#عاشقانہ_شهـــدا❣
#شهید_عباس_ڪریمی
تواضع و فروتنے عباس😍 باور نڪردنی بود
همیشہ عادتـــ داشت
وقتے من وارد اتاق میشدم بلند میشد و بہ قامتـــ مےایستاد
یڪ روز وقتے وارد شدم روی زانویش ایستاد
ترسیدم😥 گفتم عباس چیزی شده؟!!!
پاهات چطورن؟😱
خندید😍 و گفتـــ : نه شما بد عادت شدید
من همیشہ جلوی تو بلند میشم
امروز خستم
به زانو ایستادم
میدونستم اگر سالم بود بلند میشد و مےایستاد🧐
اصرار کردم که بگہ چه ناراحتیی داره
بعد از اصرار زیاد من گفتــ : چند روزی بود ڪہ پاهام رو از پوتین درنیاورده بودم😳
انگشتان پاهام پوسیده
نمیتونم روے پاهام بایستمـ😔
عباس با همان حال، صبح روز بعد بہ منطقہ جنگـــ مےرفت
این اتفاق بہ من نشان داد ڪہ حاج عباس ڪریمی از بندگان خاص خداوند استــ
@parastohae_ashegh313
بارش را بست
عزم اش را جزم کرد
تا نگذارد کسی به حریم ولایت تجاوز کند..
رفت و پر کشید
چنآن پرکشید تا ملکوت!
حالا تو مانده ای…
تویی که قهرمان ترین قهرمان سرزمین مایی…
توکه با رفتن همسفرت
ادامه می دهی…
مانند تمامی همسفران شهدا
شبیه زینب کبری..
همسرت مدافع حرم شد
وتو مدافع حریم عمه جآن
این روزها
دلم کنار توست
دل تمام زنان این سرزمین کنار توست!
آخـریـن دیـدار هـمـسـر شـهـیـد بـلـبـاسے 💔
🕊 او میرود دامن کشان
🥀 من زهر تنهایی چشان
🕊 دیگر مپرس از من نشان
🥀 کز دل نشانم می رود
#همسرانه_شهدا
#عاشقانه_شهدا
#آخرینلحظهدیدار
#شهیدمحمدبلباسی
@parastohae_ashegh313
#عاشقانــہ_شهدا
دلتنگی های عاشقانہ💓
شهید وحید زمانی نیا و همسرش💝
#مدیون_دلتنگیتم_بانــو
@parastohae_ashegh313
#عاشقانه_شهدا ♥️🌿
دختر دايي اش را برايش خواستگاري
كرديم و قرار عقد و عروسي را گذاشتيم😇
به محمدرضا گفتم : خانمت از من خواسته
بـه تـو بگويم كـه لباس سپاهت را به تن
كني و با همين لباس در مراسم عقد باشي🙃
گل از گلش شكفت😍خنديد و گفت : حتماً
همان لباس را ميپوشم 💚
بالاخره روز عروسي رسيد. محمدرضا با
همان لباس سپاه بـر سـر سـفرة عقد با
رضايت كامل حاضر شد 💑
#شهیدمحمدرضانظافت
@parastohae_ashegh313🌿
#عاشقانہ_شهــدا❣
میخواست بره مأموریت…
گفت:
“راستی زهرا…❤
احتمالاً گوشیم اونجا آنتن نمیده…!”
داد زدم:
“تو واقعاً 15 روز میخوای بری و موبایلتم آنتن نمیده…؟!”
گفت:
“آره…اما خودم باهات تماس میگیرم…
نگران نباش…❤”
دلم شور میزد…
گفتم:
“انگار یه جای کار میلنگه امین…!
جاااان زهرا…💕
بگو کجا میخوای بری…؟"
گفت:
“اگه من الآن حرفی بزنم…
خب نمیذاری برم که…❤ “
دلم ریخت…
گفتم:
“نکنه میخوای بری سوریه…؟!”
