🌱 شــب احـــیـــا در جــبــهہ🌱
بعد از عملیات رمضان در خط پدافندی پاسگاه زید مستقر بودیم .
قرار بود عملیات جدیدی ڪه در پیش بود ، به ما گفته بودند باید از خط اول خودمان تا خط عراقی ها ڪانالی حفر شود تا از طریق آن بتوانیم عملیات را با حداقل تلفات آغاز ڪنیم .
🌻
ماه رمضان و در اوج تابستان آن هم در بیابان خوزستان معلوم است چه به روز آدم می آید .
بچه ها هم غالبا روزه بودند .
برای همین بعد از افطار ڪمی ڪه هوا تاریڪ تر می شد شروع می ڪردیم بـه ڪانال ڪندن و تا نزدیڪ سحر ادامه می دادیم .
آن وقت برای خوردن سحری به سنگر هایمان بر می گشتیم .
🌻
شب ها یڪی بعد از دیگری فرا می رسید و ما می رفتیم عملیات حفر ڪانال را ادامه می دادیم .
یڪ شب به بچه ها گفتم :
شب های ماه رمضان مستحب است انسان هزار مرتبه سوره انّا انزلناه را بخواند .
ما هم دو گروه هستیم .
یڪ عده کار مے ڪنند و گروه دیگر استراحت .
شما ڪه نشسته اید ، بیڪار نباشید .
🌻
آرام آرام سوره قدر را بخوانید .
از آن پس بچه ها مرتب مشغول زمزمه سوره قدر شدند .
این وضعیت ، معنویت بچه ها را چند برابر ڪرد.
گاهی حاج ناصر بابایی ڪه آن موقع جانشین گردان حضرت موسی بن جعفر (ع) بود می آمد سری به بچه ها بزند ؛
می دید همه تسبیح به دست مشغول خواندن انّا انزلناه هستند .
🌻
در حالیڪه جلوتر از آن ها هم عده ای دارند ڪلنگ می زنند و ڪانال را جلو می برند .
می گفت من هر وقت سراغ شما می آیم همه دارید انّا انزلناه می خوانید .
🌻
خلاصه شب ها یکی پس از دیگری گذشت .
تا اینکه به شب بیست و یڪم ماه رمضان شد ، شب شهادت مولا امیر المؤمنین علیه السلام رسیدیم .
شاید آن شب هر ڪسی در دلش فقط به یاد حضرت علی علیه السلام بود .
و این که آن ها در آن شب قدر به جای مراسم احیا و عزاداری برای حضرت ، در منطقه و خط مقدم مشغول ڪندن ڪانال هستند .
🌻
آن شب هم ما تا سحر مشغول بودیم
و پس از آن به سنگر ها برگشتیم و سحری خوردیم .
اذان صبح ڪه شد ، چند نفر به سنگر ما آمدند تا به اتفاق نماز جماعت بخوانیم .
🌻
خدا شاهد است وقتی اذان را شروع ڪردم و به اشهد انّ علیاً ولی الله رسیدم ، مثل اینڪه مداح دل سوخته ای برای بچه ها روضه حضرت علی (ع) را بخواند ، همه گریه ڪنند .
حال آن ها مرا هم منقلب ڪرد .
و سنگر ما وضع عجیبی پیدا ڪرد .
ناله بچه ها تا آخر و به خصوص وقتی دوباره نام حضرت عـلـے (ع) را در اقامه شنیدند بلند بود .
نماز صبح را خواندیم و تمام شد .
🌻
بعد از نماز من برگشتم و خیلی ساده و معمولی بدون آن ڪه بخواهم روضه و مصیبتی بخوانم گفتم :
رفقا حواستان هست ڪه دیگر #مـنـاجـات_عـلی از مسجد ڪوفه نمی آید
بچه ها ڪه از سر شب تا صبح در فڪر شهادت امیر المؤمنین بودند و دل هایشان آماده بود با شنیدن این جمله چنان بـغـضـشان ترڪید ڪه شروع ڪردند بلند بلند گریه ڪردن .
بعضی ها آن قدر منقلب شده بودند ڪه به سر و صورت شان می زدند .
🌻
به خدا قسم از حدود ساعت پنج تا هشت صبح گریه و ضجه بچه ها بلند بود و نمے توانستند آرام شوند .
طوری ڪه بعضی بی اختیار خودشان را می زدند.
🌻
#خـاطـرات_شـهدا_در_مـاه_مبـارڪ_رمـضـان♥️
@parastohae_ashegh313