بسیار خوش اخلاق و خوش رو بودند.
اخلاق خوب ایشان زبانزد خاص و عام بود و همین باعث شده بود دوستان زیادی جذب ایشان بشود.
بنظر من تنها یک ویژگی باعث نشد تا ایشان به این مقام برسد،بلکه حاصل سالها تلاش و نوکری در راه اهل بیت ع بود.
سالها محب ارباب و اهل بیتش ع بودند
سالها عشق آنها را در دلشان و وجودشان پرورش دادند.همه و همه دست به دست هم داد تا ایشان فدایی عمه جانمان شود.
یادم هست که در ایام محرم بیقرار بودند و بسیااار گرفته...
دهه ی اول ماه محرم سال 95،اولین وآخرین محرمی که باهم برای سیدالشهداعزاداری کردیم بود که ایشان رو بسیار غمگین و گرفته دیدم.
پرسیدم چرا اینقدر چهره ات ناراحت است؟با خودم فکرکردم شاید از من دلخور باشد.
اما همسرم در جواب گفتند از روز سوم که آب را به روی ارباب بستند حالم اینطوری میشه...
وسعی میکنم کمتر بخندم،کمتر بخورم و کمتر استراحت کنم
واااقعا رفتارشون همینطور بود.بااینکه ایشان در طول روز آب بسیار میخوردند اما در این ایام از آب خوردن اجتناب میکردند.
اصلا استراحت نداشتند و به یک هیئت و مراسم بسنده نبودند،هیئات مختلف میرفتیم.چراکه ایشان میگفتند باید اینقدر در بزنیم تا ارباب جواب سلاممان رابدهد
در این ایام،مکان ایشان فقط هیئت ها،مداحی ها،سینه زنی ها و حرم رفتن هابود.
بدون استثنا سعی میکردند هرشب به حرم آقاجان بروند.
همیشه میگفت باید رزق طول سال خود را در ماه محرم بگیریم.
بلافاصله بعد از برگشت از محل کار برای آماده کردن هیئت،برای مراسم شب ونوکری به مساجد و حسینیه ها میرفتند و بعد از آن دنبال من می آمدند و باهم برای عزاداری میرفتیم و بعد از اینکه چندین هیئت سینه میزدیم،در دل شب به حرم اقا علی بن موسی الرضا ع میرفتیم و تا اذان صبح انجا بودیم.دوسه ساعتی بیشتر استراحت نمیکردند و باز به محل کار میرفتند.برنامه ی زندگی ایشان در ایام محرم این بود.
استراحت برایش بی معنا بود.گاهی نگران سلامتی اش میشدم اما باز باخودم میگفتم نوکری برای ارباب، توانش رو هم به انسان میدهد.چه بهتر که در راه نوکری برای اربابمان باشد.
به هیچ عنوان نماز اول وقت را به کارهای دیگر ترجیح نمیدادند.در هرلحظه هرمکانی که بودیم به لحظات ملکوتی اذان که نزدیک میشدیم به دنبال مسجدی برای اقامه ی نماز بودند و بعد از انجام فریضه ی نماز به ادامه ی کارمان میپرداختیم.
اصلا یادم نمی آید که نمازشان دیروقت شده باشد جه برسد به ترک آن...
اهل نماز شب هم بودند،صورت زیبا و درخشنده را فقط میتوان از نماز شب گرفت.
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
بسیار خوش اخلاق و خوش رو بودند. اخلاق خوب ایشان زبانزد خاص و عام بود و همین باعث شده بود دوستان زیاد
شرط شهید شدن
شهید بودن است
اگر امروز کسی
را دیدید
که بوی شهید
ازکلام
رفتار
اخلاق او
استشمام شد بدانید او شهید خواهد شد
وتمام #شهدا این
مشخصه را داشتند
و شهید شما هم قطعا طوری زندگیشون را در راه اهل بیت خرج کردند که خداوند متعال به بهترین شکل خریدارشون شد .
✨
از نحوه ی آشنایی و ازدواجتون با شهید هریری برامون بفرمایید ؟ ملاک شما برای این انتخاب چی بود ؟
ضمن اینکه ایشون داماد حضرت زهرا سلام الله علیها هم هستند
ایشان با پدرم همکاربودند و پدرم رئیس همسرم بودند و دوست صمیمی و هیئتی با برادرم هم بودند...
از زبان خودشان شنیدم که دوست داشتند که به خواستگاری من بیاینداما آنقدر حیا داشتند که نمیتوانستند این موضوع رو مستقیم با خانواده اشان در میان بگذارند تااینکه خانواده اشان به طور غیر مستقیم متوجه میشوندو به خواستگاری آمدند.
من همیشه
همسری از خداوند طلب میکردم که ایمانش آنقدر قوی باشد که ایمان من را هم تقویت کند،بتوانم از ایشان خیلی چیزها یاد بگیرم،همسری میخواستم که فقط خدارا در نظر داشته باشد
دقیقا همین شد،یعنی عشق بسیاار ایشان به سیدالشهدا و اهل بیت ع باعث شده بود که این عشق در من هم داشت تقویت میشد.
من این مدت خیلی چیزها از همسرعزیزم یاد گرفتم،شیوه ی زندگی کردن را با اعمالش به من آموزش داد
ایشان وقتی به خواستگاری من امد مدافع حرم بود
مهم ترین و اصلی ترین شرط هردوی ما برای ازدواج که باعث تعجب بسیاری از اقوام و آشنایان شده بود،اینکه مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها باقی بمانند
ایشون در شب خواستگاری به من گفتند من جهاد را هیچ زمان ترک نمیکنم...
جهاد امروز اسمش سوریه است و ممکن است سالهای بعد،کشورهای دیگر باشد...
