eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید محمد اصغری خواه 🌹رفتیم خرید ، ولی یک کلام باهم حرف نزدیم. هم من خجالت می کشیدم، هم محمد. هر کاری بود ، با خواهرم هماهنگ می کرد. فردای همان روز ، عقد کردیم . محمد با لباس سپاه آمد ، من هم با یک چادر سفید نشستم سر سفره عقد... یک سفره ی ساده ؛ نان ، پنیر ، سبزی ، میوه و شیرینی، عقد کردیم. اذان ظهر شد ، وضو گرفتیم ، رفتیم مسجد... ┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈ @parastohae_ashegh313 ┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
❣•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°❣ وقتایی که ناراحت بودم یا اینکه حوصلم سر میرفت و سرش غر میزدم... میگفت: "جااان دل هادی...؟😍 چیه فاطمه...؟💕💕 چند هفته بیشتر از شهادتش نگذشته بود یه شـب که خیلی دلم گرفته بود...💔 فقط اشک میریختم و ناله میزدم... دلم داشت میترکید از بغض و دلتنگی قلم و کاغذ برداشتم و نشستم و شروع کردم به نوشتن... از دل تنگیم گفتم... از عذاب نبودنش و عشقم نوشتم براش...💕️ نوشتم "هادی...❤ فقط یه بار... فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی..."😞 نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز و خوابیدم... بعد شهادتش بهترین خوابی بود که میتونستم ازش ببینم... دیدمش…❤ با محبت و عشق درست مثه اون وقتا که پیشم بود داشت نگام میکرد... صداش زدم و بهترین جوابی بود که میشد بشنوم... "جاااان دل هادی...؟💕 چیه فاطمه…؟❤ چرا اینقده بیتابی میکنـی...؟ تو جات پیش خودمه شفاعت شده ای... ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
همسر شهید : 🌺روزی که آقاحجت به شهادت رسید از صبح استرس عجیبی داشتم و فکرم خیلی درگیر بود، انگار روحم از کالبد جسمم بیرون رفته بود. 🌺برای رفع استرسم و درست شدن کار آقا حجت در سوریه در یکی از گروه‌های تلگرام ختم 5000 ذکر یا قاضی الحاجات گذاشتم و خودم نزدیک به 2000 ذکر گفتم، با هر ذکری که می‌گفتم بند دلم پاره می‌شد. 🌺بعد شهادت آقاحجت دوستشون تعریف می‌کرد که در تماس تلفنی که به شهید گفته بودم برایش ذکر گفته‌ام لبخند ملیحی زده و ابراز خوشحالی کرده بود. 🌺روز شهادتشان تا اذان ظهر جواب پیام‌های من را می‌داد اما بعدش هر چه پیام دادم جوابی نداد، در پیام آخر برایش نوشتم که دیگه از من دل کندید که جواب پیامم را نمی‌دهید، وقتی جوابی نداد خودم نیز سعی کردم از شهید دل بکنم. 🌺در همان روز بود که خواهر شوهرم تماس گرفت تا از آقا حجت خبری بگیرد با دلهره عجیبی گفتم آقا حجت دیگر برنمی‌گردد! 🌺طبق گفته دوستش در سوریه آقاحجت ساعت چهار و نیم به شهادت رسیده بود و سوریه تا ایران دو ساعت فاصله زمانی تفاوت دارد، زمان نماز مغرب رسیده بود که نمازم را خواندم و وسط نماز عشا پاهام سست شد و نشستم، زنگ تلفن به صدا درآمد و خبر شهادتش را دادند، آقاحجت دوم اسفندماه به شهادت رسید. 🌺دوست شهید که در سوریه باهم بودند تعریف می‌کرد؛ اتاقشان به حرم خیلی نزدیک بود و آقا حجت رو به حرم حضرت زینب(س) ایستاده بود و رو به خانم گفته بود من 15 سال برای شما نوکری کردم یکی را قبول کنید تا خداوند شهادت را نصیب من کند. 🌺آقا حجت در عملیات انتحاری که در نزدیکی حرم صورت گرفته بود از ناحیه پهلو و بازوی چپش صدمه دید، حدود 40 ساچمه در شکمش مانده و صورتش هم کبود شده بود. 🌺هنوز شهادت آقاحجت را باور نمی‌کنم، هنوز هم هر شب بهش پیام می‌دهم و منتظرم پیام‌هایم تیک بخورد، عکس شهادتش را هر روز نگاه می‌کنم تا شهادتش باورم شود اما... 🌺خبر شهادت آقا حجت را خیلی مستقیم به من گفتند، تلفن خانه زنگ زد خواهر بزرگم بود، از من سوال کرد آقا حجت کجاست؟ چون همسرم از من خواسته بود کسی متوجه رفتن وی به سوریه نشود در جواب خواهرم گفتم رفته کربلا، اما خواهرم خیلی رک برگشت به من گفت، شنیده آقا حجت در سوریه شهید شده ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
