#بی_قراری_های_مهدوی_شهدا
❇️ روایت اول
💌| نوید آقا امام زمان _عج |💌
یکی از مجروحان جنگ تحمیلی در بخش آی . سی . یو بستری بود و یک هفته در حال بیهوشی به سر می برد. پس از یک هفته، چند لحظه چشم هایش را باز کرد.
یکی از پرستاران را صدا زد و به او گفت: "خواهر ! خواهش می کنم یک ورق و قلم بیاورید و چیزهایی را که می گویم ، یادداشت کنید . "
پرستار گفت: " ورق و قلم دارم ، بفرمایید تا من بنویسم.
مجروح گفت: "بنویسید که من در تاریخ ... و ساعت ... شهید می شوم . به پدر و مادرم هم می گویم من به آرزویی که داشتم رسیدم و آقا امام زمان (عج) را دیدم و امام این نوید را به من دادند."
پس از گفتن این چند جمله ، مجدداً به حالت بیهوشی فرو رفت. پرستار که صحبت های مجروح را نپذیرفته بود، سعی کرد حرف های او را فراموش کند؛ اما از طرفی او را زیر نظر گرفت تا ببیند تا چه حد صحبت های آن جوان صحت دارد.
درست همان ساعتی که مجروح گفته بود ، بالای سر او رفت. در یک لحظه دید تنفس مجروح قطع شد. خیلی تلاش کرد تنفس او را برگرداند، اما موفق نشد و مجروح به شهادت رسید.
پرستار مزبور که از اعتقادات مذهبی کاملی برخوردار نبود با شهادت آن برادر متحول شد.
▫️خاطره از خانم اعظم نامداری
🔸مستوران روایت فتح ص۴۴
📚شهیدان و گل نرگس
نویسنده : محمد محمدی
🔹لحظات عاشقی تان بندِ نگاهِ عزیزِ زهرا(س)🔹
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
#بی_قراری_های_مهدوی_شهدا
❇️ روایت دوم
💌|چهارده ماشین تا جمکران |💌
بچه ها خیلی دوستش داشتند. همیشه تعدادی از نیروها اطراف محمد بودند. یک روز بهش گفتم : " محمد ! باید معاون گروهان شوی . "
قبول نمی کرد.
با اصرارِ من گفت : " به شرطی که سه شنبه ها تا عصر با من کار نداشته باشی ! "
با تعجب گفتم : " چطور ؟ "
با خنده گفت: " جانِ آقای مسجدی نپرس. "
قبول کردم و محمد معاون گروهان شد. مدیریت محمد خیلی خوب بود .
مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : " باید مسئول گروهان بشوی . "
رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم .
گفتم : " اگر مسئولیت نگیری ، باید از گردان بروی ! "
کمی فکر کرد و گفت : " قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی ! "
گفتم : " صبر کن ببینم، یعنی چه که تو شرط بگذاری ؟! اصلاً بگو ببینم بعضی هفته ها که نیستی ، کجا می روی ؟ "
اصرار کرد که نگوید .
من هم اصرار کردم که باید بگویی کجا می روی .
بالاخره گفت: حاجی تا زنده هستم به کسی نگو ، من سه شنبه ها از اینجا می روم مسجد جمکران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم . با تعجب نگاهش می کردم .
چیزی نگفتم.
بعدها فهمیدم مسیر ۹۰۰ کیلومتری دارخوین تا جمکران را می رود و بعد از خواندن نماز امام زمان (عج) بر می گردد.
یک بار همراهش رفتم . نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم . نگاهی به محمد انداختم مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشک از چشمانش جاری بود.
در مسیر بازگشت با او صحبت می کردم. می گفت : " یک بار ، چهارده بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم . بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم . "
▫️#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
🔸#کتاب_یازهرا_ص_۸۴
🔹لحظات عاشقی تان بندِ نگاهِ عزیزِ زهرا(س)🔹
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
#بی_قراری_های_مهدوی_شهدا
❇️ روایت سوم
💌| عاشق واقعی امام زمان(عج) |💌
اوج سالهای جنگ بود و تعداد زیادی شهید آورده بودن شیراز. برا تسلای دل خانواده های شهدا به آیت ا.. حائری پیشنهاد دادم که هر کدوم از علما و روحانیون برا خوندن تلقین چند تا از شهدا بیان و این مسئله رو تقبل کنن تا به خانواده های شهدا هم سر سلامتی گفته بشه.
روز تدفین دومین یا سومین شهیدی بود که رسیدم بالا سرش، اسمش " سید احمد خادمالحسین" بود. همینکه شروع کردم به خوندن تلقین؛ تو ذهنم اومد که مگه شهداء هم تلقین می خوان؟!! و مگه اونا احیاء عند ربهم نیستند؟ اما گفتم مستحبه و برا تسلای دل خانواده هاشون ایرادی نداره. داشتم شهادت به ائمه اطهار (ع) رو یک به یک می خوندم که رسیدم به نام صاحب الامر، حضرت امام زمان(عج)، همینکه اسم ایشون رو گفتم و همه به احترام اسم آقا(عج) بلند شدن، یه دفعه دیدم این شهید بزرگوار هم سرش رو به اندازه یه وجب از زمین بلند کرد و بعد مجددا رو زمین گذاشت، از تعجب خشکم زده بود. همه اونایی که دور و برم بودن و این صحنه رو دیدن هم مثل من متعجب بودن. گریه هیچ کدوممون رو امون نمی داد. دیگه نفهمیدم چی شد! حتی یادم نیست خودم از قبر بیرون اومدم یا کسی منو بیرون آورد.
بعدها این قضیه منو واداشت که بیشتر رو این شهید تحقیق کنم و ببینم چی بوده که احترام به آقا(عج) رو حتی بعد شهادتش هم ترک نکرده. وقتی جستجو کردم دیدم این شهید در زمان حیاتش هم عاشق واقعی آقا(عج) بوده و هم خود بسیار در فراقش می سوخته و هم دیگران رو به یاد حضرت می انداخته....
▫️راوی حجتالاسلام والمسلمین حاج آقا طوبائی
🔹لحظات عاشقی تان بندِ نگاهِ عزیزِ زهرا(س)🔹
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