eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
صندوق عدل اســلامی، طبق پیش بینی حسین خیلی زود پاگرفت. به سرعت با ایجاد چند شعبه در سطح اســتان همدان، اعتماد مردم را به شــدت به خود جلب کرد. خیّرین با انگیزۀ قرض الحســنه پول آوردند و شــعبه ها با تحقیق و اطلاع از وضعیت نیازمندان آن را بــا حداقــل کارمــزد یعنی ســه درصد برای خریــد جهیزیه، ازدواج، درمان، هزینۀ دانشــگاه و... به انبوه متقاضیان می رســاندند. حســین روزهای پنج شنبه و جمعه از تهران به همدان می رفت تا بر حسن اجرای اساسنامه نظارت کند. کم کم آوازۀ این صندوق به خارج از استان رسید. حسین با شور و نشاط از نتیجۀ آن صحبــت می کــرد و می گفــت: «پروانــه، لــذّت عمل به آیۀ قرآن رو تا به حال این اندازه احساس نکرده بودم.» می گفتم: «نمی ترســی که فردا بگن، فرمانده لشــکر برای خودش بانک درســت کرده و پشت سرت حرف بزنن» می گفت: «خدا گواهه که حتّی برای رفتن به همدان، از هزینه شخصی ام استفاده می کنــم و حتّــی یــک ریــال پــول مردم به جیب هیئت مدیره نرفته و نخواهد رفت. خودتم اینو خوب می دونی.» گفتم: «من می دونم، امّا می ترسم.» جــواب داد: «اگــه بدونــی اون آدمِ بــا آبرویی که می خواســت برای خرید جهیزیۀ دختــرش، کلیــه اش رو بفروشــه. حــالا بــا گرفتــن یــه وام قرض الحســنه، چقــدر دعا می کنه، مثل من دلت قرص می شه.» ناگهان به یاد خوابی که چندی پیش دیده بود، افتادم. «گفتی که گذر از پل صراط خیلی ســخته، گفتی که شــهدا اومدن و دســتت رو گرفتن، خب حالا هم برو دنبال یه کاری که توی همون مسیر باشه.» انگار که تصویر ذهنم را دیده باشــد گفت: «ســنّت قرض الحســنه و کمک به امثال اون معلم باشرافتی که برای خرید جهیزیۀ دخترش، می خواست کلیه اش رو بفروشــه، هیچ منافاتی با صراط شــهدا نداره. اتفاقاً اگه بخوایم که شــهدا دســتمون رو بگیرن باید ما هم از حاجتمندان، دستگیری کنیم.» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
سلام علیکم خدمت اعضای کانال این چند قسمت از خاطرات جا افتاده انشالله حقیر میزارم بعد انشالله بقیه قسمتها بعد از این خاطرات جافتاده میزارم با تشکر از صبوری شما یا علی☝☝☝☝☝☝
|🌹🤝🌱| معجزه توسل به 🌺 یک خانمی که خیلی هم در مسیر شهدا نبوده درگیر مشکلات بسیار زیادی در زندگی بود و زندگیش رو به نابودی و از هم پاشیدگی بوده و در ناامیدی تمام، هیچ راه حلی برای مشکلاتش پیدا نمیکرده... 🌱او در روز تشییع پیکر شهید سجاد عفتی با دلی شکسته و ناامید از همه جا رو به عکس شهید نموده و چنین می‌گوید: 🌹"ای شهید سجاد عفتی! اگر شما واقعا شهید راه خدا و امام حسین هستید از خدا بخواهید مشکلات زندگی من حل شود من هم به شما قول میدهم اگر مشکلات زندگیم با توسل به شما حل شود مسیر زندگیم را تغییر میدهم و با و چادری می شوم." 📌 راوی قسم می‌خورد که به فاصله چند روز، معجزه وار تمامی مشکلات این خانم و خانواده اش حل شده و ایشان طبق قولی که به شهید داده کاملا با حجاب شده و مسیر زندگیش به سمت شهدا تغییر کرده است... 🏮معجزه این شهید بزرگوار را خیلی ها عیناً مشاهده نمودند. و حالا این خانم هر چند وقت یکبار برای تشکر و عرض ادب با گل و گلاب به زیارت این شهید بزرگوار می رود... ‎‎ دسته گلی از صلوات به نیابت از شهید، هدیه می‌دهیم به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم 🌷به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان مدافع حرم اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#زندگینامه #شهید_محمد_معماریان قسمت پانزدهم اما هر وقت تنها شدي گريه كن. از خدا بخواه كمكت كند ام
قسمت شانزدهم مادر لباس‌هاي محمد را شسته و اتو كرده بود. صبح، ساكش را آورد و گفت: محمدجان، لباس‌هايت را توي ساكت بگذار. محمد گفت: دلم مي‌خواهد اين‌بار شما ساكم را ببنديد. مادر گفت: چه فرقي مي‌كند؟ محمد گفت: فرقش اين است كه هر وقت در ساك را باز مي‌كنم بوي شما را مي‌دهد و احساس تنهايي نمي‌كنم. مادر نشست به بستن ساك محمد. محمد هم آماده شد. ساكش را برداشت. مادر رفت تا كاسة آبي پر كند و قرآن بياورد. محمد پوتين‌هايش را پوشيد. مادر رفت تا از توي حياط يك گل بكند و توي كاسة آب بيندازد و پشت سر محمد بريزد. در خانه را باز كرد. مادر تا گل را چيد، انگار چيزي ته دلش فرو ريخت. محمد منتظر مادر بود. مادر نمي‌توانست بيايد، آرام نشست و كاسة آب را زمين گذاشت. محمد از همه خداحافظي كرده و منتظر مادر بود. مادر قرآن را برداشت و رفت پيش محمد. محمد، مادر را بوسيد. مادر، محمدش را بوييد و از زير قرآن ردش كرد. محمد، آرام گفت: مادر، محمدت را خوب ببين كه ديگر نمي‌بيني‌اش. . . . ادامه دارد... اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
da(8).mp3
4.69M
🎧 📕 دا ( قسمت8) اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج ┄┅═✦❁🌴❁✦═┅┄ قسمت7 👇🏻 https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/29192
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 ما همه افق های معنوی انسانیت را در تجربه کردیم ما ایثار را دیدیم که چگونه تمثل میابد عشق را هم امید را هم … 🌸 بسیار زیباست ؛ پیشنهاد دانلود 🌹 هفته گرامی باد اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج •┈••✾🍃🌸🍃✾••┈ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه 152 شرکت در ختم قرآن برای فرج @parastohae_ashegh313