°•🥀🖤
گفتم کلید قفل شــهادت
شکسته است؟
یا اندر این زمانه،
در بـاغ بسته است؟
خندید و گفت:
ساده نباش ای قفس پرست..!
در بسته نیست!
بـال و پر ما شکسـته است...
ــــــــــــــــــــ
🕊شهید مدافع حرم قاسم تیموری
🌱شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرجَهُمْ
@parastohae_ashegh313
#بخش5
محمــد نورانــي و چند نفر ديگر، هراســان وارد تعمیرگاه شــدند و احمدآقا منتظر نماند؛ سويیچ ماشین گوشه ي تعمیرگاه را دست محمد نوراني داد. بهنام جلو رفت و پرسید: «باز بمب گذاشته اند؟» نوراني، در ِوانت را باز کرد و گفت: «صدا از طرف بازار سیف بود. خدا به خیر کند!» دل بهنام آشــوب شــد. بعد از انقلاب، بمب گذاري هاي زيادي در خرمشــهر انجام مي شــد. افراد خلق عرب که نتوانسته بودند با جنجال جايي در دل مردم پیدا کنند، با بمب گذاري و ترور مي خواستند بر استان خوزستان حاکم شونداحمد آقا گفت: «ايــن نامردها دو زار شــرف ندارند. عرضه اش را ندارند با بچه هاي ســپاه و شهرباني در بیفتند، تلافي اش را سر مردم بیچاره در مي آورند.» عمو عزيز با چفیه ي عربي، عرق صورتش را گرفت و گفت: «دو روز پیــش، يك دهاتي بدبخت را بچه ها گرفتند. تو ســاکش يك بمب ساعتي بود. هزار تومان بهش داده بودند تا بمب را زير لولــه هاي نفت بگذارد. بدبخت نمي دانست همین که ضامن بمب را بزند، خودش هم به هوا مي رود. «از اين آدم ها زيادند. اکثر بمب گذارها با هزار تومان ـ کمتر و بیشــتر ـ هم مردم را ناکار مي کنند هم خودشان را.
🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹
@parastohae_ashegh313
#قسمت186
معجزه اذان
حسين الله كرم
همين طور كه اسامي بچه ها را مي نوشت سؤال كرد: اسم مؤذن شما چي بود؟! جواب دادم: ابراهيم، ابراهيم هادي. گفت: همه ما اين مدت به دنبال مشــخصاتش بوديم.
از فرماندهان خودمان خواستيم حتماً او را پيدا كنند. خيلي دوست داريم يكبار ديگر آن مرد خدا را ببينيم.ســاكت شدم. بغض گلويم را گرفته بود.
سرش را بلند كرد و نگاهم كرد. گفتم: انشاءالله توي بهشت همديگر را مي بينيد! خيلي حالش گرفته شد. اسامي را نوشت و به همراه اسم گردان به من داد. من هم سريع خداحافظي كردم و حركت كردم. اين برخورد غيرمنتظره خيلي برايم جالب بود. در اســفندماه 1365 عمليات به پايان رسيد. بســياري از نيروها به مرخصي رفتند.
🥀🥀🥀🥀
يك روز داخل وسايلم كاغذي را كه اسير عراقي يا همان بسيجي لشکر بدر نوشته بود پيدا كردم. رفتم سراغ بچه هاي بدر. از يكي از مسئولين لشکر سراغ گرداني را گرفتم كه روي كاغذ نوشته بود. آن مسئول جواب داد: اين گردان منحل شده. گفتم: مي خواهم بچه هايش را ببينم.
فرمانــده ادامه داد: گرداني كه حرفش را مي زني به همراه فرمانده لشــکر، جلوي يكي از پاتك هاي ســنگين عراق در شــلمچه مقاومت كردند.