در ازدواج بسیار سختگیر بود خواهرش ، همسرش را به او معرفی کرد و بعد از صحبت کردن متوجه شد او کسی است که میتواند با زندگی ساده و پر از سختی او سازگار باشد روز خواستگاری نخستین صحبتش در مورد شهادت بود. نسبت به حجاب خیلی اهمیت میداد طوری که روز خواستگاری عنوان کرد با وجود اینکه مهمان حبیب خداست اما کسی که وارد منزل ما میشود باید با پوشش حضرت زهرا(س) وارد شود . ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🌺 به روایت همسر شهید حاجی زاده 🌸°•| مراسم عروسی ما ، به خواست خودمان نیمه شعبان در مسجد برگزار شد و من حجاب کامل داشتم . 🌼°•| جالب است برایتان بگویم وقتی فیلمبردار آمد داخل از من پرسید چه آرزویی داری ؟ 🌸°•| می دانستم رضا دوست دارد شهید شود چون بارها گفته بود ، من هم در جواب فیلمبردار گفتم : انشاء الله عاقبت ما ختم به شهادت شود . 🌼°•| من رضا را خیلی دوست داشتم ، فکر می کنم عشق ما خیلی خاص بود . بعد از رضا پرسید : شما چه آرزویی دارید ؟ 🌸°•| گفت : همین که خانم گفت . ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
هدیه سال تحویل دور هم بودیم . سر سفره نشسته بودیم که پدر بهمون عیدی داد . بعدش علی شروع کرد و به همه عیدی داد غیر از من. گفت : بیا بالا توی اتاق خودمون . یه قابلمه دستش گرفت و گفت : من می زنم روی قابلمه تو از روی صداش بگرد و هدیه ت رو پیدا کن . گذاشته بود توی جیب لباس فرمش . یه شیشه عطر بود و یه دستبند این قدر برام لذت بخش بود که تا حالا یادم مونده. ❣شهید علی رضا یاسینی❣ نیمه پنهان ماه، جلد 5 ، صفحه 32 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
تا اندکی دلش میگرفت میرفت سراغ تلفن. می گفت صدای پدر و مادر یا همسرم را نشنوم آرام نمی شوم. برای پسرش دلتنگی می کرد و هر بار تماس می گرفت می پرسید سید محمد توانست دوچرخه اش را رکاب بزند؟! ‌ اما با تمام دلبستگی هایش خداحافظی کرد... داوطلب شد و رفت.. به دوستش گفت می دانم این بار دیگر شهید می شوم. در خواب دیدم که از آسمان به پیکر خون آلود خودم نگاه می کنم. همسر و فرزندم را به خدا می سپارم... ‌ #شهید_سیدرضا_طاهر🌷 #همسرانه_شهدا ┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈ @parastohae_ashegh313 ┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
همسر شهید : من واقعاً نمی‌دانم حجت چطور توانست دخترش را بگذارد و برود . می‌دانم که زیبایی کارشان در همین گذر از تعلقات دنیایی است اما باز هم می‌گویم همت می‌خواهد که همسرم به لطف خدا چنین همتی داشت. النا یک ماهه بود ، وقتی گریه می‌کرد و من او را روی سینه پدرش می‌گذاشتم ، آرام می‌شد. حجت‌الله ارادت خاصی به اهل بیت داشت و همین ایمان و اراده او را به میدان جنگ کشاند. عشق به بی‌بی و حضرت رقیه (س) و حضرت زینب (س) او را رزمنده کرد.. 🌷 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
