eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
روزهاي آخر شــهريور، عده اي که ماشــین و پول داشتند، شروع به تخلیه ي شهر کردند. در آن روزها، بهنام و هاشم و دوستانش آنها را مسخره مي کردند. «اينها را ببین، دارند فرار مي کنند!» «آهاي آقافتحي، يكدفعه آجرهاي خانه ات را هم سوار ماشین کن و ببر!؟» «مجید تو هم داري فرار مي کني؟» «چــكار کنــم، بابام مجبــورم مي کنــد. مي گويــد عراقي ها حتمــي حمله مي کنند.» حالا با شروع جنگ، سرعت خروج مردم براي فرار از زير آتش دشمن، شدت گرفته بود. مادر بهنام دلش نمي آمد خانه را رها و فرزندانش را آواره ي شهر و ديار ديگر کند. هرچه فامیل اصرار مي کردند که آنها هم از خرمشهر بروند، اما مادر دلشبــه رفتن رضايت نمي داد. بهنام از اين تصمیم مــادر راضي بود. هرچه مادرش تشر می زد که از خانه بیرون نرود باز به خرج بهنام نمي رفت. «آخر بهنام جان، جنگ است. شوخي که نیست. بمان پیش ما.» «پس چرا ديگران مي جنگند؟» «آنها پاسدارند، آموزش ديده اند، بزرگترند و توان جنگیدن دارند.» «خُب من هم مي توانم. من قهرمان کشتي ام. زورم اينقدر مي رسد که سلاح بردارم و بجنگم. کارم هم خیلي درست است!» مادر در برابر سماجت بهنام کم مي آورد. حتي توپ و تشرش هم نمي توانست مانع از بیرون رفتن بهنام شود. با شروع جنگ ســیل آوارگان که قبلا ًاز روستاهاي اطراف سرازير خرمشهر شده بود، حالا تغییر مسیر داده و همراه با مردم بي بضاعت که پول کرايه دادن نداشــتند، به سوي ماهشــهر و اهواز روان بود. خیلي از مردم نمي دانستند کجا بروند. بهنام بارها در جاده ي خروجي خرمشهر به سوي ماهشهر، مردم آواره اي را ديــده بود که به راننده ي کامیون ها و وانت ها التماس مي کردند تا آنها را هم سوار کنند. 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313