📜 فرازی از وصیتنامه شهید #دفاع_مقدس سید مجتبی میرکمالی
💠 خداوندا!
اي آنكه نانوشته خواني و ناگفته داني!
يا عالم السرو الخفيات!
توفيقي عنايت فرما تا فقط براي رضاي تو بنويسم
و بر آنم دار كه خود خواهاني،
بازم بدار از آنچه كه غضبت در آن است.
#شهیدسیدمجتبیمیرکمالی
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت خاطره #شهید_سلیمانی از توسل به امامین عسکریین در جمع رزمندگان حزب الله (به زبان عربی )
💢 در مقطعی به نقطه یاس و ناامیدی رسیدیم. آمدیم به سامراء به جلسه با حاج حامد و به زیارت امامین عسگریین رفتیم، در حرم بسته بود و من پشت در نماز خواندم و شروع به التماس کردم و گفتم شما هستید و وضع ما اینگونه است؟!
🔆و آنها راه گشودند...
🏴 بهمناسبت سالروز #شهادت_امام_حسن_عسکری (علیهالسلام)
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#قسمت303
حسین تحت تأثیر پدر من، خیلی به قرض الحسنه اعتقاد داشت. از کودکی، همه جا و در هر شــرایطی دیده بود که آقام از آدم های مریض، دســت تنگ، افتــاده، بــا دادن پــول بــه شــکل قــرض و بــدون تعییــن زمــان بازگشــت و به دور از هیاهــوی تبلیــغ و تظاهــر بــا حفــظ کرامــت و حرمــت فــردِ بدهــکار، از آن فرد دستگیری می کند. حسین می گفت: «یکی از احکام خدا و قرآن که بهش کمتر عمل می شه، همین قرض الحسنه س، بنا دارم یه صندوق تو سطح استان همدان راه بنــدازم کــه همــۀ علاقمنــدان مثــل مــن بــا نیّت کاملاً معنوی و بــه دور از هر گونه چشم داشــت مالــی، توانمــون رو روی هــم بذاریــم و یــه باقیــات و صالحــات برای آخرتمون درست کنیم.» گفتــم: «آقــای مــن کــه ایــن کار رو می کنه، دســتش به دهنش می رســه، امّا شــما که بــرای خــرج کربــلای مــادرت، ماشــینت رو فروختی، از کجــا می خوای پول بیاری برای یه استان؟» گفت: «آدمای خیّر مثل دایی، زیاد می شناســم. باهاشــون صحبت کردم. اعلام آمادگی کردن. اسم صندوق رو هم گذاشتیم صندوق قرض الحسنۀ عدل اسلامی و رفتیم پیش حاج آقا موســوی اساســنامه رو برای ایشــون خوندیم که قراره کارمزد بیشــتر از ســه درصد نگیریم. ایشــون فرمودند، این همون چیزیه که فقه اســلامی می گه؛ پول از آدم های خیّر بگیری و به دست نیازمندان برسونی.» ته دلم راضی نبودم. حس پنهانی به من می گفت که حســین کار پردردســری در کنــار فرماندهــی ســپاه_ بــرای خــودش درســت کرده امّا چــون به نیّت پاک و قصــد قربــت او مطمئــن بــودم، مانعش نشــدم.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#قسمت304
صندوق عدل اســلامی، طبق پیش بینی حسین خیلی زود پاگرفت. به سرعت با ایجاد چند شعبه در سطح اســتان همدان، اعتماد مردم را به شــدت به خود جلب کرد. خیّرین با انگیزۀ قرض الحســنه پول آوردند و شــعبه ها با تحقیق و اطلاع از وضعیت نیازمندان آن را بــا حداقــل کارمــزد یعنی ســه درصد برای خریــد جهیزیه، ازدواج، درمان، هزینۀ دانشــگاه و... به انبوه متقاضیان می رســاندند. حســین روزهای پنج شنبه و جمعه از تهران به همدان می رفت تا بر حسن اجرای اساسنامه نظارت کند. کم کم آوازۀ این صندوق به خارج از استان رسید. حسین با شور و نشاط از نتیجۀ آن صحبــت می کــرد و می گفــت: «پروانــه، لــذّت عمل به آیۀ قرآن رو تا به حال این اندازه احساس نکرده بودم.» می گفتم: «نمی ترســی که فردا بگن، فرمانده لشــکر برای خودش بانک درســت کرده و پشت سرت حرف بزنن» می گفت: «خدا گواهه که حتّی برای رفتن به همدان، از هزینه شخصی ام استفاده می کنــم و حتّــی یــک ریــال پــول مردم به جیب هیئت مدیره نرفته و