#بخش_دوم_زندگی_نامه_شهید
🌹شهید «مجید قربان خانی» تک پسر خانواده است. داداش مجید از کودکی دوست داشتن برادر داشته باشن تا همبازی و شریک شیطنتهایش باشد؛ اما خدا در ۶ سالگی به او یک خواهر داد.به اسم «عطیه» «داداش مجید خیلی داداش دوست داشت. و نمیدانست خواهرش دختر است و علیرضا صدایش میکرد. خانواده هم به خاطر داداش مجید علیرضا صداش میکردن داداش مجید وقتی فهمید بچه دختر است. دیگر مدرسه نرفت. همیشه هم به شوخی میگفت «عطیه» تو را از پرورشگاه آوردند. ولی خیلی باهم جور بودند حتی گاهی داداش مجید عطیه خانم رو داداش صدا میزد آخرش همکلاس اول نخواند. مجبور شدن سال بعد دوباره او را کلاس اول بفرستن 😊. بشدت به مادرشون وابسته بود. طوری که از اول دبستان تا پایان اول دبیرستان با او به مدرسه رفتن و در حیاط مینشستن تا درس بخواند؛ اما از سال بعد گفتن مجید من واقعاً خجالت میکشم به مدرسه بیایم. همین شد که دیگر مدرسه را هم گذاشت و نرفت؛ واین هم قسمت دوم از زندگی نامه داداش مجید🌹
عکس ازمادروخواهران محترم شهید مجید قربانخانی❤️
#شهیدمجیدقربانخانی
#أللهم_عجل_لولیک_الفرج
@parastohae_ashegh313
─━━━⊱❅✿•🌹•✿❅⊰━━━─
#بخشاول👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/25072
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بخش_سوم_زندگی_نامه_شهید
🔖 به روایت مادر شهید .
🎥 داداش مجید همیشه دوست داشت پلیس شود. یک تابستان کلاس کاراته فرستادمش. وقتی رفتم مدرسه، معلمش گفت خانم تو را به خدا نگذارید برود تمام بچهها را تکهتکه کرده است. میگوید من کاراته میروم باید همهتان را بزنم. عشق پلیس بودن و قوی بودن باعث شده بود هر جا میرود پز داییهای بسیجیاش را می داد. چون تفنگ و بیسیم داشتند و مجید عاشق این چیزها بود. بعدها هم که پایش به بسیج باز شد یکی از دوستانش میگوید آنقدر عشق بیسیم بود که آخر یک بیسیم به مجید دادیم و گفتیم. این را بگیر دست از سر ما بردار. در بسیج هم از شوخی و شیطنت دستبردار نبود . .
#شهیدمجیدقربانخانی
#أللهم_عجل_لولیک_الفرج
@parastohae_ashegh313
─━━━⊱❅✿•🌹•✿❅⊰━━━─
#بخشدوم👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/25092
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بخش_چهارم_زندگی_نامه_شهید
🎥 سربازی رفتنش هم مثل مدرسه رفتنش عجیب بود. ☺️
در پادگان هم، دست از شیطنت هایش برنداشت و صدای همه را درآورده بود و برای خودش مرخصی استعلاجی رد میکرد. 😅
بعد از تمام شدن سربازی اش پدرش سرمایه ای در اختیارش گذاشت تا با آن کسب و کاری راه بیندازد. مجید به فکر راه انداختن سفره خانه و قهوه خانه افتاد. بااینکه پدر و مادرش چندان موافق نبودند، اما کمکش کردند و خوشحال بودند که سرش به کار گرم میشود.
#شهیدمجیدقربانخانی
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
─━━━⊱❅✿•🌹•✿❅⊰━━━─
#بخشسوم 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/25124
36.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بخش_پنجم_زندگی_نامه_شهید
🎥 هرچه بیشتر در مورد مجید قربانخانی میدانیم سؤالات بیشتری در ذهنمان شکل میگیرد. ظاهراً اینطور به نظر میرسد که این شهید لوطی مسلک محله یافت آباد نباید تناسب چندانی با فعالیتهای اجتماعی وداشته باشد، اما مجید قربانخانی بسیجی پای کاری بوده که در مقطعی از عمرش داوطلبانه برای پیشگیری از بیماری HIV فعالیت میکرده است.