@parastohae_ashegh313
| #انگیزیشے✨🎈🌱|
یادتونه میگفتیم من_قــــاسم_ســـلیمانیم
سردار توی وصیتنامه خودشون میگن:
خـــداوندا
در راه تو
#دویدم ؛ #زمینخــوردم #بلندشدم
این یک نکته خیلی مـــهـــم واسه ماست
ینی در راه_خدا ممکنه زمین بخوریم
ولی باید بلندشیم و با قدرت بیشتری ادامه بدیم
این #مکتبســــلیمانی هست که حضرتآقا ازش صحبت کــردن...
#مکتب_حاج_قاسم
@parastohae_ashegh313
حضرت آقا❤️
امروز فرصتی است که همه با شهیدان تجدید خاطره کنند و در برابر صبر و گذشت خانواده هایشان سر تکریم فرود آورند.
@parastohae_ashegh313
🍃 چگونه حرفزدن را از قرآن بیاموزیم
✅ دوازدہ ویژگے یڪ"سخن خوب"
از دیدگاہ قرآن ڪریم؛
1.آگاهانہ باشد.
"لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ"
2.نرم باشد.
"قَوْلاً لَّيِّناً" زبانمان تیغ نداشتہ باشد.
3.حرفے ڪہ مے زنیم خودمان هم عمل ڪنیم.
"لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ"
4.منصفانہ باشد.
"وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا"
5.حرفمان مستند باشد.
"قَوْلًا سَدِيدًا" منطقی بزنیم.
6.سادہ حرف بزنیم.
"قَوْلاً مَّیْسُورًا" پیچیدہ حرف زدن هنر نیست. "روان حرف بزنیم"
7.ڪلام رسا باشد.
" قَوْلاً بَلِیغًا"
8.زیبا باشد.
"قولوللناس حسنا"
9.بهترین ڪلمات را انتخاب ڪنیم.
"یَقُولُ الَّتی هِیَ أحْسَن"
10.سخن هایمان روح معرفت و جوانمردی داشتہ باشد.
"و قولوا لهم قولا معروفا"
11.همدیگر را با القاب خوب صدا بزنیم.
"قولاً كريماً"
12.ڪمڪ ڪنیم تا درجامعہ حرف های پاڪ باب شود.
"هدوا الی الطّیب من قول
@parastohae_ashegh313
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی ...
هر بامدادت؛
رودخانه حیات جاری می شود ...
زلال و پاک ...
چون خورشید
مهربان و گرم وخالصمان ساز ...
الهی به امیدتو
#سلام_صبحتون_بخیر_
@parastohae_ashegh313
#قسمت187
چفيه
عباس هادي
اواخر سال1360 بود. ابراهيم در مرخصي به سر مي برد. آخر شــب بود كه آمد خانه، كمي صحبت كرديم. بعد ديدم توي جيبش يك دسته بزرگ اسكناس قرار دارد! گفتم: راستي داداش، اينهمه پول از كجا مي ياري!؟ من چند بار تا حالا ديدم كه به مردم كمك مي كني، براي هيئت خرج مي كني، الان هم كه اين همه پول تو جيب شماست! بعد به شوخي گفتم: راستش رو بگو، گنج پيدا كردي!؟ ابراهيــم خنديد وگفت: نه بابا، رفقا اين ها را به من مي دهند، خودشــان هم مي گويند در چه راهي خرج كنم.
🌈🌈🌈🌈
فرداي آنــروز با ابراهيم رفتيم بازار، از چند دالان و بازارچه رد شــديم. به مغازه مورد نظر رسيديم.
مغازه تقريباً بزرگي بود. پيرمرد صاحب فروشگاه و شاگردانش يك يك با ابراهيم دست و روبوسي كردند، معلوم بود كاملاً ابراهيم را مي شناسند.