💫🎈💫🎈💫 برشی از کتاب ❣می گفتی : تو بچه ی شمالِ بارون دیده کجا سمیه خانم و منِ بچه ی جنوبِ آفتاب دیده کجا؟ ❣قلیه ماهی و خورشت بامیه و ماهی هَشوُ و فلافل کجا ، میرزاقاسمی و فسنجون ترش و کاله کباب و ماهی شکم پر کجا؟ ❣ولی قدرتِ خدا رو ببین ! تو با چه قلیه ماهی و ماهی هشو می خوری و من میرزاقاسمی و فسنجون ترش ! این نشونه ی این نیست که ما به قواره یِ جسمِ همدیگه س ؟ نشونه ی این نیست که از روزِ اول نافِ ما رو به نام هم بریدن؟ آخرین کتابِ سالِ ۹۷ 📖♥️ به شیرینی و دلنشینیِ کتابِ 🌷 @parastohae_ashegh313
تازه نامزد کرده بود اومد پیش فرماندش گفت: حاجی اجازمو بده برم سوریه ... گفت: میزارم ولی الان نه .. گفت: دارم زمین گیر میشم،بزار برم .. میترسید عشق به خانومش، باعث بشه نره برای دفاع از حرم ... 🎈شهید عباس دانشگر #همسرانه_شهدا
👇😍 همسر او تعریف میکند : ❣یادم می‌آید مادرم به سختی مریض و در بیمارستان بستری بود. به اصرار مصطفی تا آخرین روز در کنار مادرم و در بیمارستان ماندم. ❣او هر روز برای عیادت به بیمارستان می‌آمد. مادرم به مصطفی می‌گفت: همسرت را به خانه ببر. ولی او قبول نمی‌کرد و می‌گفت: باید پیش شما بماند و از شما پرستاری کند. ❣بعد از مرخص شدن مادرم از بیمارستان ، وقتی مصطفی به دنبالم آمد و سوار ماشین شدم تا به خانه خودمان برویم، مصطفی دست‌های مرا گرفت و بوسید و گریه کرد و گفت: از تو بسیار ممنون هستم که از مادرت مراقبت کردی. ❣با تعجب به او گفتم: کسی که از او مراقبت کردم مادر من بود نه مادر شما… چرا تشکر می‌کنی؟! او در جواب گفت: این دست‌ها که به مادر خدمت می‌کنند برای من مقدس است. دستی که برای مادر خیر نداشته باشد، برای هیچ کس خیر ندارد و احسان به پدر و مادر دستور خداوند است. 🌷
🎈نگفت این حجابش درست نیست🎈 یادم هست در یکی از سفرهایی که به روستاها می‌رفت ، همراهش بودم. داخل ماشین هدیه‌ای به من داد اولین هدیه‌اش به من بود و هنوز ازدواج نکرده بودیم خیلی خوشحال شدم و همان‌جا باز کردم و دیدم روسری است ، یک روسری قرمز با گل‌های درشت من جا خوردم ، اما او لبخند زد و به شیرینی گفت :« بچه‌ها دوست دارند شما را با روسری ببینند.» از آن وقت روسری گذاشتم و مانده. من می‌دانستم بچه‌ها به مصطفی حمله می‌کنند که چرا شما خانمی را که حجاب ندارد می‌آوری مؤسسه ، اما برایم عجیب بود که مصطفی خیلی سعی می‌کرد مرا به بچه‌ها نزدیک کند... نگفت این حجابش درست نیست ، مثل ما نیست ، فامیل و اقوامش آن‌چنانی‌اند. این‌ها خیلی روی من تاثیر گذاشت. او مرا مثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برد ، به اسلام آورد. نُه ماه ... نُه ماه زیبا با هم داشتیم و بعد ازدواج کردیم... 📑 بخشی از کتاب «نیمه پنهان ماه؛ چمران به روایت همسر شهید» به روایت غاده جابر ، همسر شهید ♥ ┄┅┅✿❀🌹❀✿┅┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅┅✿❀🌹❀✿┅┅┄
🌹عاشقانه های شهدا🌹 قبل از شروع مراسم عقد ، علی آقا نگاهی به من کرد و گفت : شنیدم که عروس هرچه از خدا بخواهد ، اجابتش حتمی است . گفتم ، چه آرزویی داری؟ درحالی ‌که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود ، گفت: اگرعلاقه‌ای به من دارید و به خوشبختی من می ‌اندیشید ، لطف کنید از خدا برایم شهادت بخواهید . از این جمله تنم لرزید. چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی‌ ترین روز زندگی‌ اش بی نهایت سخت بود. سعی کردم طفره بروم ؛ اما علی آقا قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم ، ناچار قبول کردم . هنگام جاری شدن خطبه عقد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به علی دوختم ؛ آثار خوشحالی در چهره‌اش آشکار بود. مراسم ازدواج ما در حضور شهید آیت ‌الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد. نمی‌دانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت ‌الله مدنی همه به فیض شهادت نائل شدند... همسر فاتح سوسنگرد♥ ╭┅─────♥──────┅╮ @parastohae_ashegh313 ╰┅─────♥──────┅╯
