برداشتم.
آیهی وضو را آوردم.
دیدم شاه ولی الله محدث دهلوی از علمای بزرگ اهل سنت، عبارت «وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِكُمْ وَاَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ (مائده:۶)» را برخلاف ظاهر قرآن اینگونه ترجمه کرده است: مسح کنید سر خود را و بشویید پاهای خود را تا شتالنگ (استخوان میان پا و ساق)». ترجمهی شیعیِ قرآن را نگاه کردم، دیدم آیه را اینگونه ترجمه کردهاند: «سر و پاها را تا برآمدگی پا مسح کنید.»
سرگردان پیش استاد رفتم و گفتم: من حیرانم که وضوی شیعه مطابق وضوی پیامبر علیه است یا وضوی ما اهل سنت؟
به نظر میرسد، وضوی شیعه درستتر و مطابق ظاهر قرآن باشد، نه وضوی ما اهل سنت.
استادم گفت: به چه دلیل این حرف را میزنید؟
گفتم: به دلیل اینکه «اَرْجُلَكُمْ عطف به رُؤُوسِكُمْ» است و خدا در اینجا میفرماید: شما مسلمانان باید مسح کنید بر سرهایتان و پاهایتان تا برجستگیِ روی پا.
استاد نگاهی به من انداخت و جواب داد: «بله، در ظاهر و بدون در نظر گرفتن اعراب کلمات، "اَرْجُلَكُمْ" عطف به "رُؤُوسِكُمْ" است. ولی اگر دقت کنیم میفهمیم این نظریه درست نیست. در ضمن شما نباید کتاب غیردرسی مطالعه کنید، سواد شما کم است و آخرش گمراه می شوید!»
از توضیحات استاد قانع نشدم روزی یکی از دوستانم گفت: «روایت مسح برپاها را "ابن ماجه" هم نقل کرده است. آن حدیث را در کتاب مسند ابن ماجه (کتاب الوضوء، ح۴۶۰) یافتم و نزد استاد رفته و گفتم:
ابن ماجه هم گفته که پیامبر صلیاللهعلیهوآله بر پاهای خود مسح میکرده است.
استاد گفت: این حدیث باید بررسی شود؛ ممکن است مشکل سندی داشته باشد.
روزهای تحصیلیام میگذشت و کسی به سؤالاتم پاسخ قانع کنندهای نمیداد. روزی...
📚 درنگ (سرگذشت پنج راهیافته) (پایگاه اطلاعرسانی استبصار؛ ناشر: عهد مانا): ص۱۳تا۱۵
@paragraphnoosh110
www.samanpl.ir
راز تعامل علی علیهالسلام با خلفا و درس آن برای امروز ما
علی علیهالسلام اسلام را دوست میدارد، ضربههايی را تحمل میکند که شايد در تاريخ به احدی نخورده باشد و باز با دستگاه خلافت اين همه تعامل دارند.
شما اگر تحقيقی در اين مورد بکنيد که نوع، میزان و کیفیت رابطهی میان علی علیهالسلام و اين سه خليفه چقدر و چگونه بوده حيران میشويد،
ما هميشه اختلافها را ديدهايم در حالیکه حضرت علی علیه السلام فضايی را جهت اين ارتباط شکل دادند تا امور اسلام معطل نماند.
تاريخ میگويد (به نقل از الامامة و السیاسیة (ابن قتیبیه دینوری): ج1، ص51): [پس از انتقادات عمار و مضروب شدنش توسط مروان، به اشارت خلیفه سوم] عثمان به مسجد آمد و ديد علی در مسجد است؛ سرش به شدّت درد میكند و بر آن دستمال بسته است.
عثمان گفت:
سوگند به خدا ای ابوالحسن، نمیدانم آيا آرزوی مرگ تو را داشته باشم يا آرزوی زنده بودنت را؟!
سوگند به خدا اگر تو بميری، من دوست ندارم پس از تو برای غير تو زنده باشم! چون همانند تو كسی را نمیيابم،
و اگر زنده باشی پيوسته يك شخص طغیانکننده علیه خود را میيابم [یعنی عمار] كه تو را نردبان و بازوی خود گرفته است و پناه خود قرار داده است؛
هيچ مانعی برای من نسبت به از بين بردن او نيست مگر موقعيتی كه او در نزد تو دارد و موقعيتی كه تو در نزد او داری!
و بنابراين مَثَل من با تو، مَثَل پسر عاقّ است با پدر خود.
اگر پسر بميرد، او را به فراق خود مصيبتزده و دردناك میكند،
و اگر زنده باشد مخالفت و عصيان او را مینمايد.