پدر شهید میگوید: «مجید سینه سوخته بود. اینطور نبود که فقط به فکر جوانی و تفریحش باشد. در مرامش بود که هرکسی نیاز به کمک داشت، اگر برایش مقدور بود کمکش میکرد. در 14 سالگی رفت آموزش دید تا به مردم در خصوص پیشگیری از بیماری ایدز مشاوره بدهد. در حد مربی که شد، مرتب کرج میرفت و به بیماران و خانوادههای درگیر با این بیماری مشاوره میداد.»
#شهیدمجیدقربانخانی
#أللهم_عجل_لولیک_الفرج
@parastohae_ashegh313
─━━━⊱❅✿•🌹•✿❅⊰━━━─
#بخشچهارم👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/25144
28.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بخش_ششم_زندگی_نامه_شهید
.
🎥 تاسیس قهوه خانه
بعد از سربازی قرار شد مشغول کار شود. پدرش در بازار آهن مغازه داشت اما نمی خواست پیش او کار کند. می گفت یا رانندگی یا کار پشت میز نشینی. دایی اش وانتی به او داد و در شهرداری یکی از مناطق تهران مشغول شد. بعد از مدتی تصمیم گرفت قهوه خانه بزند. خیلی اهل قهوه خانه بود. هر شب قهوه خانه می رفت. حتی مدتی در یکی از قهوه خانه های سولقان کار می کرد. پدرش بسیار از قلیان کشیدن او بدش می آمد و گاهی او را دعوا میکرد و نگران میشد از دایی های داداش مجید میخواست بیشتر مراقبش باشن و خلاصه وقتی تصمیم به زدن قهوه خانه میکند پدرش مخالف بوده وبلاخره پدرش هم راضی شد که قهوه خانه بزند. قهوه خانه خوبی زد و همه مایحتاج آن را تأمین کرد اینقدر با مادرش یا به قول خود داداش، با مریم خانم صمیمی بودن که خرید های قهوه خونه رو مثل قلیون و.... خریداری کردند
.
#شهیدمجیدقربانخانی
#اللهمعجللولیکالفرج
─━━━⊱❅✿•🌹•✿❅⊰━━━─
#بخشپنجم 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/25172
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بخش_هفتم_زندگی_نامه_شهید
🎥 سال ٩٣ برای اولین بار به نیت پیاده روی اربعین به کربلا رفت. دقیقا ۸ روز قبل از اربعین سراسیمه به خانه میرود مادرش ک اون حال هولناک داداش مجید رو میبینه نگران میشه میپرسه مجید چیشده کجا ؟به رسم صمیمیت بامادرش میگه مریم خانم زود وسایلامو جمع کن رفیقام تو ماشین منتظرن میریم کربلا میگه مجید تو همه کارات اینجور عجوله خب خبر میدادی😅 خلاصه مجید بربری قصه ما راه میفته به سمت کربلا ❤️اما فرق مجید که پا به مسیر این سفر گذاشت با مجید بعد از آن، از زمین تا آسمان بود. دربین راه بادوستاش بگو بخند صدای اهنگ بلند 😆 اما به نجف اولین زیارت ک میرسد کمی حال دلش عوض میشود داداش مجید دیگ مدام تو لاک خودش بوده مدام درحال زیارت بوده و جوری ک رفیقاش تعجب میکنن میگن مجید یه زیارت اینقدر معطلی نداره ولی اهمیتی نمیده کار خودش میکنه تا این ک به کربلا میرسن همونجا تا چشمش ب گنبد مطهر میخوره زانو میزنه حس غریبی داشت مدام یاحسین یاحسین میگوید و اشک میریزد 😭
وقتی برگشت زن عمویش پرسید :مجید راستش را بگو ببینم، از امام حسین علیه السلام چی خواستی؟؟؟ 🤔
همه فکر میکردند مجید شیطان و پر شر و شور یا حاجت دنیایی خواسته 😔
اما وقتی مجید گفت"" از امام حسین علیه السلام خواستم که آدمم کن.و آدم بشوم "" همه انگشت به دهان ماندند.😯😍
#شهیدمجیدقربانخانی
#اللهمعجللولیکالفرج
─━━━⊱❅✿•🌹•✿❅⊰━━━─
#بخشششم 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/25206
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بخش_هشتم_زندگی_نامه_شهید