کروبیان یک بار به من گفت : اگر قسمت شد و من شهید شدم ، حتما این شعر را روی سنگ قبرم حک کنید» ناراحت شدم و سر ایشان داد زدم که: «ای بابا این حرف‌ها چیه که می‌زنی»؟ اما مهدی خیلی خونسرد و با صدای رسا شعرش را برایم خواند: «در وادی محبت در بند زینبم من» وقتی با آن صدای قشنگ شعر را خواند احساس کردم قلبم آرام شد دیگر چیزی نگفتم حالا هم همان شعر زیبا روی سنگ قبر مهدی حک شده و هر وقت می‌خوانمش دلم آرام می‌گیرد خاطره: همسر شهید ❤️ بچه ی قلهک و فرمانده واحد پدافند لشکر ۲۷ محمد رسول الله شهادت : ۳۱ تیر ۱۳۶۵ طی عملیات کربلای ۱ در مهران ╭┅─────♥──────┅╮ @parastohae_ashegh313 ╰┅─────♥──────┅╯
بعد از شهادت همسرم وقتی می‌‌خواستیم بخوابیم ،‌ پسر کوچکم ، محمد امین مدام می‌‌گفت : من می‌‌ترسم. می‌‌ترسم وقتی بخوابیم دزد بیاد. می‌‌گفتم مامان ! نترس. کسی بداند اینجا خانه شهید هست‌، نمی‌‌آید. عکس پدرت دم در هست. کسی نمی‌آید. بچه‌‌ها که خوابیدند ، توی فکر بودم. ‌ گفتم مهدی! شب کنار محمدامین بخواب که نترسد. صبح که از خواب بیدار شدم بوی خیلی خوب و عجیبی کنار محمد امین می‌‌آمد. با خودم گفتم من دیوانه شدن چرا فقط این بو از طرف محمد امین می‌‌آید و این طرف دیگر نیست. یک هفته قبل از شهادت داماد مان، به اتاق همسرم رفتم ، همان بوی عجیب دو سال و نیم قبل ، در اتاق پیچیده بود و به مشام می‌‌رسید. بعد از شهادت داماد مان(مهدی‌ایمانی) وقتی پیکر آقا مهدی را آوردند خیلی برایم عجیب بود. پرچم تابوت همان بو را می‌‌داد.» ✍به روایت همسر بزرگوار شهید 🌷 ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
❣من میروم ولے رسالت زینبی به دوش شما همسر شهید با اشاره به زمان اعزام شهید ، مسافر گفت : من به ایشان گفتم : دوری شما برای من سخت است و نمی توانم تحمل کنم. ولی او تاکید داشت که می توانید و من وقتی پرسیدم چرا میخواهید بروید؟ با اشاره به فرازی از زیارت عاشورا بـِاَبي اَنْتَ وَ اُمـــّي به من گفتند: که این فراز را برای من معنی میکنید؟ من هم گفتم : معنایش که مشخص است یعنی پدر و مادرم به فدایتان و ایشان گفت : به خاطر همین! و چادرم را در دست گرفت و گفت : به خاطر این ☆چادرت☆ می روم تا این چادر محکم تر بر سرتان بماند و دست بیگانه و ظالم نیفتد تا از سرتان بکشند....♥️♥️ راوے : همسر شهید سعید مسافر ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
به قول همسر شهید مدافع حرم محمود نریمانی  " همه دنیا خود را به هر کسی می‌دهم تا فقط یک ساعت آقا محمود دوباره کنار من قرار گیرد." راست می‌گوید که دست حضرت زینب (س) روی قلب همسران شهدای مدافع حرم قرار دارد تا صبر را با تمام وجود خود حس کنند. 💕شادی روح طیبه شهدا ، امام شهدا صلوات ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