گفت:
“ناراحت نشیا…آره میرم سوریه…”
بیهوش شدم…
شاید بیش از نیم ساعت…
امین با آب قند بالا سرم بود…❤
به هوش که اومدم…
تا کلمه سوریه یادم اومد…
دوباره حالم بد شد…
گفتم:"امین…واااقعا،داری میر ی ی…؟❤
بدون رضایت من…؟💕”
گفت:
“زهرا… بیا و با رضایت از زیر قرآن ردم کن…
حس التماس داشتم…
گفتم:
“امین تو میدونی که من چقدر بهت وابستهم…💕
تو میدونی که نفسم بنده به نفست…💕”
گفت:"آره میدونم…❤”
گفتم:
“پس چرا واسه رفتن اصرار میکنی…؟”
صداش آرومتر شده بود…
.
🍃عاشقت هستم شدیدا دوستت دارم
دلبری هایت بماند بعد فتح سوریه🍃
.
“زهرا جان…❤
ما چطور ادعا کنیم مسلمون و شیعهایم…؟
مگه ما ادعای شیعه بودن نداریم…؟
شیعه که حد و مرز نمیشناسه…
اگه ما نریم و اونا بیان اینجا…
کی از مملکتمون دفاع میکنه…؟”
دو شب قبل اینکه حرفی از سوریه بزنه…
خوابی دیده بودم که…
نگرانیمو نسبت به مأموریتش دو چندان کرده بود…
خواب دیدم یه صدایی که چهره ش یادم نیست…
یه نامه واسم آورد که توش دقیقاً نوشته شده بود:
“جناب آقای امین کریمی…
فرزند الیاس کریمی…
به عنوان محافظ درهای حرم حضرت زینب (س) منصوب شده است…”
پایینشم امضا شده بود…🥀
╔═•♡🌸♡•════•♡❣♡•═╗
@parastohae_ashegh313
╚═•♡❣♡•════•♡🌸♡•═╝
#عاشقانه_شهدا💝💘
قبل از شهادتش بارها و بارها به من گفته بود برای شهادت من دعا کن🤲
ولی آن روزهای آخر خیلی جدی تر این حرف را می زد.
من ناراحت می شدم😔
می گفتم: حرف دیگری پیدا نمی کنید بگویید؟
آخرین بار گفت: نه خانم،
من می دانم همین روزها شهید می شوم.
خواب دیده ام که یکی از دوستان شهیدم آمده و دست مرا گرفته که با خودش ببرد🥀
من همه اش به تو نگاه می کردم،
به بچه ها
شماها گریه می کردید😭 و من نمی توانستم بروم
خانم، شما باید راضی باشید که من شهید بشوم
انگار داشتند جانم را از توی بدنم
می کشیدند بیرون.
مستأصل نگاهش کردم😥
گفت: خانم!
شما را به خدا رضایت بدهید
ساکت بودم
گفت: خانم شما را به فاطمه زهرا (س) قسم🙏بگویید که راضی هستید
ساکت بودم🤐😓
اشک تا پشت پلک هایم آمده بود، اما نمی ریخت
گفت: عفت؟❤️
یکدفعه قلبم آرام شد💞
گفتم: باشد
من راضی ام🍃
یک هفته بعد علی شهید شد....🕊
#شهيد_سپهبد_صياد_شيرازى
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
#عاشقانه_شهــدا❣
گفتم:
کاش میشد منم همراهت به جبهه بیام!😔
لبخندے زد و پاسخی داد که قانعم کرد.
گفت:
هیچ میدونی سیاهی چادر تو
از سرخی خون من🥀 کوبنده تر است؟!
همین حجابت را رعایت کنی، مبارزه ات را انجام داده اے🌿
✍ #راوے: همسر شهید محمدرضا نظافت
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
@parastohae_ashegh313
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
#عاشقانه_شهدا❣
#شهید_مدافع_حرم🥀
#محمودرضا_بیضایی
پیکر محمود رضا سر تا پا غرق خون بود.