🎥 دایی های پدر داداش مجید مغازه نان بربری داشتن داداش مجید هم هرازگاهی از حقوق و درامد خودش نون بربری میخرید بین افرادی که تنگ دست بودن پخش میکرده یا کسانی که میومدن نانوایی داداش مجید همینجور نون رو بهشون میداد بعد از حقوق خودش حساب میکرده یااین که کل یک روزه دخل اون نانوایی رو داداش میزاشته به همه صلواتی نان میداده این شد ک توی محله یافت آباد لقب مجید بربری رو بهش داده بودن 😊
#شهیدمجیدقربانخانی
#اللهمعجللولیکالفرج
─━━━⊱❅✿•🌹•✿❅⊰━━━─
#بخشهفتم 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/25236
#بخش_نهم_زندگی_نامه_شهید
❌مجید قربانخانی، مجید سوزوکی نیست
داستان شهید مجید قربانخانی را بسیاری با «مجید سوزوکی» اخراجیها مقایسه کردهاند. پسر شروشور و لات مسلکی که پایش را به جبهه میگذارد و بهیکباره متحول میشود؛
اما خواهر داداش مجید میگوید مجید قربانخانی، مجید سوزوکی نیست:☺ «بااینکه خودش از مجید اخراجیها خوشش میآمد؛ اما نمیشود مجید ما را به مجید اخراجیها نسبت داد. برای اینکه مجید سوزوکی به خاطر علاقه به یک دختر به جبهه رفت؛
☺ اما مجید به عشق بیبی زینب همهچیز را بهیکباره رها کرد و رفت😔. از کار و ماشین تا محلهای که روی حرف مجید حرف نمیزد. مجید سوزوکی اخراجیها مقبولیت نداشت؛ اما مجید ما خیلی محبوب بود. ماشین مجید همیشه بدون هیچ قفل و دزدگیری دم در پارک بود. هیچکس جرات این را نداشت که به ماشین او دست بزند. همه میدانستند ماشین مجید است. برای مجید همه احترام قائل بودند😍؛ اما او با همه اینها همهچیز را رها کرد و رفت.»😢
#شهیدمجیدقربانخانی
#اللهمعجللولیکالفرج
─━━━⊱❅✿•🌹•✿❅⊰━━━─
#بخشهشتم 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/25260
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بخش_دهم_زندگی_نامه_شهید
🎥 ماجرای خالکوبی داداش مجید
یک بار روی دست یکی از دوستانش در سفره خانه خالکوبی دید که چشمش را گرفت عاشق خالکوبی شده بود. به قول خودش جوگیر شده و چند روز بعد داداش مجید هم خالکوبی کرد. آقاافضل پدر داداش برای اولین بار از او عصبانی شد در همین موضوع مجید دو روز به خانه نرفت. مجید به یک باره تصمیم میگرد خالکوبی کند و شب که به خانه میرود پدرش مخالف این کارش بودبعد از خالکوبی دست داداش مجید به او واکنش نشان میدهد و داداش مجید شب را خانه نمیآید اما قهر کردن او هم مثل خودش عجیب است: «خالکوبی برای ۶ ماه قبل از شهادت داداش مجید است. میگفت پشیمان شدم؛ اما خوشش نمیآمد چند بار تکرار کنی. میگفت چرا تکرار میکنید یکبار گفتید خجالت کشیدم. دیگر نگویید. وقتی هم از خانه قهر میکرد شب غذایی را که خودش میخورد دو پرس را برای خانه میفرستاد. چون دلش نمیآمد تنهایی بخورد. ببینید شهدا دلشون اینجور قبل از شهادت هم دریاست داداش قهر کرده از خانه اما غذایش را حاضر نشد بدون خانوادش بخوره 😭😭
#شهیدمجیدقربانخانی
#اللهمعجللولیکالفرج
─━━━⊱❅✿•🌹•✿❅⊰━━━─
#بخشنهم 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/25286
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بخش_یازدهم_زندگی_نامه_شهید
🎥ماجرای بچه های بسیج و قهوه خانه و #شهیدمرتضی_کریمی
داداش مجید قهوه خانه اش محل رفت و آمد همه جماعتی بود و گاهی بچه های بسیج برای یافتن یک خلافکار می دانستند که قهوه خانه داداش مجید بهترین جا برای دستگیری یک نفر است.
بچه های بسیج کم کم پایشان به قهوهخانه داداش مجید باز شد و در آن جا برو بیایی پیدا کرده بودند و با او رفیق شده بودند. داداش مجید هم کم کم با آنها هم صحبت و دوست شد و با املت و چای رایگان از آنها پذیرایی میکرد.
