#طنز_جبهه
یڪبار سعید خیلے از بچہها کار کشید...🤨
فرمانده دستہ بود😁
شب برایش جشن پتو گرفتند...😶
حسابے کتکش زدند 👊
من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش 🤦♂
دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا
شاید کمے کمتر کتک بخورد..!
سعید هم نامردی نڪرد ، بہ تلافے
آن جشن پتو ، نیمساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت... 😉
همہ بیدار شدند نماز خواندند!!! 😁
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ
بچہها خوابند...😴
بیدارشان ڪرد وَ گفت:
اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟ 🤷🏻♂
گفتند : ما نماز خواندیم..! 😊
گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟🤭
گفتند : سعید شاهدی اذان گفت! 😳
سعید هم گفت من برایِ
نماز شب اذان گفتم نہ نماز صبح 😃
#شهید_سعید_شاهدی
@parastohae_ashegh313
#سلام_بابا_سعید
زمانی كه مرا از مدرسه به خانه آوردند حدس زدم باید اتفاقی افتاده باشد.
دلم لرزید💔 و با خودم گفتم:
سلام بابا...🍃
همیشه كه به خانه میآمدی
من و صادق را درآغوش میكشیدی و میبوسیدی و با خندههایمان شاد بودی.
اما حالا چرا بلند نمیشوی؟🍂
نكند دوباره یتیم شده باشم...😔
آن لحظه كه در كانون ابوذر، بدن مجروحت را غسل میدادند، غم بزرگی در دلم ریخت
هرچه به آنها اصرار كردم اجازه ندادند ببینمت🌾
به آنها گفتم بابا سعیدم مرا از پسر خودش هم بیشتر دوست دارد❣
باید به اندازه تمام سالهای یتیمی چهرهاش را ببینم😭
یك بار دیگر دستش را بلند كنم و بر سرخود بكشم.
دستان پر مهری كه خیلی چیزها را به من یاد داد✨
پدرم را به خاطر ندارم ولی هیچگاه بابا سعید را فراموش نمیكنم.
خصوصاً زمانیكه با هم نماز میخواندیم.
میدانم از چند روز دیگر بهانهگیریهای محمد صادق شروع می شود
به عكس بابا خیره می شود و با شیرین زبانی بابا بابا میگوید🥀
سرانجام او نیز بزرگ خواهد شد و خواهد فهمید كه پدرش برای چه و به كجا رفته است.
✍به نقل از #محمدرضا_شاهدی
#شهید_سعید_شاهدے🥀
#سالروز_شهادت📆
#شهادتت_مبارڪـ🕊
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
@parastohae_ashegh313
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