#قسمت101
در مسیر فرودگاه، حسین مثل اولین بار که سوارمان کرد، پایش را روی گاز گذاشت. دیگر بلد شــده بودیم که اینجا ناامن اســت و تک تیراندازها در مســیر فرودگاه در کمین اند. رگبار تیربار سنگین که به طرفمان گرفته شد، من کمی ترسیدم و طبق معمول دخترها خندیدند و حسین تخته گاز کرد تا به فرودگاه رسیدیم. صحنه ای دیدنی بود. اســرا حمام رفته بودند و لباس نو پوشــیده بودند. چند گوســفند جلوی پایشــان قربانی شــد. تعدادی از آن ها روی دســت وپای حسین افتادند. حســین تک تکشــان را بوســید و بدرقه کرد. وقتی هواپیما از فرودگاه بلند شد، جماعت حاضر صلوات و تکبیر فرستادند. دفتر یادداشتم را باز کردم و گوشه اش نوشتم: «در آخرین روزهای ماه صفر و در آســتانۀ شــهادت پیامبر؟ص؟ و امام حســن مجتبی؟ع؟ و امام رضا؟ع؟ 84 اسیر ایرانی با عنایت ائمه آزاد شدند. خدایا، مردمِ در بندِ سوریه، کی از چنگال تکفیری ها آزاد می شوند؟»
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313