یک شب که یکی از بسیجی ها به نام مرتضی کریمی به سفره خانه داداش میره و اونشب از داداش مجید دعوت میکنه به هیئتشون میگه داداش یه شب هم بیا هیئت ما مهمونمون باش، داداش مجید قبول میکنه و میره هیئت و مداح هم خود آقا مرتضی بودن و شروع میکند به خواندن مداحی از سوریه از حرم عمه جان زینب از تکفیکری ها و داداش مجید همان جا بود که متوجه میشود در جنگی نابرابر برای هتک حرمت حرم حضرت زینب سلام الله علیها در سوریه در جریان است و مدافعین حرم چه نقش مهم و اساسی در دفاع از حرم و مردم بی گناه سوریه داشته اند. چنان اشک میریزد و گریه میکند که ازهوش میرود دوستانش اب روی صورتش میپاشن ک کمی حالش بهتر شود و همچنان گریه میکند میگوید مگر من مرده ام که به حرم حضرت زینب حمله کنند و اونجا بود ک تصمیم گرفت مدافع شود
#شهیدمجیدقربانخانی
#اللهمعجللولیکالفرج
─━━━⊱❅✿•🌹•✿❅⊰━━━─
#بخشدهم 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/25311
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بخش_دوازدهم_زندگی_نامه_شهید
🎥#وداعباپیکرشهید..
به روایت عطیه خانم خواهر داداش مجید
حتی با رفتنش. حتی با شهید شدنش. مجید تمام دنیا را به شوخی گرفته بود. عطیه خانم درباره رفتن مجید و اتفاقات آن دوران میگوید: «وقتی میفهمیم گردان امام علی رفته است. ما هم میرویم آنجا و میگوییم راضی نیستیم و مجید را نبرید. آنها هم بهانه میآورند که چون رضایتنامه نداری، تک پسر هستی و خالکوبی داری تورانمی بریم و بیرونش میکنند. بعدازآن گردان دیگری میرود که ما بازهم پیگیری میکنیم و همین حرفها را میزنیم و آنها هم مجید را بیرون میاندازند. تا اینکه مجید رفت گردان فاتحین اسلامشهر و خواست ازآنجا برود. راستش دیگر آنجا را پیدا نکردیم (خنده) وقتی هم فهمید که ما مخالفیم. خالی میبست که میخواهد به آلمان برود. بهانه هم میآورد که کسبوکار خوب است. ما با آلمان هم مخالف بودیم. مادرم به شوخی میگفت مجید همه پناهجوها را میریزند توی دریا ولی ما در فکر و خیال خودمان بودیم. نگو مجید میخواهد سوریه برود و حتی تمام دورههایش را هم دیده است. ما روزهای آخر فهمیدیم که تصمیمش جدی است. مادرم وقتی فهمید پایش میگیرد و بیمارستان بستری میشود. هر کاری کردیم که حتی الکی بگو نمیروی. حاضر نشد بگوید. به شوخی میگفت: «این مامان خانم فیلم بازی میکند که من سوریه نروم» وقتی واکنشهایمان را دید گفت که نمیرود اما...
مابقی داستان در پست های بعد...
#شهیدمجیدقربانخانی
#اللهمعجللولیکالفرج
─━━━⊱❅✿•🌹•✿❅⊰━━━─
#بخشیازدهم 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/25335
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بخش_سیزدهم_زندگی_نامه_شهید
🎥#نماهنگشهدایی
این تکراریترین جمله ایست که مجید را بارها آزار داده است. بارها آزاردیده است وقتی گفتهاند ۷۰ میلیون توی حسابش ریختهاند و در گوش خانوادهاش خواندهاند که مجید به خاطر پول میرود. پدر داداش مجید میگویند: «آنقدر آشنا و غریبه به ما گفتند که برای مجید پول ریختهاند که اینطور تلاش میکند. باورمان شده بود. یک روز سند مغازه را به مجید دادم. گفتم این سند را بگیر، اگر فروختی همه پولش برای خودت. هر کاری میخواهی بکن. حتی اگر میخواهی سند خانه را هم میدهم. تو را به خدا به خاطر پول نرو. مجید خیلی عصبانی میشود و بارها پایش را به زمین میکوبد و فریاد میگوید: «به خدا اگر خود خدا هم بیاید و بگوید نرو من بازهم میروم. من خیلی به همریختم.»مجید تصمیمش را گرفته است. یک روز بیقید به تمام حرفهایی که پشت سرش میزنند. کارتهای بانکیاش را روی میز میگذارد و جیبهایش را خالی میکند. تا ثابت کند هیچ پولی در کار نیست و ثابت کند چیز دیگری است که او را میکشاند. حالا تمام این رفتارها از پسر وابسته دیروز که بدون مادرش حتی مدرسه نمیرفت خیلی عجیب است: «وقتی کارتهایش را گذاشت روی میز و رفت حدود ۵ میلیون تومان در حسابش بود.داداش مجید
ادامه در قسمت های بعدی...