پیکر آمد بهشت زهرا(س) و لباسهای رزم از تنش خارج شد🍃
بازوی چپ از کتف جدا بود و با چند عضله به بدن بند بود😔
روی بازو، در اثر ترکشها و موج انفجار، تا روی مچ بشدت آسیب دیده بود
پهلوی چپ پر از جراحت بود💔
بعدا شمردم، روی پیراهن طرف پهلوش ۲۵ جای اصابت ترکش بود💘
سر یکی از ترکشهایی که اصابت کرده بود از زیر کتف راست خارج شده بود.
ساق پای چپ شکسته بود و ترکش کوچکی هم به سرش گرفته بود
با همه جراحاتی که جلوی چشمانم بر پیکرش میدیدم ...
زیبا بود ....🌟
زیباتر از این نمىشد که بشود ....👌
غبطه میخوردم به وضعی که پیکرش داشت.
توی دلم گذشت و زیر لب گفتم ماشاءالله داداش!
ای والله!🌷
حقا شبیه امام_حسین ع شدهای.
اما نه !
شبیه حضرت زهرا س بیشتر ...💞
چه میگویم ؟...
هیچکس نمیدانست حرف آخری داشته یا نه ؟!
آنهایی که بالای سرش رسیده بودند میگفتند :
نفسهای آخرش بود و حرف نمی زد.
نمىدانم ...
شاید وقتی با موج انفجار به دیوار کانال خورد، یا #زهرا گفته باشد🌿
#راوی_برادر_شهید🎙
┏━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┓
@Parastohae_ashegh313
┗━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┛
#عاشقانه_شهـــدا♥️
#شهید_حاج_یونس_زنگی_آبادی🍀
تازه از جبهه اومده بود.
همه لباسهارا شست
ظهر ناهار درست کرد
ظرفها را هم شست
مادرم ازش خواهش کرد که این کارها را نکنه و بذاره به عهده من
او هم گفت :
وظیفه منه این چند روزی که هستم به خانمم کمک کنم
#راوے_همسر_شهید
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
@parastohae_ashegh313
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
#عاشقانه_شهدا❣
#شهید_احمد_کاظمی🥀
عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد ، ترکش خورده بود به سرش ،
با اصرار بردیمش اورژانس
میگفت : « کسی نفهمه زخمی شدم ، همینجا مداوام کنید »
دکتر اومد گفت : « زخمش عمیقه،
باید بخیه بشه » ، بستریش کردند ،
از بس خونریزی داشت بیهوش شد .
یه مدت گذشت، یکدفعه از جا پرید .
گفت : « پاشو بریم خط » ، قسمش دادم .
گفتم : « آخه توکه بی هوش بودی ، چی شد یهو از جا پریدی ؟»
گفت : بهت میگم ، به شرطی که تا وقتی زندهام به کسی چیزی نگی .
وقتی توی اتاق خوابیده بودم،
دیدم خانم فاطمه زهرا س اومدند داخل .
فرمودند : « چیه؟ چرا خوابیدی ؟» عرض کردم : «سرم مجروح شده، نمیتونم ادامه بدم ».
حضرت دستی به سرم کشیدند و فرمودند : بلند شو ، بلند شو،
چیزی نیست ،
بلند شو برو به کارهایت برس🌿
┏━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┓
@Parastohae_ashegh313
┗━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┛
#عاشقانه_شهدا♥️🍃
بعد خواندن عقد ، امام يك پول
مختصري بهشان داد ، بروند مشهد
پول را داده بود به حاج احمدآقا.
گفته بود : جنگ تموم بشه ، زيارت
هم ميريم🙃
با خانمش دوتايي رفتند اهواز😊🌹
°•[حاج حسین خرازی]•°
@parastohae_ashegh313
#عاشقانه_شهدا 💞
بسم رب الشهدا و الصدیقین
فقط عاشق او بودن...
هر وقت میخواست برای جوانها یادگاری بنویسدمی نوشت : 📝
(من کان لله ، کان الله له ،
هرکه با خدا باشد خدا با اوست)🌠
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن..❤❤
( شهید محمد ابراهیم همت)
─┅═ঊঈ🍃ঊঈ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ঊঈ🍃ঊঈ═┅─
بسم رب الشهداوالصدیقین
#عاشقانه_شهدا
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
#عاشقانه_شہدا🌹
روزای آخر حملم بود
و نزدیک تولد بچه...😍
گفت:
ناراحت میشے که برم جبهه...؟🤔😢
گفتم:
"آره...