آخر يا راه سلامت پيشگير تا ما نيز راه مسالمت را بپيماييم! و يا راه جنگ و ستيز را، تا ما به جنگ و ستيز در آئيم!
مرا بين آسمان و زمين بلاتكليف مگذار!
سوگند به خدا اگر مرا بكشی همانند من كسی را نمیيابی كه به جای من بنشيند [و در همین حد هم با تو مدارا کند]!
و اگر من تو را بكشم همانند تو كسی را نمیيابم كه مقام و موقعيت تو را داشته باشد!
و آن كس كه فتنه را ابتدا كرده است هيچگاه به ولايت امر امت نمیرسد! [کنایه از اینکه اگر من بمیرم هم تو به حکومت نخواهی رسید، چون اولین فتنه علیه دستگاه خلافت را تو به پا کردی!]
علی علیهالسلام گفت:
برای هر یک از سخنانی كه داشتی پاسخی است، ليكن اينك من گرفتار سردرد خودم هستم و برای پاسخ گفتن به گفتار تو به همان جملهای اکتفا میکنم که عبد صالح گفت: «فَصَبْرٌ جَميلٌ وَاللهُ الْمُسْتَعانُ عَلَي ما تَصِفُونَ (یوسف:18) من صبر جمیل خواهم داشت؛ و در برابر آنچه میگویید، از خداوند یاری میطلبم!».
عثمان از دست انتقادهای ياران علی کلافه شده است. ملاحظه میکنيد که حضرت طوری شرايط را فراهم کردند که با همهی انتقادی که به عثمان دارند، فضای خصومت بر فضای احترام غلبه نکرده است.
در مورد خليفه دوم موضوع خيلی عجيبتر است.
تاريخ آنقدر که اظهار ارادتهای خليفه دوم به اميرالمؤمنين علیهالسلام و یاری رساندنهای حضرت به او را ثبت کرده، از ارتباط دو خليفهی دیگر با حضرت ثبت نکرده است.
از اين مدلِ ارتباطِ حضرت امیر علیهالسلام با دستگاه خلافت، میخواهم نتيجه بگيرم، چون آن حضرت اسلام را دوست دارند و ملاحظه میکنند، سرنوشت اسلام در آن مقطع تا حد زیادی وابسته تصمیمها و عملکرد آن سه خليفه دارد، به يک معنا به آنها احترام میگذارند و کمکشان میکنند.
اين احترامگزاردن غير از انتقاد نداشتن است.
حضرت در خطبهی 162 نهجالبلاغه در جواب آن کسی که میخواهد موضوع را به گلهگذاری نسبت به خلفای پیشین بکشاند؛ میفرمايند:
[به جای گله و شکایت از گذشته] چرا مشغول معاویه نيستی؟ «هَلُمَّ الخَطبَ في ابن ابي سفيان؟!»
زيرا در حاکميت معاويه اسلام بهکلّی در حجاب میرود و او در هیچ تصمیم و عملکردی با اوامر یا حتی توصیههای حضرت امیر صلواتاللهعلیه کاری ندارد و دقیقاً عکس آنها عمل میکند و دشمن وقت حضرت امیر صلواتالله و حاکمیت کیان اسلامی است.
حال همهی این مقدمات و مباحث فوق را برگردانيد به اين که:
هزينهای که دوگانگی [یا بدتر از آن چندگانگی] بين نيروهای معتقد به اصل انقلاب و ولایت به همراه دارد، چه اندازه خسارت بار است
و بحث بر سر آن است که چه کنيم تا نيروهای انقلاب در ذيل شخصيت امام خمينی «رضواناللهعليه» و رهبر معظّم انقلاب «حفظهالله» همديگر را ببينند و عمل نمایند و خود را در جبههای معنا نکنند که هويت آن جبهه، تقابل با هر جريانی است که مطابق ما فکر نمیکند.
اين است آن تعريفی که روح اتحاد واقعی و قدسی را به جامعهی ما برمیگرداند و ما را از تنگنظری نجات میدهد و به وسعت لازمِ نسبت به همديگر میرساند تا در مقابله با استکبار و نفاق در عزمی واحد قرار گيريم و مانع نفوذ فرهنگی و به تبع آن نفوذ سیاسی و اقتصادی و علمی دشمن شويم.
📚 برگرفته از کتاب عقل و ادبِ ادامهی انقلاب اسلامی در این تاریخ (اصغر طاهرزاده؛ ناشر: لبالمیزان): ص213تا215
@paragraphnoosh110
www.samanpl.ir
✳️ با کودک سرسخت و لجباز خود چه کنیم؟!