🌈@PARASTOHAE_ASHEGH313🌈
#فصل5
«آچار شماره ي چهار را بده!» بهنام جعبه ابزار را کاويد. آچار شــماره ي چهار را پیدا کرد و به دست احمد آقا داد. احمد آقا عرق پیشــاني را با آســتین روغني و ســیاه شــده پاك کرد. پیشاني اش سیاه و چرب شد. سر و وضع بهنام هم تعريفي نداشت. آستین هايش ســیاه و چرب و کاسه ي زانويش سابیده و روغني شده بود. با آن که زير سايبان تعمیرگاه بود، باز از گرماي هوا عرق مي ريخت. احمدآقا کاپوت ماشــین را بالا زد و گفت: «بیا اينجا بهنام... خوب نگاه کن ببین چكار مي کنم. دقت کن ياد بگیري.» لازم به گفتن احمد آقا نبود. از اول تابستان که داريوش او را به تعمیرگاه سپاه آورد، بهنام هوش و حواسش را به کار داد تا مكانیك خوب و ورزيده اي شود. صبح تا عصر در تعمیرگاه، زير دست احمدآقا و مكانیك هايديگر کار مي کرد و بعد به باشگاه کشتي مي رفت. کارکنان تعمیرگاه از بهنام خوششان مي آمد. بهنام از زير کار در نمي رفت و مثل شــاگردهاي ديگر نبود که وقتي براي کاري بیرون مي فرستادندشان، برود و وقت تلف کند و بعد پاکشان برگردد و دل به کار ندهد. نه! بهنام چهارچشمي به دســتان احمدآقا و ديگران زُل مي زد و روز به روز در کارش بیشتر پیشرفت مي کرد. «بیا بهنام، ســر شمع ها را بساب، سرجايشان نصب کن. بعد برو آن موتور را با گازويیل خوب بشور، ببینم چه مي کني... بارك الله پسرم!» بهنام، کار شــمع ها را تمام کرد و نشســت پاي تشت پر از گازويیل. فرچه ي ســیمي را برداشت. مشــغول تمیز کردن قطعات موتور بود که صداي انفجاري از دور آمد. بهنام از جا بلند شد و به احمدآقا نگاه کرد. احمدآقا با عصبانیت غريد: «بر مصبتان لعنت... باز يك بمب ديگر!»
🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹
@parastohae_ashegh313
❣ عــند_ربـهم_یــرزقون
🌹توصیه مهم و حیاتی شهید حاج قاسم سلیمانی به من و شما:
️بزودی فتنههایی پیش روی خواهید داشت که کل شهدا آرزوی حضور بجای شما را خواهند داشت! اون روز من نیستم، ولی شما پشت آقا را خالی نکنید....🍂
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حاج_قاسم
#جان_فدا
@parastohae_ashegh313
✨کلام بزرگان✨
عزٺدستِخداست؛ وبدانیداگـرگمنـٰام ترینهمباشیدولینیتِشمایارۍمردمباشد میبینیدخدٰاوند؛ چقدربـٰاعزتوعظمت شمآرادرآغوشمیگیرد
#حاجقاسم💔
#جانفدا💔
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشاپیش سالروزشهادتت برتومبارک حاج بابا ولی برمنوقلبم وکشورم تسلیت 😭
مگرتوچن نفربودی که بعدازتوامنیت کشورم بخطرافتاد...
#جان_فدا
#فداییان_انقلاب
#حاج_بابا
#پ_مثل_پدر
#حاج_قاسم_سلیمانی
#سرباز_قاسمم
@parastohae_ashegh313
این نکته خیلی قابل توجهه👆
امان از حق الناس..............
امان از بی حیایی..............
بعضیا تبِ خودنمایی دارن در حالیکه سردار کاراش با اخلاص برای خدا بود، نه برا رضایت شخص خاص و جلوه گری.
رضایت خدا رو در نظر داشت که خدا اینجور جلوه داد بهش.
خدا کنه دیندار وقعی باشیم
#سیره_ی_سردار
#اخلاص_نه_جلوه_گری
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀باگریہبگفتندکھسردارنیامد
صدنالہحسرتکھسپهدارنیامد
دنیاشدھسرتاسرشآغشتہبھاینکھ:
«اۍاهلحرم،میروعلمدارنیامد»
#حاجقاسم
#جان_فدا
#شهید_سردار_سلیمانی_
#شبتون_شهدایی_
@parastohae_ashegh313