از عشق زمینی تا آسمانی خاطره‌ی فرمانده شهید حججی ( ) شش سالی که مرتضی برای خواستگاری از من وقت گذاشته بود،اتفاقات عجیبی برایش رخ داده بود 💕خودش برایم تعریف می کرد : « اون روزها می خوندم و می گفت خدایا فاطمه رو راضی کن . روزه می گرفتم و می گفتم خدایا فاطمه رو راضی کن. نماز مستحبی خدا فاطمه راضی بشه و ... ❤️ چندین بار پیش اومد که تنهایی به بیابان های بیرون شهر می رفتم. راه می رفتم و تنهایی شروع می کردم به دعا خوندن سقفم آسمون بود و زیر پام کویر. ❤️ به خدا می گفتم : خدایا! چیکار کنم این دختر راضی بشه کم کم سکوت و تنهایی و صدای حیوانات و... من رو می گرفت و من رو به فکر قبر و قیامت و... می انداخت. به جایی رسیدم که به خدا می گفتم من کی هستم تو کی هستی من قراره تو این دنیا چیکار کنم.. فاطمه این نه گفتن های تو باعث شد من از یک عشق زمینی به عشق آسمونی برسم»😍 💞بعضی اوقات به مرتضی می گفتم : « ای کاش زودتر به تو جواب مثبت داده بودم » امّا مرتضی می گفت : « نه تو من رو ساختی» 📚برشی از کتاب ساقیان حرم خاطرات فرمانده نابغه 😍 ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
💕 ✨♥️ همیشه وقتی میخواست فیلم یا عکس شهدا رو تماشا کنه منو مینشوند کنارش ودوتایی باهم تماشا میکردیم به قول خودش میخواست من رو آماده کنه همش از شهادت حرف میزد وقتی گریه میکردم، بغض میکرد واشک توی چشمهاش جمع میشدو میگفت: "ببخشید خانم معذرت میخوام" بعد که گریه هام تموم میشد بهم میگفت: "همیشه بخندو شاد باش که با خوشحالیت خوشحال میشم..اگه ناراحت باشی وگریه کنی منم دلم میگیره وناراحت میشم" بعد غیر مستقیم با شوخی وخنده میگفت: "انقدری که من بهت علاقه دارم مطمئنم که زیاد پیشت نمیمونم" بخاطر همین هر وقت دلم میشکنه وگریه میکنم عطرش رو احساس میکنم وشب خوابش رو میبینم وقتی گله میکنم که چرا نیستی میگه من درتمام شرایط کنارتم وتنهات نمیزارم ولی تو نمیتونی منو ببینی.. در بدترین شرایط کنارم بوده وبهم کمک کرده ودستم رو گرفته، هیچوقت تنهام نزاشته💖 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
•••♡🍁♡••• منت خدای را که به من افتخار داد مرا ز خاندان قرار داد  داغ همسرم گر چه سخت بود ولی از خون همسر شهیدم به من اعتبار داد  (شاعر : زهرا رستمی) شهید‌ حسین هریری ┄┅═✧❁♥️❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁♥️❁✧═┅┄
آمدم زندگے را تماشا ڪنیم رفتے و رفتنت را تماشا ڪردم فقط قدم هایت را آرام بردار تماشاے دل بریدن از زندگے آسان نیست #همسرانه_شهدا
•••♡🍁♡••• نو عروس ات که نشد موی تو را شانه کند عاقبت گیسوی تو افتاد به دست دیگری ♡°|شبتون‌ شهدایی|°♡ @parastohae_ashegh313
نگاهش که میکنم دلم قرص میشود وجودم آرام میگیرد و قلبم گواهی میدهد به حضورش، به لبخندش که به کارهایم میخندد. و به چشمانش ، که مثل همیشه بدرقه راهم است. نگاهش که میکنم حال دلم خوب میشود. آنوقت است که حتی در اوج ناراحتی هم به رویش لبخند میزنم ....
بارش را بست عزم اش را جزم کرد تا نگذارد کسی به حریم ولایت تجاوز کند.. رفت و پر کشید چنآن پرکشید تا ملکوت! حالا تو مانده ای… تویی که قهرمان ترین قهرمان سرزمین مایی… توکه با رفتن همسفرت ادامه می دهی… مانند تمامی همسفران شهدا شبیه زینب کبری.. همسرت مدافع حرم شد وتو مدافع حریم عمه جآن این روزها دلم کنار توست دل تمام زنان این سرزمین کنار توست! آخـریـن دیـدار هـمـسـر شـهـیـد بـلـبـاسے 💔 🕊 او میرود دامن کشان 🥀 من زهر تنهایی چشان 🕊 دیگر مپرس از من نشان 🥀 کز دل نشانم می رود @parastohae_ashegh313
خواستگاری اومد گفت : من تا زن دارم 🙃🍃 اول با ازدواج کردم بعدبا بعدبا آخرش با ❤️ـــو همسر شهید مهدی‌ زین‌ الدین @parastohae_ashegh313