پدر و مادرهایی که نگرش تنبیهی و سرسختانه را به کار میگیرند، بیشتر خود را در قالب کاراگاه، پلیس، قاضی، زندانبان، داور و مأمور ناظر میبینند. آنها بدرفتاری را بررسی میکنند، تقصیر را مشخص میکنند، سرزنش میکنند و مجازاتهایی را تحمیل میکنند که معمولاً سختگیرانه و طولانی است. پدر و مادر فرایند حل مسئله را که معمولاً پر سر و صدا و همراه با خشم و خشونت است هدایت و کنترل میکنند. در این وضعیت همکاری از طریق ترس، تهدید و زورگویی به دست میاید.
سازوکار آن برنده_بازنده است و معمولاً پدر و مادر برنده هستند، روشها در این نگرش شامل: تحقیق، بازجویی، اتهام، تهدید، انتقاد، خجالتدادن، سرزنشکردن، کتکزدن، محرومسازی و گرفتن اسباببازیهای مورد علاقه و امتیازهایی برای چند روز یا چند هفته است.
کودکان سرسخت به انضباط تنبیهی چگونه پاسخ میدهند؟ معمولاً نافرمانی میکنند و انتقام میگیرند و احساس خشم و دلخوری میکنند و ایـن روشها را آزاردهنده و تحقیرآمیز میبینند.
این نگرش برای خلق و خو و سبک یادگیری کودکان سرسخت به هیچ وجه مناسب نیست...
از طرف دیگر
...پدر و مادرهای آسانگیر، مدام برخوردشان را تغییر میدهند و ترفندهای کلامی گوناگون به کار میبرند تا بچهها را متقاعد و آمادهی همکاری کنند؛ باور نهفته این است که وقتی کودکان بفهمند همکاری درست است، همکاری خواهند کرد.
آسانگیری، به عنوان یک الگوی تربیتی برای خلق و خو و یادگیری کودکان سرسخت مناسب نیست و هیچیک از اهداف بنیادی تربیتیمان را برآورده نمیسازد. بدرفتاری را متوقف نمیکند احترام به قوانین یا مراجع قدرت را یاد نمیدهد و درسهایی را که در مورد مسئولیتِ ارتباط محترمانه یا حل مسئلهی مبتنی بر همیاری، مورد نظر ماست یاد نمیدهد. این روشها محکزدن و جنگقدرت را تشویق میکند. آسانگیری برای کودکان سرسخت، پدر و مادر را کوچک میکند...
آیا گزینه بهتری وجود دارد؟
خوشبختانه بله، نگرش مساواتطلبانه یک روش برنده - برندهی حل مسئله است که محکم بودن را با احترام ترکیب میکند و همۀ اهداف پایهای تربیتی ما را برآورده میسازد. بدرفتاری را متوقف میکند؛ مسئولیت را یاد میدهد و به روشنترین شیوه درسهای مورد نظرمان را دربارهی مسئولیتپذیری، حل مسئله و ارتباط محترمانه منتقل میکند
...این نگرش کار را در مدت کوتاهتر با صرف انرژی کمتر و بدون آزار رساندن به احساسات، تخریب
روابط یا موجبشدنِ جنگ قدرت در طی فرایند، به انجام میرساند. اجازه ندهید واژهٔ «مساواتطلبانه» شما را گیج کند، منظور من تصمیمگیری از طریق رأیگیری یا حل مسئله همراه با کوتاه آمدن نیست و شما اقتدار پدر و مادری خود را واگذار نمیکنید. واژۀ «مساواتطلبانه» به
این منظور به کار میرود که نشان دهد حد و مرز چگونه تثبیت میشود.
نگرش تنبیهی حد و مرز را بدون آزادی یا انتخاب تأمین میکند؛
نگرش آسانگیرانه، آزادی و انتخاب را عرضه میکند اما بدون حد و مرزِ روشن و تعریفشده؛
نگرش مساواتطلبانه به سادگی تعادلی میان این دو سرحد است. زیادی گسترده نیست و زیادی محدودکننده هم نیست. به کودکان در چارچوبی که به روشنی تعریف شده، آزادی و انتخاب میدهد.
برای انجام صحیح و مؤثر این روش باید...
📚 بخشهایی از کتاب کلیدهای رفتار با کودک سرسخت: حذف کشمکش در سایهی حد و مرزهای روشن، محکم و محترمانه (پدیدآور: رابرت مکنزی؛ مترجم: فرناز فرود؛ ناشر: صابرین): ص۶۸و۸۰و۹۶
@paragraphnoosh110
www.samanpl.ir