eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
41 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @khomool3
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘﷽⚘ 🌱این روزها ها بی قرار است برای ....😔 برای قطعه ای از بهشت به نام .‌‌ با کوله بار سنگین غفلت بروی.سرت را بگذاری روی خاکش و دلت را بتکانی ....‌ پیمان های را وصله ی بزنی و باز هم ضامن شوند.😞 . ☘دل را به یا حسین(ع) و یا اباصالح المهدی(عج) گره بزنی. مداح، ی علی اکبر و ارباب را بر دل های مرده بخواند و راوی از بازی رزمنده ها با خدا در میدان جنگ بگوید و چشم ها ، قصه ی ندامت را ببارند.. 😭 . 🌱امروز هم قصه عشق بازی است که از معبر سخت عبور کرد... . اتاقِ پر از عکس شهدایش ، مقدمه راهش شد... . ☘به دنبال عشق بود در بیابان های شلمچه .خادم، و عاشق شد.شهادت را در سرزمین شقایق های خونین گرفت. . 🌱آنقدر گفت تا در لباس خادم الشهداییش به رسم ، با و صورت کبود شهید شد...😓 . ِنسل ِجدید ، راهش را پیدا کرد و رفت ... ما مانده ایم و دلهای ملتهب از ... خسته از رفتن های اشتباه ...😰 و گاهی صداهایی شبیه به اینکه پشیمان شده اند از به گوش می رسد‌.. گویی شهدا را نمی بینند... کاش هایشان را بخوانند.‌شاید بیدار شوند‌‌ و بدانند با این انقلاب و خون ها چه می کنند.از احتکار شده تا بی خبری از اتفاق های که مسئولش هستند.... ✍نویسنده: 📅تاریخ تولد : ۱۳۶۸/۱۲/۲۴ باغملک 📅تاریخ شهادت : ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ خرمشهر 🥀محل دفن‌: باغملک •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• @parastohae_ashegh313 •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
💠چند روز از عملیات خیبر می گذشت و ما زیر پاتک سنگین دشمن، در داخل کانالی پناه گرفته بودیم.خمپاره ای آمد و ترکشش سهم رحمت الله شد. 🔷🔹با وجودی که درد داشت،اجازه نداد به عقب منتقلش کنیم.لبخندی زد و گفت: «من تازه می فهمم حضرت زهرا (سلام الله علیها) چه می کشیده. همیشه از خدا می خواستم نشانم بده، چطور پهلوی حضرتش شد». حالا خیلی خوب چشیدمش. 📚چشمان بیدار،، ص16 ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
🍃آقا حامد سال ها تو هیئت فاطمیه (سلام الله علیها ) طالقانی تبریز به عزاداری مشغول بود. وقتی ایام می شد یکی از چرخ های مخصوص حمل باندها رو برای خودش بر میداشت و وظیفه حمل اون چرخ رو به عهده می‌گرفت. 🍃با عشق و علاقه خاصی هم این کار رو انجام می داد. وقتی می شد برای هیئت چهار هزار تا نهار میدادیم که حامد منتظر می شد همه کم کم برن... تا کار شستن دیگ ها رو شروع کنه... با گریه و حال عجیبی شروع به کار می کرد... 🍃بهش میگفتن آقا حامد شما و همه میشناسنتون بهتره بقیه این کارو انجام بدن. می گفت: 🌷 "اینجا یه جایی هست که اگه باشی باید شوی تا بشی" و همینطور می گفت: 🌷" تو آخر مجلسه، آخر مجلسم شستن دیگ هاست و من از این دیگ ها رو خواهم گرفت" که بالاخره این طور هم شد....💔 ┅═ೋ❅✿🍃🌷🍃✿❅ೋ═┅ @parastohae_ashegh313 ┅═ೋ❅✿🍃🌷🍃✿❅ೋ═┅