نخواهد رفت. خودتم اینو خوب می دونی.» گفتم: «من می دونم، امّا می ترسم.» جــواب داد: «اگــه بدونــی اون آدمِ بــا آبرویی که می خواســت برای خرید جهیزیۀ دختــرش، کلیــه اش رو بفروشــه. حــالا بــا گرفتــن یــه وام قرض الحســنه، چقــدر دعا می کنه، مثل من دلت قرص می شه.» ناگهان به یاد خوابی که چندی پیش دیده بود، افتادم. «گفتی که گذر از پل صراط خیلی ســخته، گفتی که شــهدا اومدن و دســتت رو گرفتن، خب حالا هم برو دنبال یه کاری که توی همون مسیر باشه.» انگار که تصویر ذهنم را دیده باشــد گفت: «ســنّت قرض الحســنه و کمک به امثال اون معلم باشرافتی که برای خرید جهیزیۀ دخترش، می خواست کلیه اش رو بفروشــه، هیچ منافاتی با صراط شــهدا نداره. اتفاقاً اگه بخوایم که شــهدا دســتمون رو بگیرن باید ما هم از حاجتمندان، دستگیری کنیم.»
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
سلام علیکم خدمت اعضای کانال
این چند قسمت از خاطرات جا افتاده
انشالله حقیر میزارم بعد انشالله بقیه قسمتها بعد از این خاطرات جافتاده میزارم با تشکر از صبوری شما
یا علی☝☝☝☝☝☝
|🌹🤝🌱|
معجزه توسل به #شهدا
🌺 یک خانمی که خیلی هم در مسیر شهدا نبوده درگیر مشکلات بسیار زیادی در زندگی بود و زندگیش رو به نابودی و از هم پاشیدگی بوده و در ناامیدی تمام، هیچ راه حلی برای مشکلاتش پیدا نمیکرده...
🌱او در روز تشییع پیکر شهید سجاد عفتی با دلی شکسته و ناامید از همه جا رو به عکس شهید نموده و چنین میگوید:
🌹"ای شهید سجاد عفتی! اگر شما واقعا شهید راه خدا و امام حسین هستید از خدا بخواهید مشکلات زندگی من حل شود من هم به شما قول میدهم اگر مشکلات زندگیم با توسل به شما حل شود مسیر زندگیم را تغییر میدهم و با #حجاب و چادری می شوم."
📌 راوی قسم میخورد که به فاصله چند روز، معجزه وار تمامی مشکلات این خانم و خانواده اش حل شده و ایشان طبق قولی که به شهید داده کاملا با حجاب شده و مسیر زندگیش به سمت شهدا تغییر کرده است...
🏮معجزه این شهید بزرگوار را خیلی ها عیناً مشاهده نمودند. و حالا این خانم هر چند وقت یکبار برای تشکر و عرض ادب با گل و گلاب به زیارت این شهید بزرگوار می رود...
دسته گلی از صلوات به نیابت از شهید، هدیه میدهیم به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
🌷به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان
مدافع حرم
#شهید_سجاد_عفتی
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#زندگینامه #شهید_محمد_معماریان قسمت پانزدهم اما هر وقت تنها شدي گريه كن. از خدا بخواه كمكت كند ام
#زندگینامه
#شهید_محمد_معماریان
قسمت شانزدهم
مادر لباسهاي محمد را شسته و اتو كرده بود. صبح، ساكش را آورد و گفت: محمدجان، لباسهايت را توي ساكت بگذار. محمد گفت: دلم ميخواهد اينبار شما ساكم را ببنديد. مادر گفت: چه فرقي ميكند؟ محمد گفت: فرقش اين است كه هر وقت در ساك را باز ميكنم بوي شما را ميدهد و احساس تنهايي نميكنم. مادر نشست به بستن ساك محمد. محمد هم آماده شد. ساكش را برداشت. مادر رفت تا كاسة آبي پر كند و قرآن بياورد. محمد پوتينهايش را پوشيد. مادر رفت تا از توي حياط يك گل بكند و توي كاسة آب بيندازد و پشت سر محمد بريزد. در خانه را باز كرد. مادر تا گل را چيد، انگار چيزي ته دلش فرو ريخت. محمد منتظر مادر بود. مادر نميتوانست بيايد، آرام نشست و كاسة آب را زمين گذاشت. محمد از همه خداحافظي كرده و منتظر مادر بود. مادر قرآن را برداشت و رفت پيش محمد. محمد، مادر را بوسيد. مادر، محمدش را بوييد و از زير قرآن ردش كرد. محمد، آرام گفت: مادر، محمدت را خوب ببين كه ديگر نميبينياش. . . .
