شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🌹دعای روز شانزدهم ماه مبارک رمضان 🌷اللهمّ وَفّقْنی فیهِ لِموافَقَةِ الأبْرارِ وجَنّبْنی فیهِ مُراف
🌹کلاس درس شهدا در ماه رمضان
🍂 رفاقت و دوستی🍂
در «كربلای 5» مجروح شده بودم. مرا به بیمارستان كرج رساندند🏩
در همان روز مجروحیت من ، یكی از بهترین یاوران حاج یدالله-میررضی- هم به شهادت رسید😔
شهادت میررضی ، حاج یدالله را خیلی ناراحت كرده بود💫
رفاقت و صمیمیت میان آن دو ، چیزی نبود كه بشود آن را با جمله و حرف بیان كرد🤝
اصلا تمام دوستیها و رفاقتهای جبهه از نوع خاصی بود 🌾
یك هفته پس از شهادت میررضی ، هنوز در بیمارستان بودم كه ناگهان آمبولانسی ، آژیركشان، به بیمارستان نزدیك شد🚑
به ما خبر دادند كه آن آمبولانس ، حامل پیكر پاك شهید «یدالله كلهر» است😔
بالاخره آمبولانس ایستاد🚑
احساس خاصی داشتم ، تمام وجودم میسوخت🌿
یاور دیگری را از دست داده بودیم
برادر و یاوری كه دیگر مثل او كمتر میتوانستیم بیابیم🌻
دیگر نمیتوانستم روی پاهایم بایستم. شكستم ، خرد شدم و فرو ریختم:
«خدایا، یدالله هم شهید شد!»❄️
#شهید_یدالله_کلهر
📚کتاب آشنا با موج ، ص54
@parastohae_ashegh313
🖤
مدت كوتاهی بود كه شهید كلهر به علت جراحت و ناراحتیهای جسمی در بیمارستان «نجمیه» تهران بستری بود.
او بر اثر این جراحتها، یك كلیهاش را از دست داده بود.
عصب یكی از دستهایش قطع شده و تركشی در یكی از پاهایش فرو نشسته بود.
پهلوان و علمدار میدان ما، در بیمارستان بود و ما عطر وجودش را در جبههها حس نمیكردیم.
با این كه در بیشتر عملیاتها همراهمان بود؛ اما نبودش در این مدت كوتاه، جایش را برای ما خیلی خالی كرده بود.
روزی از روزها، در هنگامه آتش و دود و تركش خمپاره، چشمان ناباورمان، صحنهای را دید كه از شادی و غرور، غرق اشك شد…
دلاوری، آرام و با صلابت روی صندلی چرخدار نشسته بود و با لبخندی شیرین و مطمئن به ما نزدیك میشد.
او كسی نبود جز «یدالله كلهر».
همان یاور همیشگی جبهه و همان همرزم صمیمی و فداكار ما!
دور او حلقه زدیم و رویش را بوسیدیم.
دیدار او در آن شرایط، جان تازهای در ما دمید…
میگفتند پس از اصابت تركش و بستری شدن در بیمارستان، آن قدر اصرار كرده تا فرماندهان بالاتر، راضی شدند او با صندلی چرخدار، در جبهه حاضر شود و به خدمات خودش- حتی به این شكل- ادامه دهد.
حضورش یادآور روز عاشورا و ابوالفضل العباس(علیه السلام) بود.
همان علمداری كه با دستان بریده و گلوی عطشناك، یك تنه بر دشمن میتازید.
همان كه دست از یاری برادرش برنداشت؛ تا نفس داشت و تا قطره خونی در رگهای پاكش بود، میجنگید و …
✨✨✨✨
#شهید_یدالله_کلهر
کتاب آشنا با موج، ص48
@parastohae_ashegh313
خدایا من خواهان شهادتم ؛
نہ بہ این معنی ڪه از زندگی ڪردن در این دنیا خستہ شده ام ؛
و خواستہ باشم خود را از دست این سختی ها و ناملایمات دنیوی خلاص ڪنم ؛
بلڪه می خواهم شهید شوم تا اگر زنده ام ، موجودی نباشم ڪه سبب جلوگیری از رشد دیگران شوم ؛
تا شاید خونم بتواند این موضوع را جبران ڪند و نهال ڪوچڪی از جنگل انبوه انقلاب را آبیاری ڪند ...
#شهید_یدالله_کلهر ، قائم مقام لشڪر 10 سیدالشهدا (ع)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@parastohae_ashegh313