#با_شهدا
#شهیدعلیآقاماهانی🥀
✍️ احترام به والدین
▫️میگفت: احترام بـه والدین دستور خداست.
یه دستش توی عملیات قطـع شـده بـود. یه روز که اومدم خونه دیدم لباسای کثیف رو شسته.
بهش گفتم: مادر برات بمیره! چطور با یک دست اینها رو شستی؟
گفت: مادر! اگه دو تـا دستم رو هـم نداشـتم باز وجدانـم راضی نمیشد کـه من خونه باشم و شما زحمت شستن لباسهـا رو بکشی...
📚 کتاب نماز، ولایت، والدین، صفحه 83
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
@parastohae_ashegh313
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
🌹#با_شهدا|شهید سید محمد علوی
✍️ غبطه
▫️پدر سید محمــد بیمارستان بستری شده بود.
اونم وقتی میومد توی بیمارستان، نسخه بیماران رو میگرفت و میرفت داروخونه.
وقتی بر میگشت توی دستش چند تا پلاستیک دارو بود.
اونها رو میبـرد و میگذاشـت کنار تخـت مریـضها.
هرچـه هـم صداش میزدند کـه بیاد پـول داروهـا رو ازشون بگیره، قبول نمیکـرد....
از نگاه مریضها میشد فهمید که چه غبطهای مــیخورن بــه پدر و مادر سید محمــد، به خاطر داشتن چنین پسری...
📚 ستارگان حرم کریمه ۲۹، کتاب شهید سید محمد علوی
@parastohae_ashegh313
#با_شهـــدا
#شهیدرضاپورخسروانی🥀
📿نماز استغفار
▫️کنار سفره نشسته بودیم.
موضوعی پیش آمدکه من ناراحت شدم. دیدم شهید رضا پورخسـروانی
بلند شد و به اتاق دیگر رفت.
دنبالش رفتم. به نماز ایستاده بود
علت این نماز بیموقع را
جویا شدم.
گفت: دو رکعت نماز استغفار خواندم که چرا حرفی زدم کـه پدرم رنجید.
#منبع: کتاب شمع صراط📚
╔════ ೋღೋ ════╗
@parastohae_ashegh313
╚════ ೋღೋ ════╝
#با_شهـــدا
#شهیدمحسنحججی🥀
✍️ بوسیدن دست پدر و مادر
▫️برای دیدن پدر و مادر میرفتم؛
بین راه نیت کردم برای خشنودی قلب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دست پدر و مادرم را ببوسم.
تپش قلب گرفتم، رسیدم و خم شدم و دست مادرم را بوسیدم.
دست پدر را هم بوسیدم...
چقدر گستاخانه منتظر پاداش الهی بودم.
شب در عالم خواب رویایی دیدم...
آنچه در ذهنم ماند پیراهن مشکی نوکریام بود که مادرم در عالم خواب به من گفت: ان شاءالله شهید شدی این پیراهن را برایم میآورند.
من هم گفتم ان شاءالله.
📚 دست نوشته شهید محسن حججی در صفحه ۶ الی ۱۹ دی یادگار ۱۳۹۵
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
@parastohae_ashegh313
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
#با_شهـــدا
#شهیدمصطفیچمران🥀
✍️ دست مرا گرفت و بوسید
▫️یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از آن که ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و بوسید.
میبوسید و همانطور با گریه از من تشکر میکرد.
من گفتم: برای چه مصطفی؟
گفت: این دستی که این همه روزها به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید.
گفتم: از من تشکر میکنید؟ خب، این که من خدمت کردم مادر مــن بــود، مــادر شــما نبــود، کــه ایــن همــه تشــکر میکنیــد.
گفت:دستی کــه بــه
مـادرش خدمت کنـد مقـدس اسـت و کسی کـه بـه مـادرش خیـر نـدارد بـه هیـچ کس خیر
نـدارد .
مـن از شـما ممنونم کـه بـا ایـن همـه محبـت وعشـق بـه مادرتـان خدمت کردیـد.
📚 به روایت همسرش غاده
╔════ ೋღೋ ════╗
@parastohae_ashegh313
╚════ ೋღೋ ════╝
#با_شهــــدا🌷
#شهــیدمحمــدگــرامــی🥀
✍️ قید امتحان را زد
▫️بر خلاف تصور خیلیها، محمد قید امتحان را زد و دنبال مریضی مادرش را گرفت تا اینکه مادر بستری شد.
یک ماه و نیم به مادر رسیدگی کرد. رفته بود ویلچر گرفته بود تا مادر را در حیاط بیمارستان بگرداند.
بارها مادر را بر دوش گذاشته و از پلههای بیمارستان آورده بود پایین!
به مادرش خیلی احترام میگذاشت.