ولی نمیخوام مزاحمت بشم😓😔
رفت و دو روز بعد بچه به دنیا اومد...
وقتی برگشت
بچه رو بوسید و اسمشو گذاشت...❤"هادی"❤
پرسیدم:دوسش داری…؟
گفت:
مادرشو بیشتر دوست دارم💚😍
#شهید_عبدالله_میثمی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
#عاشقانه_شهدا ♥️🍃
سادگي و آسانگيري اسماعيل از همان روز
اول معلوم شد ☺️
از يك نفر پول قرض كرده بود و خودش
تنهايي راه افتاده بـود مـثلاً براي خريد🙃
جلوي ویترین مغازه طلا فروشي از حلقههاي
خوشـش آمـده بود 💍
مغازه دار حلقه را داده بود تا نگاهش كند .
اسماعيل پول حلقه را داده بود و همينطوري
گذاشته بود توي جيبش 😇
مغازه دار تعجـب كـرده و رو به او گفته بود :
مگر حلقه را براي عقد نميخواهي ؟ 😳
ـ بله😊
طلافروش گفته بود : تنها آمده اي حلقه بخـري🙄
حـالا همینطوری ميندازي توي جيبت. اينطوري
كه نميشود ، جعبه هاي كادويي...»
خيلي خجالت كشيده بود كه تـا حـالا فرصـت نكـرده ايـن رسـم و رسومات را ياد بگيرد🤦♂
🌿 شهید اسماعیل دقایقی 🌿
@parastohae_ashegh313
°•°🍁°•°🍁°•°
سه سالي از زمـان عقدشان ميگذشت
هـر چـه خـانواده اصـرار ميكردند كه
خانمت🧕🏻 را به خانه بياور
ميگفت : حالا بگذاريد جنگ تمام شود
بعد ما ميرويم سر خانه و زندگيمان 🌱
بالاخره اين قدر اصرار كردند و توي
گوشش👂🏼خواندند تا راضـي شـد
عروسي را راه بيندازد 🎊
شب عروسي خيلي بي سر و صدا
دنبال عروس رفتنـد و خيلـي آرام
عروس را به خانه آوردند🙃🎈
با آنكـه صاحب خانه شان در همـان
حيـاط زندگي ميكرد ، فردا صبح
گفت : ما اصلاً ديشب متوجه نشديم
عروس آورده ايد♥️🌿
💠 شهید محمد رضا نظافت 💠
#عاشقانه_شهدا
@parastohae_ashegh313
°•❤⃝⃡❥•°
اهالی محل او را جوانی پاک میدانستند و به خوبی از او یاد میکنند و امروز که محمد دیگر در کوچههای این شهر قدم برنمیدارد ، آوازه مهربانیهایش در شهر میپیچد.🍃🌸
#شهادت آروزی قلبی و دیرینهاش بود✨
و به گفته بسیاری از نزدیکانش بیشتر اوقات و مراسمهای ویژه را در کنار قبور مطهر شهداء میگذارند.
صبحها زودتر از سایرین به مسجد محل میرفت و در آنجا با حالتی خاشعانه و خاضعانه مشغول به خواندن نماز شب میشد و در اکثر اوقات سعی میکرد که باوضو باشد.✨
راوی همسر شهید مدافع حرم
محمد زهره وند🌹
#عاشقانه_شهدا
@parastohae_ashegh313
♥️💍
#زندگی_به_سبک_شهــدا
#عاشقانه_شهدا🙃🌸
💞برای خرید عقد برای آقاجواد ساعت خریدم.
بعد از چند روز دیدم ساعت دستشون نیست.
پرسیدم چرا ساعت را دستت نبستی؟
گفت:
راستش رو بگم ناراحت نمی شی؟!🤭
گفت:
توی قنوت نماز🤲 نگاهم به ساعت
می افتاد
و فکرم می اومد پیش تو...