ادامه دارد...
اللهمعجللولیکالفرج
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
da(8).mp3
4.69M
#کتاب_صوتی 🎧
📕 دا ( قسمت8)
#سیدهزهراحسینی
اللهمعجللولیکالفرج
┄┅═✦❁🌴❁✦═┅┄
قسمت7 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/29192
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_آوینی
💠 ما همه افق های معنوی انسانیت را در #شهدا تجربه کردیم ما ایثار را دیدیم که چگونه تمثل میابد
عشق را هم
امید را هم …
🌸 بسیار زیباست ؛ پیشنهاد دانلود
🌹 هفته #دفاع_مقدس گرامی باد
اللهمعجللولیکالفرج
•┈••✾🍃🌸🍃✾••┈
@parastohae_ashegh313
152-araf-ar-parhizgar.mp3
1.16M
بسم الله الرحمن الرحیم
#هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه 152
شرکت در ختم قرآن برای فرج
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
✨روزمان را با سلام به ساحت مقدس چهارده معصوم علیهم السلام منور و متبرک کنیم.
🌹به نیابت از " #شهـــــدا "
⊰بسم الله الرحمن الرحیم ⊱
🌷| السلامعلیڪیارسولالله
🌷| السلامعلیڪیاامیـرالمؤمنین
🌷| السلامعلیڪیافاطمهالزهـرا
🌷| السلامعلیڪیاحسـنِبنعلے
🌷| السلامعلیڪیاحسـینِبنعلے
🌷| السلامعلیڪیاعلےبنالحسین
🌷| السلامعلیڪیامحمدبنعلے
🌷| السلامعلیڪیاجعـفربنمحمـد
🌷| السلامعلیڪیاموسےبنجعـفر
🌷| السلامعلیڪیاعلےبنموسیالرضاالمرتضے
🌷| السلامعلیڪیامحمدبنعلےِالجـواد
🌷| السلامعلیڪیاعلےبنمحمـدالهادی
🌷| السلامعلیڪیاحسنبنعلیِالعسـڪری
🌷| السلامعلیڪیابقیهالله،یاصـاحبالزمان
🌷| السلامعلیڪیازینبڪبری
🌷| السلامعلیڪیاابوالفضلالعبـاس
🌷| السلامعلیڪیافاطمهالمعصومه
♥️''السلامعلیڪمورحمهاللهِوبرڪاته''
🍃💖🎉💖🎉💖🎉💖🍃
💚 امام سجاد علیه السلام:
💛 کسی که در زمان غیبت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه) برولایت ما ثابت و استوار بماند، خداوند به او پاداش هزار شهید از شهیدان بدر و احد را عطا می فرماید.
📚 بحارالانوار، جلد ۵۲، صفحه ۱۲۵
#عید_بیعت #امام_زمان
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
🕊زیارتنامه شهدا
✨اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم✨
#دفاع_مقدس
#شهیدسیدحسنایزدزهی
🌷 هدیه به ارواح مطهر شهدا صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
❤️صلیاللهعلیکیااباعبدالله
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| #شهید_آوینی
.:🌺 شیرینی زندگی :.
▫️مجموعه #شهیدانه_زیستن
به #روایت_سیره_شهدا در خانواده میپردازد.
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
معجزه توسل به #شهدا
🏝معلم #شهیدسیدرضامهدوی و شفای دخترش زینب طبق روایت بی بی صدیقه مهدوی همسر شهید...
