eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
41 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @khomool3
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┄┅═✧🌸﷽🌸✧═┄┄ ✨روز خود را با سلام به چهارده معصوم علیهم السلام منور و متبرک می کنیم.✨ به نیابت از 🌷ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ 🌷ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ 🌷ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ 🌷ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ 🌷ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ 🌷ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ 🌷ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ 🌷ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ 🌷ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ 🌷ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ 🌷ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ 🌷ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ 🌷ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ 🌷السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ علیه‌السلام @parastohae_ashegh313🕊
زیارت نامه شهدا نثار روح همه 🌸بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم🌸 اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَولِـــــیاءَاللهِ و اَحِبّائَـــــہُ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَصـــــفِیَآءَاللهِ وَ اَوِدّآئَـــــہُ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ دیـــــنِ اللهِ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ رَسُـــــولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَمیرِالمُـــــؤمنینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ فـــــاطِمةَ سَیَّدةَ نِســـــآءِالعالَمینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ اَبے مَحَمَّدٍ الحَـــــسَنِ بنِ عَلِیًَ الوَلِیَّ النّـــــاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَبے عَبدِاللهِ، بِـــــاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِـــــبتُم، وَ طابَتِـــــ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِـــــنتُم، وَ فُـــــزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنے ڪُنتُــــــ مَعَڪُـــــم فَاَفُـــــوزَ مَعَڪُــــم ‌ 🌷الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُم🌷 @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#زندگینامه #شهید_محمد_معماریان قسمت هفتم گردان، محاصره شده بود. از شب كه عمليات كرده بودند و خط ر
قسمت هشتم همه به مادر مي‌گفتند: از بچه‌ات سير شدي كه اين‌طور به سرش مي‌آوري. مگر ديگر او را نمي‌خواهي. اين چه قيافه‌اي است كه نوجوانت پيدا كرده. مادر هم اعتقادش محكم بود. مي‌دانست كه چه كار دارد مي‌كند. براي چه هدفي جان مي‌گذارد. سير راهش را، مقصدش را مي‌شناخت. محكم جواب همه را مي‌داد: امام حسين(علیه‌السلام) از بچة شش‌ماهه تا بالاتر را فدا كرد. نكند حسين(علیه‌السلام) هم از سر بچه‌اش گذشته بود. يك عمري توي روضه‌ها گفتيم: حسين جان، دوستت داريم؛ پس دروغ مي‌گفتيم؟ بچة من هر وقت خوب بشود دوباره راهي جبهه مي‌شود. . . ادامه دارد... ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313
