میگفت تا عمر دارم عذاب وجدان دارم..
یادمه روزای جنگ بود..
حالم بد بود و خسته بودم و عصبی..
اومدم پشت یه دیوار قناصه رو گذاشتم زمین و بهش تکیه دادم..
که ناگهان خاکی از زمین بلند شد و یک ماشین ایستاد خاک بالا بود و ماشین که رفت یکی اومد طرفم دیدم بهنامه بیشتر عصبی شدم
چونکه چندین بار برش میگردوندیم عقب باز
می دیدیم وسطه میدونه بلند شدم یک سیلی محکم زدم تو صورتش
با بغض یه اسلحه گرفت طرفم گفت بیا داداش از عراقیا اسلحه برات غنیمت اوردم
و برای همیشه شرمندم کرد🌷
#شهیدبهنام_محمدی🕊
@parastohae_ashegh313