📚 همسفر شقایق، صفحه ۲۶۴
#خدمتبهوالدین♥️
#عاقبتبهخیــــرے🤲🍃
┏━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┓
@Parastohae_ashegh313
┗━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┛
🌹#با_شهــدا
#شهیــدداوودعابدی🥀
✍️ من شرمنده تو هستم
▫️وقتی از منطقه جنگی آمد،
مثل همیشه سرش را پایین انداخت و گفت من شرمنده تو هستم.
من نمیتوانم همسر خوبی برای تو باشم. میگفت: جنگ ما با همه خصوصیات و مشکلاتش در جبهه است
و زندگی با همه ویژگیهایش در خانه.
وقتی داوود به خانه میآمد، ما نمیفهمیدیم که در صحنه جنگ بوده و با شکست یا پیروزی آمده است.
🎙راوی: همسر سردار شهید
╔════ ೋღೋ ════╗
@parastohae_ashegh313
╚════ ೋღೋ ════╝
#با_شهـــدا
#شهیدامیرلطفی🥀
✍️ پابوس مادر
♥️خیلی دوست داشتنی بود.
اگر ذرهای از او دلخور و ناراحت میشدم به هر طریقی دلم رو به دست میآورد، حتی پشت پاهامو میبوسید.
هر روز صبح
وقتی میخواست بره اداره میومد
و پای منو میبوسید.
یک بار خواهرش این اتفاق رو دید و به مـن اشـاره کرد و گفت دیدی چه کار کرد مادر؟
گفتم بله، کارِ هر روزش هست،
من خودمو به خواب میزنم یک وقت خجالت نکشه.🌿
╔════ ೋღೋ ════╗
@parastohae_ashegh313
╚════ ೋღೋ ════╝
#با_شهـــدا
#شهیدیوسفسجودی🥀
✍️ مرغ سفت
▫️یوسف بعد از مدتها خرید کرده بود. بهم گفت: خانوم! ناهار مرغ درست میکنی؟
هنوز آشپزی بلد نبودم.
اما دل رو زدم به دریا و گفتم: چشم... مرغ رو خوب شستم و انداختم توی روغن.
سرخ و سیاه شده بود که آوردمش سرِ سفره.
یوسف مشغول خوردن شد.
مرغ رو به دندون گرفته بود و باهاش کلنجار میرفت.
مرغ مثلِ سنگ شده بود و کنده نمیشد. تازه فهمیدم قبل از سرخ کردن باید آبپزش میکردم.
کلی خجالت کشیدم. اما یوسف میخندید و میگفت: فدای سرت خانوم!
📚 مجموعه طلایه داران جبهه حق ۷ کتاب شهید یوسف سجودی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
#با_شهــدا💖
#شهیدعلیرضاموحددانش🥀
💍عروسی علیرضا موحد
▫️روزی که امام رحمه الله علیرضا موحد دانش، فرمانده تیپ سیدالشهدا و همسرش را عقد کرد،
علی با دست چپش دست امام رحمه الله را گرفت و بوسید.
وقتی از حضور امام رحمه الله بیرون آمدند، همسرش پرسید، چرا با دست راست دست امام رحمه الله را نگرفتی؟ گفت ترسیدم امام رحمه الله متوجه دست مصنوعیام شود و غصهدار شود.
علی اصرار داشت مراسم عروسی را در مسجد و با تعارف مقداری خرما برگزار کنند
نظرش این بود که خبر مراسم را با پخش اعلامیه به گوش دوستان و آشنایان برساند؛ اما خانواده علی زیر بار نرفت.
اگرچه مراسم عروسی در نهایت سادگی، تنها با سخنرانی فرمانده سپاه تهران و فرستادن صلوات در مسجد برگزار شد، اما خانواده توانست شیرینی را جایگزین خرما کند.
🎙راوی: همسر شهیـــد
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
هدایت شده از گذر عمر به سبک شهدا
روایتگری شهدا
زمان: هفته دفاع مقدس
مکان:یزد دهکده مقاومت جنب پارک کوهستان
هر شب ساعت ۱۹ لغایت ۲۲
#با_شهدا
با روایتگری خادم الشهدا جلالیان
https://eitaa.com/BeSabkeShohada
🌷 #با_شهدا🌷
#حق_واکس
🌷همیشه دنبال پوتین بچهها بود. آنقدر واکس میزد که برق میافتاد. بعد پوتین را نشان طرف میداد و میگفت: خوب من پوتین شما را واکس زدم، حقی به گردن شما دارم، یا نه؟ طرف از همهجا بیخبر میگفت: بله.
🌷....تسبیحی از جیبش درمیآورد و میگفت: پس باید به نیت ۱۲۴هزار پیامبر ۱۲۴هزار صلوات بفرستی! طرف برق از سرش میپرید و میگذاشت دنبالش...!
🌷خاطره ای به یاد شهید معزز حسن اصغری
#راوی: سرهنگ بختیاری
منبع: سایت مرکز ملی پاسخگویی به مسائل دینی
@parastohae_ashegh313