#زندگی_مشترک💍💍💍
#شهید_یوسف_کلاهدوز
خانه ما و آنها روبروی هم بود😎
یك روز ناهار آنجا می خوردیم و یك روز اینجا.😋
آن روز نوبت خانه ما بود.🍲
ناهار بود یا شام؛ یادم نیست؛ دیدم خانمش تنها آمده؛🤫 همیشه با هم می آمدند.
خانمش به نظر كمی دمق🤭 بود. پرسیدم: « چی شده ؟ »
چیزی نگفت: فهمیدیم كه حتماً با یوسف حرفش شده است.🍃
بعد دیدم در می زنند. در را باز كردم.
یوسف بود.😍
روی یك كاغذ بزرگ نوشته بود. « من پشیمانم »🤦🏻♂ و گرفته بود جلوی سینه اش .
همه تا او را دیدند زدند زیر خنده.😅
خانمش هم خندید😍 و جو خانه عوض شد .
این راحتی اش در اقرار به خطا برایم خیلی جالب بود✨👌🌷
@parastohae_ashegh313