...می دونی که باید اول خدا باشه
بعد خانواده...♥️
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
@parastohae_ashegh313
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
°•🍁⃝⃡❥•°
#عاشقانه_شهدا
قبل ازدواج...🌸
هر خواستگاری که میومد...
به دلم نمینشست...!
اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود...🤗
دلم میخواست ایمانش واقعی باشه نه به ظاهر و حرف....
میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله...
شنیده بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت میده...👌
این چله رو "آیتالله حقشناس" توصیه کرده بودن...
با چهل لعن و چهل سلام...!✋
کار سختی بود اما به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود...🤔
ارزششو داشت واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم...
۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان...👌
.
۴،۳روز بعد اتمام چله…
خواب شهیدی رو دیدم...
چهره ش یادم نیست ولی یادمه...
لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود...🍃
دیدم مردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان...
ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار...
یه تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت:
"حاجت روا شدی..."😍
به فاصله چند روز بعد اون خواب...
امین اومد خواستگاریم...
.
از اولین سفر سوریه که برگشت گفت:
"زهرا جان…❤
واست یه هدیه مخصوص آوردم..."
یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت:
"زهرا…❤...این یه تسبیح مخصوصه..📿
به همه جا تبرک شده و...
با حس خاصی واست آوردمش...💕
این تسبیحو به هیچکس نده..."
تسبیحو بوسیدم و گفتم:
"خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره..."
بعد شهادتش…💔
خوابم برام مرور شد...
تسبیحم سبز بود که یه شهید بهم داده بود...😭
.
(همسر شهید امین کریمی چنبلو)
#شهید_امین_کریمی❣
@parastohae_ashegh313
#عاشقانه_شهدا ♥️🌱
فهمیه بر سر پیڪر پاره پاره همسرش
حاضر شد 😔
در حالے ڪہ پیراهن سفید پوشیده بود و فریاد مےزد :
اے همسر شہیدم !☺️
شهادتت مبارڪــ❤️
و در مراسم خٺم نیز گفت :
این ختم نیسٺ ، ڪہ آغاز اسٺ 🌱
آغاز راهے ڪہ همسرم آن را پیمود ...🕊
فهمیه تا یڪ سال سفید پوشید و تاڪید داشٺ 🙃
ڪہ اگر غلامرضا بہ مرگ طبیعے رفتہ بود باید عزادارے مےڪرد 👌🏻
او حتی با غلامرضا خداحافظے هم نڪرد💔
#فهیمه_بابائیان
#شهید_غلامرضا_صادق_زاده
@parastohae_ashegh313🌱
#عاشقانہ_شهـــدا♥️
#شهیدحمیــدباڪرے🥀
در زمانی که چروک بودن لباس ها و نامرتب بودن موها نشانه بی اعتنایی به ظواهر دنیا بود، حمید خیلی خوشگل و تمیز بود.
پوتین هایش واکس زده و موهایش مرتب و شانه کرده بود.
به چشمم خوشگل ترین پاسدار روی زمین می آمد.
روح و جسمش تمیز بود.
وقتی می خواست برود بیرون، می ایستاد جلوی آینه و با موهایش ور می رفت.
به شوخی می گفتم: ول کن حمید! خودت را زحمت نده، پسندیده ام رفته.
می گفت: فرقی نمی کند، آدم باید مرتب باشد.
✍کتاب نیمه پنهان ماه
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
#عاشقانه_شهدا
🍃همسر شهید نقل میکنند: رضا میدانست که من طاقت دوریاش را ندارم. بینهایت صبور بود. وقتی بحثمان میشد، من نمیتوانستم خودم را کنترل کنم، یکسره غُر میزدم و با عصبانیت میگفتم تو مقصری، تو باعثِ این اتفاق شدی!