#شهیدمجیدقربانخانی
#اللهمعجللولیکالفرج
─━━━⊱❅✿•🌹•✿❅⊰━━━─
#بخشدوازدهم 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/25359
﷽
"فقط دم زدن از #شهدا 💫افتخار نیست. باید زندگیمان، حرفمان، نگاهمان، لقمه هایمان، رفاقتمان هم بوی #شهدا ✨را بدهد."
#شهیدمجیدقربانخانی
࿐༅🍃🌺🍃༅࿐
@shahidmajidghorbankhani
27.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بخش_چهاردهم_زندگی_نامه_شهید
🎥((لباس های خیس را پوشید😔))
#شهیدمجیدقربانخانی
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
⏪ ادامه در پست بعدی 👇🏻👇🏻
#بخش_چهاردهم_زندگی_نامه_شهید
((لباس های خیس را پوشید😔))
مجید روزهای آخر در جواب تمام سؤالهای مادر تکرار میکند که نمیرود؛ اما مادر مجید از ترس رفتن مجید از کنارش تکان نمیخورد. حتی میترسد که لباسهایش را بشوید: «روزهای آخر از کنارش تکان نمیخوردم. میترسیدم نا غافل برود. مجید هم وانمود میکرد که نمیرود. لباسهایش را داده بود بشویم؛ اما من هر بار بهانه میآوردم و درمیرفتم. چند روزی بود که در لگن آب خیس بود. فکر میکردم اگر بشویم میرود. پنجشنبه و جمعه که گذشت وقتی دیدم مجیدم گفت دوستانش رفتند اما فقط این را وانمود کرد که دوستانش رفتند این منصرف شده ومجید نرفته گفتم لابد نمیرود.
من در این چند سال زندگی یکبار خرید نرفتم؛ اما آن روز از ذوق اینکه باهم صبحانه بخوریم رفتم تا نان تازه بخرم. کاری که همیشه داداش مجید انجام میداد و دوست داشت با من صبحانه بخورد. وقتی برگشتم دیدم چمدان و لباسهایش نیست. فهمیدم همهچیز را خیس پوشیده و رفته است. 😔همیشه به حضرت زینب میگویم. مجید خیلی به من وابسته بود. طوری که هیچوقت جدا نمیشد. شما با مجید چه کردید که آنقدر سادهدل کند؟ یکی از دوستان مجید برایش عکسی میفرستد که در آنیک رزمنده کولهپشتی دارد و پیشانی مادرش را میبوسد. میگفت مجید مدام غصه میخورد که من این کار را انجام ندادهام.» مجید بدون خداحافظی از مادر رفت اما در خانه با خواهرش خداحافظی میکند. سرش را پایین میگیرد و اشکهایش را از چشمهای خواهرش میدزدد بیآنکه سرش را بچرخاند دست تکان میدهد و میرود. وحالا جدی جدی راهی میشود.
#شهیدمجیدقربانخانی
#اللهمعجللولیکالفرج
─━━━⊱❅✿•🌹•✿❅⊰━━━─
#بخشسیزدهم 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/25385
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بخش_پانزدهم_زندگی_نامه_شهید
🎥 تماس با خانواده #خانطومان عملیات ....
