eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
41 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @khomool3
مشاهده در ایتا
دانلود
نارنجک علي مقدم قبل از عمليات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگي بهتر، بين فرماندهان سپاه و ارتش جلسه اي در محل گروه اندرزگو برگزار شد. من و ابراهيم و ســه نفر از فرماندهان ارتش وســه نفر از فرماندهان سپاه در جلسه حضور داشــتند. تعدادي از بچه ها هم در داخل حياط مشغول آموزش نظامي بودند. اواسط جلسه بود، همه مشغول صحبت بودند که ناگهان از پنجره اتاق يك نارنجك به داخل پرت شد! دقيقاً وسط اتاق افتاد. . 🌷🌷🌷🌷🌷 از ترس رنگم پريد. همينطور كه كنار اتاق نشسته بودم سرم را در بين دستانم قرار دادم و به سمت ديوار چمباتمه زدم! براي لحظاتي َنفس در ســينه ام حبس شــد! بقيه هم ماننــد من، هر يك به گوشه اي خزيدند. لحظات به سختي مي گذشت، اما صداي انفجار نيامد! خيلي آرام چشمانم را باز كردم. از لابه لاي دستانم به وسط اتاق نگاه كردم. @parastohae_ashegh313
مردم با شنیدن پیام ها و خواندن اعلامیه های امام در تبعید به خیابان ها می آمدند و مأموران حکومتی پاسخ اعتراض آن ها را با گلوله می دادند و هر روز خبر شهادت کسی می رسید. یکی از آن ها، همان همسایۀ دلسوز ما بود که شیلنگ یخ زده را زیر آب گرم حمام باز می کرد. یک مرد مظلوم که من برایش خیلی گریه کردم. ســرگرد کازرونــی، یکــی از فرماندهــان حکومتــی بود کــه وقتی پایش به کوچه یا خیابانی که مردم اجتماع کرده بودند می رســید، برای زهر چشــم گرفتن، یکی را گوشه ای گیر می انداخت و اسلحۀ کُلت روی سرش می گذاشت و مغزش را متلاشی می کرد. حسین خیلی برای او داشت و هر روز که به خانه می آمد، از جنایت جدید کازرونی نکته ای می گفت و می گفت: «بچه مسلمان ها، بالاخره، این جلادّ رو به سزای اعمال پلیدش می رسونن.» روزی بــا خوشــحالی آمــد و خبــر داد کــه بچه هــای «گــروه حدیــد»1 کازرونــی را زدند. با مرگ کازرونی مردم شهر، نفس راحتی کشیدند هرچند همچنان پاسخ الله اکبرشــان، رگبار و گلوله بود. و امیر پســر منصورخانم (خواهر حســین) از این گلوله ها بی نصیب نماند و تیر به شکمش خورد و کارش به بیمارستان کشید. با حسین رفتیم عیادتش، به محض اینکه امیر را دید گفت: «یواش یواش داری مرد می شی. تیر به سر و سینه و شکم هرکس نمی خوره. آفرین بر ایمان و شجاعت تو.» سخنان گرم و روحیه آفرین حسین، مثل مرهم بر زخم امیر نشست و تحمل درد را برای او آسان کرد. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313