✴️ صاحب اصلی جبهه های ما و شهیدی که امام زمان عجل الله را در جبهه دید ؛ 🌾چند روزی بود که به مرخصی آمده بود پایش دچار موج گرفتگی شده بود و این مسئله آزارش می داد؛ اما به روی خودش نمی آورد. 🍂 یک روز به او گفتم: مهدی جان! وقتی به جبهه می روی خیلی دلواپست هستم؛ آنجا دائم از زمین و آسمان آتش می بارد و من مُدام نگران سلامتیت هستم. مهدی گفت: ✅ مادرجان! نگران نباش تا وقتی که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به رزمندگان نظر دارند و با امدادهای غیبی یاریشان می کنند هیچ اتفاقی نمی افتد. 🔸چندی پیش که با پسر عموهایم ؛ (شهیدان مهدی و جابر مهدوی) در جبهه بودیم مسئول جمع آوری و انتقال مجروحین و شهدا به عقب بودیم. تعداد زیادی از اجساد عراقی ها در کنار شهدای ما روی زمین افتاده بودند و جویی از خون جاری بود. 💢 صحنه رُعب انگیزی به وجود آمده بود وقتی برانکارد را بلند کردیم تا از میان اجساد عبور کنیم ترس بر ما غلبه کرد. در همین حین ناگهان حال عجیبی به ما دست داد مردی اسب سوار به سمت ما آمد و با صلابت گفت: نترسید؛ حرکت کنید؛ از هیچ چیز نترسید. ✅ با این حرف ترس از وجودمان رخت بربست و وظیفه مان را انجام دادیم. از آن روز یقین پیدا کردیم که صاحب اصلی جبهه های ما امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هستند که دائم در کنار رزمندگان هستند و آنها را یاری می کنند. 🔅 راوی خانم زهرا قوام آبادی مادر شهید... @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#زندگینامه‌شهیدحاج‌حسین‌خرازی | قسمت ششم شهيد خرازی در عمليات شكست حصر آبادان، فرماندهی خط دارخوين
| قسمت هفتم حاج حسين خود شخصا به شناسایی ميرفت. تدبير فرماندهی‌اش مبنی بر اساس غافلگيری و محاصره دشمن بود، حتی در عمليات والفجر ۳ و ۴ خود او از شب تا صبح در عمليات خاكريزی شركت داشت. همواره در تمام عملياتها پيشقدم بود. در عمليات فتح المبين دشمن را در جاده عينخوش با همان تدبير‌ فرماندهی‌اش حدود پانزده كيلومتر دور زد و آنها را غافلگير كرد. در عمليات بيت المقدس، يگان تحت امرش جزو اولين لشكرهایی بود كه از رود كارون عبور كرد و به جاده اهواز ـ خرمشهر رسيد و در آزادسازی خرمشهر نيز سهم به سزایی داشت. از آن پس در عمليات مختلف همچون رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر۴ و خيبر، همچنان در سمت فرماندهی لشکر امام حسين(عليه السلام) به همراه رزمندگان دلاور آن لشكر، رشادتهای بسياری از خود نشان داد. 📥منبع: نوید شاهد ✍شهید حاج حسین خرازی | نعم‌الرفیق ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313
27.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️پای مکتب 🔷 با محبت حرف بزنیم استدلال کنیم ؛ ➕اونی که با ما فاصله داره باید جذبش کنیم @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#زندگینامه #شهید_محمد_معماریان قسمت دهم سحر بود كه به خانه رسيد. مادر بيدار شده بود و با تعجب به
قسمت یازدهم پنج روز عزيزترين مهمان خانه، محمد بود. مثل هميشه به مادر در كارهاي خانه كمك مي‌كرد. مي‌رفت و مي‌آمد و حرف مي‌زد. هيچ‌كس چيزي نمي‌دانست اما خودش مي‌فهميد كه دارد چه مي‌كند، چه مي‌گويد، چرا مي‌گويد، كجا مي‌رود، چرا مي‌رود، چرا مي‌آيد، چگونه مي‌نشيند، چرا مي‌خندد، چرا گريه مي‌كند، چگونه قرآن بخواند و.... همة كارهايش حساب‌شده و دقيق بود. روز پنجم خيلي مستأصل شده بود. مي‌آمد توي خانه چرخي مي‌زد. كمي مادر را نگاه مي‌كرد، بعد مي‌رفت بيرون. دوباره همين‌طور، سه‌بار و چهاربار، سرانجام مادر گفت: محمدجان قيافه‌ات مي‌گويد كه حرفي داري. فكر كنم دربارة جبهه‌ات هم باشد. من گوش مي‌كنم، بگو مادر جان. محمد انگار باري از روي دوشش برداشته شود، آرام و خوشحال گفت: مي‌خواهم تنها با شما صحبت كنم. اگر شد شب تنهايي صحبت كنيم. . . ادامه دارد... ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#زندگینامه‌شهیدحاج‌حسین‌خرازی | قسمت هفتم حاج حسين خود شخصا به شناسایی ميرفت. تدبير فرماندهی‌اش مب