🍃او اصلا حرفی نمیزد. وقتی هم میدید من آرام نمیشوم، میرفت سمت در؛ چون میدانست طاقت دوریاش را ندارم. آنقدر به همسرم وابسته بودم که واقعا دوست نداشتم لحظهای از من دور باشد. حتی جلوی مسجد رفتنش را میگرفتم.
🍃او هم نقطهضعفام را میدانست و از من دور میشد تا آرام شوم. روی پلهی جلوی در مینشست و میگفت هر وقت آرام شدی، بگو من بیام داخل. اصلا دادزدن بلد نبود.
✍راوی : همسر شهید
#شهید_رضا_حاجی_زاده
@parastohae_ashegh313
•[🍃♥️🍃]•
شهید بوالفضل سرلک
همسر شهید نقل میکنند : حفظ آبرو
پیش خدا و ائمه خیلی برای آقا ابوالفضل
مهم بود 🙃 میگفت دوست دارم با آبرو
از این مأموریت بیام .
خیلی به فکر تربیت بچهها بود که صحیح
تربیت شوند ، به من توصیه میکرد آرام
باشم و بچه ها را خوب تربیت کنم تا
بچه ها در راه اسلام باشند ❤️
ابوالفضل بعد از شهادت حاج اصغر پاشاپور
میگفت : چقدر قشنگ شهید شد !🥀
حتی جنازه هم ندارد و کاش من هم پیکر
نداشته باشم 🕊
گفتم اگر میخواهی شهید شوی ، حرفی
نیست اما باید پیکر داشته باشی 💔
چون وقتی پیکر شهیدی نمیآید ، خانواده همچنان چشم انتظار میمانند 😔
#عاشقانه_شهدا
@parastohae_ashegh313
#عاشقانه_شهدا ♥️
سرِ سفره ی عقد آروم درِ گوشم
گفت : میدونے من فَردا شَهید میشم😢
خندیدم و گفتم 😄 از ڪجا میدونے ؟
نڪنه علمِ غِیب داری!
گفت : آره..دیشب مادرم حضرتِ زهرا(س)
رو تو خواب دیدمـ ♥️🍃
ازدواجمونو بهم تبریڪ گفت بعدشم وَعده ی
شَهادتمو داد ...
بُغض ڪردمُ گفتم : پس من چے ؟😔
میخوای همین اولِ ڪاری منُ تنها بزاری
بری؟!😞
نبود شرط وفا بری و منو نبری !💔
توڪہ میدونے فردا میخواے شَهید بشی
چرا نشستے پایِ سفره عقد. . .💍
چرا خواستے منو به عقدِ خودت دربیاری!؟
دستمو گرفت خندید گفت :
آخہ شنیدم شهید میتونه بستگانشو
شفاعت ڪنه 🙃🍃
میخوامـ ڪه اون دنیا جزوِ شفاعت شده
هام باشے ❤️
میخوام مجلسِ عروسیِ واقعی رو اونجا
برات بگیرم 😻
📌 به روایت همسر شهید هادی ابراهیمی
•┈┈••✾•🍃♥️🍃•✾••┈┈•
@parastohae_ashegh313
•┈┈••✾•🍃♥️🍃•✾••┈┈•
#عاشقانه_شهدا
🌹شهید والامقام محمود رادمهر
خدایا !
🍃اگر در رکاب امام زمان (عجلاللهتعالی الشریف) هزاران بار قطعه قطعه شوم و دشمنانت از شدّت کینه مرا بسوزانند و خاکسترم را بر باد دهند و هر بار تو جان دوباره به من بدهی ؛ باز هم آن جان را در راه دفاع از دینت در رکاب امام زمان (عجل الله تعالی) نثار می کنم ؛ ولی ، ننگ زندگی در زیر پرچمی غیر از پرچم امام زمان (عجل الله) را روی پیشانی خودم نخواهم گذاشت....
مدافع حرم شهید
#محمود_رادمهر
#وعده_صادق
روح شهدا شاد یادشان گرامی راهشان پررهرو نثار روح پاکشان صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
┈┄┅═✾🍃🌹🍃✾═┅┄┈
@parastohae_ashegh313