🌱دخترم زینب نُه ماهه بود که پدرش به شهادت رسید هنوز چهلمش از راه نرسیده بود که زینب به سختی مریض شد او را نزد دکتر بردم دکتر گفت: باید بچه را بستری کنید تا حالش خوب شود.وقتی که می خواستم او را برای بستری کردن به بیمارستان ببرم پسرم مهدی گریه می کرد و می گفت: اگر امشب زینب را به بیمارستان ببری من هم می آیم.
هر چه کردم آرام نشد آنها را به خانه بردم با خودم گفتم: آخرِ شب که مهدی خوابید زینب را به بیمارستان می برم.
🔸خوابیدم بچه ها هم کنارم خوابیدند زینب مثل یک مُرده افتاده بود و تکان نمی خورد به شدت نگرانش بودم دلم شکست و چشمة اشکم جاری شد.خطاب به سید گفتم:
🌷 تو همیشه می گفتی شهدا زنده اند الان که داری وضعیت مرا می بینی خودت نظری کن و به فریادم برس.
در حال گریه کردن و حرف زدن با او بودم که
💫ناباورانه دیدم به اتاق آمد و روبروی زینب ایستاد زبانم بند آمده بود بدنم سنگین شده بود و نمی توانستم تکان بخورم اشک چشمانم بی وقفه جاری بود.سید زیرِ لب دعا می خواند و توی صورت زینب فوت می کرد بعد از چند لحظه زینب تکانی خورد و بنای گریه را گذاشت به سمت او برگشتم که شیرش بدهم در همین حین سید از نظرم ناپدید شد فریاد زدم: بچه ها! باباتون رفت بلند شوید و دنبال سرش بروید.
آنها با فریادِ من سراسیمه از خواب پریدند و با شنیدن کلمة بابا بنای گریه را گذاشتند
❣حال زینب خوب شد و دیگر نیازی به بستری شدن نداشت.
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
⭕️ راز عکس رزمنده ای که رب را به جای کمپوت مجبور شد بخورد
💔 ترکش خمپاره پیشونیش را چاک داده بود، خون از سرش جاری و از دستش هم خون روی زمین میریخت.
⁉️ از او پرسیدم چه حرفی برای مردم داری؟
😁 با لبخند گفت: از مردم کشورم می خواهم وقتی برای جبهه ها کمپوت می فرستند، عکس روی کمپوتها را نکنن!
❗️ گفتم: داره ضبط میشه برادر ی حرف بهتری بگو
🥫 با همون طنازی گفت: آخه نمیدونی سه بار بهم رب گوجه افتاده و آشپزخانه به زور ازم تحویل گرفته است.
#دفاع_مقدس
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#زندگینامه #شهید_محمد_معماریان قسمت شانزدهم مادر لباسهاي محمد را شسته و اتو كرده بود. صبح، ساكش
#زندگینامه
#شهید_محمد_معماریان
قسمت هفدهم
محمدت را خوب ببين كه ديگر نميبينياش. مادر گفت: برو محمدجان، بخشيدمت به علياكبر آقا حسين. محمد پا از خانه بيرون گذاشت. مادر نگاهش ميكرد؛ نگاه به راه رفتنش، به قد و بالايش. محمد رسيده بود وسط كوچه، دوباره برگشت و مادر را نگاه كرد و گفت: مادر، دوباره محمدت را ببين كه ديگر نميبينياش. مادر قدمش را از كوچه برداشت و داخل خانه گذاشت و گفت: خدايا، من راضي هستم. نكند دلم بلرزد. محمد رفت سر كوچه. برگشت و دستش را به ديوار گذاشت. مادر دوباره از خانه بيرون آمده بود. محمد با صداي بلند گفت: مادر، دوباره محمدت را ببين كه ديگر نميبينياش. مادر نگاهش كرد و گفت: برو محمدجان، بخشيدمت به علياكبر آقا امام حسين(علیهالسلام). محمد رفت.
مادر با خود گفته بود: همة جوانهاي عالم فداي علياكبر حسين(علیهالسلام)، نه فقط محمد، همة جوانها. كاش تاريخ بازميگشت. عصر عاشورا بود و ما بوديم. آن وقت هيچگاه نميگذاشتيم تا علياكبر برود. كاش و تنها كاش. . .
ادامه دارد…
اللهمعجللولیکالفرج
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313