| قسمت هشتم عمليات خيبر توأم با صدمات و مشقات زيادی بود. دشمن، منطقه را با انواع و اقسام جنگ‌افزارها و بمبهای شيميایی مورد حمله قرار داده بود، اما شهيد خرازی هرگز حاضر به عقب‌نشينی و ترک مواضع خود نشد، تا اين‌كه در اين عمليات يک دست او در اثر اصابت تركش قطع شد و پيكر مجروحش به بيمارستان يزد انتقال يافت. با وجود اين، در چنين شرايط سختی هم از همانجایی كه بستری بود، به منزل تلفن كرد و به پدرش گفت :«من مجروح شده‌ام و دستم خراشی جزئی برداشته، لازم نيست زحمت بكشيد و به يزد بياييد، چون مسأله چندان مهمی نيست، همين روزها كه مرخص شدم خودم به ديدارتان می‌آيم.» در علميات والفجر ۸ لشكر امام حسين (علیه‌السلام) باز هم تحت فرماندهی او به عنوان يکی از بهترين يگان‌های عمل‌كننده لشکر گارد جمهوری عراق را به تسليم واداشت و پيروزی‌های چشمگيری را در منطقه فاو و كارخانه نمک كه جزو پيچيده‌ترين مناطق جنگی بود، به دست آورد. 📥منبع: نوید شاهد ✍شهید حاج حسین خرازی | نعم‌الرفیق ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#زندگینامه #شهید_محمد_معماریان قسمت یازدهم پنج روز عزيزترين مهمان خانه، محمد بود. مثل هميشه به م
قسمت دوازدهم اگر شد شب تنهايي صحبت كنيم. مادر گفت: شب پدرت هم مي‌آيد، بهتر است. محمد گفت: نه مامان جان، بابا نباشد. چون نمي‌تواند، به خودت مي‌گويم. غروب محمد به دامادشان گفت: برويم گلزار، دلم مي‌خواهد از شهدا خداحافظي كنم. رفتند گلزار. محمد با حال ديگري قدم برمي‌داشت. بين قبرها راه مي‌رفت. به عكس شهدا خيره مي‌شد. اخم مي‌كرد، ساكت مي‌شد، مي‌خنديد، ذكر مي‌گفت.... وقتي هم رفتند كنار قبرهاي خالي آماده شده، قبرها را نشان داد و گفت: يكي از اين قبرها براي من است. تا ده ـ بيست روز ديگر مي‌آيم اينجا. دامادشان با تشر گفته بود: برو بچه، از اين حرف‌ها نزن. . . ادامه دارد... ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#زندگینامه #شهید_محمد_معماریان قسمت دوازدهم اگر شد شب تنهايي صحبت كنيم. مادر گفت: شب پدرت هم مي‌آ
قسمت سیزدهم شب شد. اهل خانه، همه خوابيدند؛ جز مادر و محمد. محمد، مادر را توي اتاق خودش برد. كمي به وسايلش نگاه كرد. مادر منتظر بود. محمد نفس عميقي كشيد. رويش نمي‌شد توي چشمان منتظر و پرمحبت مادر نگاه كند. آرام‌آرام شروع كرد: مي‌داني مادرجان، اين دفعة آخر و لحظات آخر است كه ما همديگر را مي‌بينيم. من اين‌بار كه بروم ديگر برنمي‌گردم. مادر خنديد و گفت: هر خوني لياقت شهادت ندارد مادرجان. محمد مكثي كرد و گفت: اما من اين دفعه صددرصد شهيد مي‌شوم. شما از خدا بخواه كه در نبود من صبر كني. اين وسايلم را هم بين ديگران قسمت كن. چرخ خياطي‌ام براي خودتان. دوتا شلوار را بده به فلان فاميل كه وضع چندان خوبي ندارند. بگو محمد گفته يادگاري از من داشته باشيد. بقية وسايلم را بفروشيد و خرج مراسم عزايم كنيد. نمي‌خواهم زحمت پدر باشد. . . ادامه دارد... ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#زندگینامه #شهید_محمد_معماریان قسمت سیزدهم شب شد. اهل خانه، همه خوابيدند؛ جز مادر و محمد. محمد، م
قسمت چهاردهم بگو محمد گفته يادگاري از من داشته باشيد. بقية وسايلم را بفروشيد و خرج مراسم عزايم كنيد. نمي‌خواهم زحمت پدر باشد. فقط مادر يك خواهش هم دارم، اينكه دعا كن طوري شهيد بشوم كه نياز به غسل نداشته باشم. يك كفن از مكه براي خودت آورده‌اي، آن را به من بده. آن شال سبزي را هم كه از سوريه آورده‌اي روي صورتم بگذارد. راستش من خيلي مسجدمان را دوست دارم. جنازه‌ام را ببريد توي مسجد و آنجا بر من نماز بخوانيد؛ تا پيكر بي‌جانم آنجا را حس كند. بعد خاكم كنيد. محمد ساكت شد. مادر مانده بود كه چه كند. لبخندي زد و به زور گفت: آره مادر، شما حرف‌هايت را بزن، ولي خب خدا كه به هر خوني لياقت شهادت نمي‌دهد. محمد سرش را انداخت پايين و گفت: مامان دوست ندارم دنبال جنازه‌ام گريه كني. چون كسي كه انقلاب را نمي‌تواند ببيند، اگر گرية تو را ببيند خوشحال مي‌شود. اما هر وقت تنها شدي گريه كن. . . . . ادامه دارد... ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313
🌿 سلام بر مهدی همه امتها و وحدت بخش همه اختلافات آب از سرم گذشتہ صدا میکنی مرا؟ در یڪ قنوت سبز، دعا میکنی مرا؟ این شوقِ  پر زدن ڪه بہ جایی نمیرسد بال و پرم شڪستہ، هوا میکنی مرا؟ ؛ @parastohae_ashegh313