همسرم گفت من نمیخواهم ازدواجم مانعی برای رفتن من باشد بلکه میخواهم شما کمک کننده ی من در این راه باشید
ودر یک کلام بگویم که من میخواهم که همسرم،همسنگرم باشد.
در راه اهل بیت ع پا به پای هم قدم بگذاریم و زندگی امان در همین راه ها خرج شود.
من زندگی ساده و طلبه ای را دوست دارم.
از شما میخواهم که با شرایطی که در خانه ی پدری اتان دارید،اما ما زندگی ساده ای را داشته باشیم.
من هم از قبل از آمدن همسرم به خواستگاری،در ذهنم،آرزویم این بود که همسرم در آینده مدافع حرم عمه جانم باشد.
حتی اگر خودشان آن جسارت و تمایل را نداشتند من آن عشق را در ایشان تقویت کنم و برای دفاع از حریم اهل بیت ع همسرم رو به سوریه بفرستم.
ولی مطمئن بودم همسری که خداوند به من عطا میکند و من انتخابش میکنم کسی نیست که من بخواهم به ایشان جسارت بدهم.مطمئن بودم خودش برای دفاع،روزشماری میکند.
تنها شرطش برای ازدواج همین بود وبس...👇
اینکه مدافع حرم عمه جان باقی بماند.
من هم با کمال میل قبول کردم.
شرطی بود که تابحال هیچ دختری و یاخانواده ای حاضر به قبول کردنش نشده بودند.چون عاقبت کاملا مشخص بود.
وقتی که باهم صحبت کردیم،عقایدمان بسیااار نزدیک به هم بود.☺️
اما اینها برای من ترسی نداشت.
چراکه دختری بودم که روحیه ام اینهارا میطلبید.
وقتی باهم صحبت کردیم،نظرهردویمان این شدکه مهریه امان 14سکه باشد.
هردو کاملا موافق بودیم...
خداوند متعال همسر شما رو برای جهاد انتخاب کرد و شما رو برای صبر بر این جهاد انتخاب کرد.
خوش به سعادتتون که این افتخار نصیبتون شد و خداوند شما رو برای این راه انتخاب کرد
و زندگیتون به زندگی خواهر خون خدا گره خورد
✨
چه مدت بعد از ازدواجتان به شهادت رسیدند و جدایی برایتان سخت نبود؟ .
حدود پنج ماه از گذشت این ازدواج شیرین،همسرم آسمونی شدن.
راستش در این مدت،اونقدر به هم وابسته شده بودیم که میترسید این وابستگی باعث بشه تا برای رفتن به سوریه هردوی ما اذیت بشیم.
بدون استثناحتما هرشب باید هم دیگر رو میدیدیم و از سرکارشون میومدن دنبال من و باهم بیرون میرفتیم.
حتی گاهی یه دیدار چندساعته بود اما باید این دیدار میبود.حتی بعضی وقت ها بااین که دیروقت از سرکار میومدن و بسیار خسته بودند اما باز هم میومدن تا فقط همدیگر را ببینیم.
تقریبا پانزده روزی قبل از اعزامشون،گفت ماداریم خیلی بهم وابسته میشیم.
گفتم خب اینکه بد نیست،باید خوشحال باشیم که اینقدر همو دوست داریم که دوری هم،برامون اذیت کننده است.
حسینم گفت:درسته این خیلی خوبه
اما برای هدفی که ماداریم،خوب نیست.
باید تمرین کنیم برای سوریه
من هم در جواب گفتم اگر بری سوریه اونجا امید دارم که دیگه اینجا نیستی
اما الان که هستی،بزار پیشم باشی😢
گفت عزیزم،الان باید تمرین کرد تا موقع سوریه زیاد اذیت نشیم.
حرفش منطقی بود.😔
قبول کردم.
قرار گذاشتیم که به مدت ده روز دیدار نباشه و فقط ارتباط تلفنی داشته باشیم.
روز دوم که رسید تماس گرفت و گفت برای گرفتن مدارک،که میخواستیم برای وام ازدواج اقدام کنیم،میاد خونمون.
وقتی اومد.خندم گرفت.☺️
گفتم دیدی سخته...😢
خندید و گفت:اره به بهانه ی مدارک دوباره اومدم☺️🙈
اولین بار موفق به جدایی نشدیم.
اما دوباره این کار را تکرار کردیم تا برای رفتن به سوریه آمادگی پیدا کنیم.
گذشت...
ده روز هم دیگه رو ندیدیم😢😭
خیلی سخت بود😭😭
برای اولین بار جدایی...😢😢😭
همیشه میگفت باید مبارزه با نفس رو در خود تقویت کنیم.
و الحمدلله در این مورد خیلی موفق بود.
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
حدود پنج ماه از گذشت این ازدواج شیرین،همسرم آسمونی شدن. راستش در این مدت،اونقدر به هم وابسته شده بود
در بیانات رهبر عزیزمون که مقام همسران شهدا رو بسیار بالا دانستند هم داریم :
اگر مادران و همسران شهدا بی صبرى نشان می دادند ، شوق جهاد در راه خدا و شهادت در دل مردها می خشکید ؛ اینگونه نمی جوشید ؛ اینگونه به جامعه طراوت نمی داد . در میدان جنگ هم زنان نقشهاى درجه اوّل را ایفا کردند .
خدا ان شاءالله صبری زینب گونه به شما خواهر محترم عطا کنه
زندگی کوتاه ولی شیرین ....
کوتاه هر چند به اندازه ی پنجاه سال از کنار هم بودن لذت بردین
✨
موضوع رفتنشون به سوریه رو چطور باهاتون در میون گذاشتن ؟ شما راضی به رفتن ایشون بودین ؟