شادی روح پر فتوح داداش مجید #صلوات
#شهیدمجیدقربانخانی
#اللهمعجللولیکالفرج
─━━━⊱❅✿•🌹•✿❅⊰━━━─
#بخشچهاردهم 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/25414
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بخش_هفدهم_زندگی_نامه_شهید
🎥#روایت مادر شهید از بخشیدن تک پسر شهیدش به حضرت علی اکبر امام حسین علیه السلام
#شهیدمجیدقربانخانی
#اللهمعجللولیکالفرج
─━━━⊱❅✿•🌹•✿❅⊰━━━─
#بخششانزدهم 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/25471
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بخش_هجدهم_زندگی_نامه_شهید
🎥 به روایت از مادر محترم شهید که فرمودند بعد از برگشت پیکر مجید تنها شخصی که آرامش رو بهم میداد که بتونم با پیکر مجیدم روبه رو بشم #امام_رضا علیه السلام بود که گفتم مجیدم بره حرم امام رضا علیه السلام
و خواهر شهید عطیه جان گفتن دوست دارم آخرین مسافرت رو با داداشم برم مشهد که قسمت شد رفتم اما این بار دیگر خبری از شطینت های مجید در سفر نبود این بار خبری از خنده های مجید نبود
این بار با جندتکه استخوان مجید رفتم مسافرت... 😭
✨نثار شادی روح داداش مجید #صلوات
لطفا با نشر این پست مسبب آشنایی دوستان خود با داداش مجید باشید 💜
#شهیدمجیدقربانخانی
#اللهمعجللولیکالفرج
─━━━⊱❅✿•🌹•✿❅⊰━━━─
#بخشهفدهم 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/25496
46.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بخش_نوزدهم_زندگی_نامه_شهید
🎥دیدارمادربامجیدش... 💔😭 🔞
#شهیدمجیدقربانخانی
#اللهمعجللولیکالفرج
─━━━⊱❅✿•🌹•✿❅⊰━━━─
#بخشهجدهم 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/25519
40.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بخش_بیستم_زندگی_نامه_شهید
🎥 به #روایت از مادر محترم داداش مجید، مجید من وقتی به دنیا اومد چهارکیلو بوده اما اون استخوان ها چهار کیلو نبود... 😭😔
#نشرحداکثری
#شهیدمجیدقربانخانی
#اللهمعجللولیکالفرج
─━━━⊱❅✿•🌹•✿❅⊰━━━─
#بخشنوزدهم 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/25549
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بخش_بیست_ویکم_زندگی_نامه_شهید
🎥#روایتی از فرمانده شهید
💪🏻 اگه این هم پاک نشد هم خاک نشد هرچی دوست داشتی بگو !
#نشرحداکثری
#شهیدمجیدقربانخانی
#اللهمعجللولیکالفرج
─━━━⊱❅✿•🌹•✿❅⊰━━━─
#بخشبیستم 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/25578
#شهیدمجیدقربانخانی
⁉️وقتی از سفر #کربلا برگشت مادر پرسیده بود چه چیزی از #امام_حسین(علیهالسلام) خواستی؟
🕌مجید گفته بود یک نگاه به حضرت ابالفضل(علیهالسلام) کردم و یه نگاه به گنبد امام حسین(علیهالسلام)، گفتم آدمم کنید.
🏷"به نقل از خواهر شهید مجید قربانخانی"
یا امام حسین (علیهالسلام) از این نگاه ها لطفا... 🥀
اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
@parastohae_ashegh313
🌹زیارتنامهشهدا
🕊نثارروحهمهشهدا
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَولِـــــیاءَاللهِ و اَحِبّائَـــــہُ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَصـــــفِیَآءَاللهِ وَ اَوِدّآئَـــــہُ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ دیـــــنِ اللهِ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ رَسُـــــولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَمیرِالمُـــــؤمنینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ فـــــاطِمةَ سَیَّدةَ نِســـــآءِالعالَمینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ اَبے مَحَمَّدٍ الحَـــــسَنِ بنِ عَلِیًَ الوَلِیَّ النّـــــاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَبے عَبدِاللهِ، بِـــــاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِـــــبتُم، وَ طابَتِـــــ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِـــــنتُم، وَ فُـــــزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنے ڪُنتُــــــ مَعَڪُـــــم فَاَفُـــــوزَ مَعَڪُــــم
🌷الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُم
مدافع حرم
#شهیدمجیدقربانخانی
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
❤️🩹 مجید درد داشت و از من خواست تا تیر خلاص بزنم. با عصبانیت گفتم به سمت دشمن تیر میزنم نه تو. تو باید زنده بمانی زیرا تا از بین بردن اسرائیل باید بجنگیم!
▫️راوی : فرمانده شهید
#طوفان_الاقصی
...............................................
❤️🔥 سر انجام با خوردن چهار تیر به پهلوی مجید ، پس از سه ساعت خونریزی به شهادت رسید.
...............................................
💔هرکسی تیر میخورد بعد از یک مدت بیهوش میشود. مجید سه ساعت تمام بیدار بود و یکبند شوخی میکرد و حرف میزد تا اینکه شهید شد..
▫️راوی: دوست شهید
#شهیدمجیدقربانخانی
✨یاد شهدا با صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313